من اما زاده پایان دهه 20 هستم. سال های پر تب وتاب بعد از جنگ دوم جهانی، سال های تقسیم کشور ها میان قدرت های پیروز. سال های