چند روز پیش تلفن انجمن نجات زنگ خورد، گوشی را برداشتم و جواب دادم. فرد تماس گیرنده بعد ازاحوالپرسی خودش را بعنوان احمد معرفی کرد و گفت شماره انجمن نجات را به طریقی پیدا کردم. موضوعی دررابطه با گروه مجاهدین خلق دارم که دوست داشتم حضوری با شما درمیان بگذارم. من هم از پیشنهاد او استقبال کردم و قرار دیدار را تعیین کردیم.
روز شنبه 15 مهرماه، احمد به دفتر انجمن نجات آمد. بعد ازخوش آمد گویی واحوالپرسی از او سئوال کردیم موضوع چیست ؟ او گفت حقیقتا من تحقیق کردم که شما از اعضای سابق مجاهدین خلق هستید که در ایران برعلیه این سازمان مجاهدین خلق فعالیت و روشنگری می کنید، حال بهتر است بروم سر اصل مطلب. راستش من سال گذشته به طریقی فریب مجاهدین را خوردم و متاسفانه کارهایی هم برایشان انجام دادم. اما در نقطه ای متوجه اشتباه خودم شدم و خودم را از دام آنها نجات دادم . حال دوست داشتم تجربه خودم را به طریقی در اختیار عموم قرار دهم تا شاید افراد دیگری مثل من فریب مجاهدین را نخورند، بعد از تحقیق متوجه شدم انجمن نجاتی هست که سایت هم دارد و دیدم اتفاقا در خوزستان هم شعبه دارد و شماره تماس شما را پیدا کردم و امروز خوشحالم که درحضورتان هستم تا داستان خودم را با شما در میان بگذارم. شاید که با نشر آن بتوانید بقیه را آگاه کنید که فریب نخورند.
راستش من معلم یکی از دبستان های حومه اهواز هستم. سال 1401 روزی مطلع شدم که تعدادی از همکاران بi خاطر عدم حل مشکل مسئله رتبه بندی جلوی فرمانداری اعتصاب کردند. من هم که همین مشکل را داشتم در آن اعتصاب شرکت کردم. دقایقی بعد از حضورم در اعتصاب خانمی نزد من آمد و گفت چون اعتصاب ما قانونی است این برگه را پر کن تا بعنوان نفر شرکت کننده در اعتصاب قانونی معرفی شوی تا بعدا مشکلی برایت درست نشود. همچنین به من گفت شماره همراهت را بنویس تا در گروه واتساپی خودمان واردت کنیم تا برای اعتصاب بعدی به تو اطلاع رسانی کنیم. متاسفانه من هم ندانسته برگه را با درج مشخصات کامل پرکرده و شماره تلفنم را دادم.
چند روز بعد دیدم تلفنم با شماره ای که کامل نبود زنگ خورد و من جواب دادم. مخاطب خودش را به اسمی که الان یادم نیست معرفی کرد و گفت خوشحالم که برای احقاق حقوق خودت در اعتصاب شرکت کردی. به او گفتم من شما را بجا نمی آورم شماره شما هم کامل نیست. وی جواب داد بعدا برایت توضیح می دهم اما اول عکس های روز اعتصاب را برایم بفرست تا من هم شماره خودم را برایت بفرستم. اینجا باز من خام شده و عکس هایی که روز اعتصاب گرفته بودم برایش فرستادم . او هم شماره ای به من داد و گفت از این به بعد با این شماره به تو زنگ می زنم. من هم باز از روی سادگی اعتماد کردم.
بهرحال کم کم ارتباط ما بیشتر شد و مرتب خبر می گرفت و می گفت برای اعتصاب بعدی آماده ای؟ چون هنوز مشکل رتبه بندی حل نشده و حتما شرکت کن. خلاصه بعد از چندین بار تماس و خبرگیری روزی وی به من گفت ما ازسازمان مجاهدین خلق هستیم که برای برآورده کردن حقوق مردم مبارزه می کنیم. به او گفتم من تا حالا از سازمان مجاهدین شناختی نداشته و چیزی نشنیدم که وی گفت برایت توضیح می دهم. از طریق واتساپ عکس های مسعود و مریم را برایم فرستاد و گفت این دو رهبران مجاهدین خلق هستند. من تاکنون آنها را ندیده و اصلا چیزی درباره آنها نمی دانستم، درادامه مرتب فیلم سخنرانی های آنها را برایم ارسال می کرد و چنان از مجاهدین تعریف می کرد که من کم کم باورم شده بود و با خودم گفتم اگر اینطور باشد پس چه بهتر که اینها روی کار بیآیند.
در روزهای بعد گفت اگر می خواهی اینها روی کار بیآیند باید بهای آن را بپردازی که من سئوال کردم چطور؟ او در روزهای بعد کارهایی از جمله نوشتن و نصب اعلامیه، نصب عکس رجوی بر روی دیوارهای سطح شهر را به من سپرد و گفت بعد از نصب عکس و اعلامیه از آنها فیلم و عکس بگیر و برایم بفرست که به او گفتم اینکار خطرناک است و نمی شود انجام داد. اما او گفت هرکس که آزادی می خواهد باید بهایش را بپردازد و یادت باشد تو دیگر الان بعنوان عضو کانون شورشی مجاهدین هستی و بعد با ارائه توضیحاتی مرا خام خود کرد و انگار مجبور به اینکار شدم.
به همین خاطر عکس هایی را که می فرستاد چاپ و در جاهایی که درآنجا ترددی نمی شد و یا در مکان های متروکه نصب می کردم. کار به جایی رسید که واقعا بخاطر کارهایی که نفر سازمان به من می سپرد از کار و زندگی خودم و رسیدگی به خانواده مانده بودم. خسته شدم و به همان فرد گفتم حقیقتا من دیگر نمی خواهم برای شما کاری کنم که او باز تهدیدم کرد و گفت تو الان دیگر عضو ما هستی و اگر بخواهی کنار بکشی اسم تو را بعنوان هوادارخودمان اعلام می کنیم که آنوقت رژیم ایران متوجه و تو را دستگیر می کند. من ترسیدم و دوباره ادامه دادم اما مدتی بعد نفر سازمان حرفی زد که حسابی عصبانی و برآشفته شدم.
موضوع از این قرار بود که من به نفر سازمان گفتم حقیقتا همسرم متوجه کارهای من شده و ازمن خواسته که دست بکشم. وقتی این را گفتم جواب داد همسرت را طلاق بده چون دست و پا گیر تو در امر مبارزه می شود !! به او گفتم نمی توانم طلاقش بدم چون در خانواده ما طلاق دادن زن عملی زشت است. در ضمن بعد از سالها نذر و نیاز به درگاه خدا صاحب فرزندی شدم که الان 13 سال سن دارد و نمی توانم همسرم را طلاق بدهم. ولی سعی می کنم او را قانع کنم که مانع کارم نشود.
اما مدتی بعد موضوع دیگری برایم پیش آمد که دیگر نمی توانستم تحمل کنم. روزی بیرون از منزل بودم وقتی رسیدم منزل همسر و فرزندم خواب بودند که متوجه شدم بوی گازحسابی پخش شده که اگر چراغی روشن می کردم و یا حواسم نبود سیگار روشن می کردم معلوم نبود چه می شد ! سریع درب و پنجره ها را باز کرده و همسر و فرزندم را از خانه خارج کردم که تا چند روز حالشان بدلیل استشمام بوی گاز بد بود و درگیر مداوای آنها بودم و به همین دلیل تا چند روز نتوانستم تلفن نفر سازمان را جواب بدهم. بعد از آن یکبار که زنگ زد جواب تماس او را دادم ولی او قبل از احوالپرسی با تحکم گفت کجا بودی این مدت چرا جواب تلفن را نمی دادی ؟! که به او موضوع گاز گرفتگی و پیگیری درمان آنها گفتم. اما او با عصبانیت گفت اشتباه کردی چرا نگذاشتی بمیرند !!! واقعا همین حرف را زد بطوریکه من ازاین حرف او عصبانی شدم و گفتم این چه حرفیه؟ انتظار داشتی بگذارم همسرم و بخصوص فرزندی که بعد از سالها خدا به ما بخشیده، بمیرند؟! و با عصبانیت برسرش داد زدم و گفتم مگر شما انسان نیستید ؟ شما که می گویید می خواهیم آزادی برای مردم بیآورید آیا اینطوری می خواهید آزادی را بیآورید ؟! شما بخاطر اینکه کار خودتان پیش برود انتظار داشتید من زن و بچه ام را با دست خودم بکشم ؟! شما و رهبرتان قاتل و دروغگو هستید و هزار فحش و فضیحت بارش کرده و تلفن را قطع کردم.
بعد از آن تا چند روز من در منزل نشسته بودم و اشک می ریختم و از دست خودم عصبانی بودم که چرا بیهوده فریب اینها را خوردم، واقعا عذاب وجدان گرفته بودم، تا اینکه با همسرم مشورت کردم و به او گفتم خدا می داند اینها چند نفر دیگررا مثل من فریب دادند و این حس در من بیدار شد که به هر طریقی جبران مافات کنم تا اینکه تصمیم گرفتم که اول موضوع را به نیروهای امنیتی ایران اطلاع دهم وهمین کار را کردم .حقیقتا آنها هم وقتی برایشان توضیح دادم که چگونه فریب مجاهدین را خوردم و حالا هم پشیمان شدم ، برایم توضیحاتی دادند و تعهد گرفتند و به خانه برگشتم. این کل داستان فریب خوردن من بود . اما فقط ابراز پشیمانی، وجدان مرا آرام نمی کرد بلکه تصمیم گرفتم تا از طریق فضای مجازی هر طور شده داستان فریب خوردن خودم و رفتارهای مجاهدین و دروغ های آنها را بازگو کنم تا دیگر کسی مثل من فریب آنها را نخورد .
برای این موضوع و برای بیشتر شدن شناخت خودم از مجاهدین اول در اینترنت سرچ کردم تا ببینم کسی تا حالا در رابطه با مجاهدین خلق موضوعی نوشته که به موضوعات و افرادی که مطالبی نوشته بودند برخوردم وقتی بیشتر دنبال کردم به انجمن نجات با مدیریت اعضای سابق مجاهدین خلق برخوردم که علیه مجاهدین فعالیت می کنند. وقتی بیشتر جستجو کردم دیدم شعبه ای هم در خوزستان دارد و توانستم شماره انجمن شما را پیدا کرده و زنگ بزنم والان هم که در خدمت شما حضور دارم. حال با بیان داستان واقعی خودم از شما انتظار دارم برای نشر آن به من کمک کنید تا شاید افراد دیگری مثل من فریب این گروه ها را نخورند.
من و همکارم آقای اکرامی از احمد بخاطر حضورش در دفتر انجمن نجات تشکر کردیم و با وجود اینکه سالها از نزدیک در جریان فریبکاریها و شقاوت های فرقه رجوی بودیم تا دقایقی از بابت داستان احمد در تعجب و سکوت فرو رفتیم. بعد از آن هرکدام از ما شرح مختصری از پروسه و جدایی خودمان از فرقه و مناسبات درونی آن و همچنین داستان افرادی که به بهانه های کاریابی و اقامت در اروپا فریب فرقه رجوی را خوردند برای احمد توضیح داده و گفتیم متاسفانه شگرد این فرقه همین است. شعارهای آوردن آزادی برای مردم و دیگر شعارهایی ازاین دست فرقه همه فریب ودروغ است. رجوی تنها و تنها بدنبال این است که به قدرت برسد و برای رسیدن به آن حاضر است تمامی مردم ایران را قربانی کند. همانطور که به تو گفتند بگذار همسر و فرزندت بمیرند و ما الان سالهاست که بعد از جدایی این تعهد را برای خودمان گذاشتیم که هرطور شده فریبکاریهای فرقه را افشا کنیم تا نگذاریم کسی دیگر قربانی این فرقه شود. حال حرف و توصیه ما به همه بخصوص نسل جوان جامعه این است که می گوئیم درست است همه مشکلات متعددی بخصوص در زمینه معیشت دارند اما نباید بگذاریم امثال فرقه رجوی از ما در جهت منافع خودشان سوء استفاده کنند.
توضیحات ما درباره ماهیت فرقه مجاهدین برای احمد بسیار جذاب بود و او فقط گوش می کرد. وقتی صحبت ما تمام شد با حسرت آهی کشید و گفت واقعا من شناختی نسبت به این گروه نداشتم خام صحبت های آنها شدم تازه وقتی به دامشان افتادم فکر می کردم اگر بخواهم خودم را کنار بکشم مرا لو می دهند. بهرحال امیدوارم داستان مرا به هر طریقی که می دانید نشر دهید تا دیگران مثل من مبتلا به مجاهدین خلق که بنظر من باید گفت مجاهدین ضد خلق نشوند .
در پایان ما به احمد بخاطر اینکه موفق شده در نقطه ای خود را از دام فریبکاریهای فرقه رجوی نجات دهد تبریک گفتیم و به او قول دادیم که تجربه او را در سایت انجمن نجات و در فضای مجازی برای آگاهی افکار عمومی نسبت به ماهیت فرقه رجوی نشر دهیم .
حمید دهدار حسنی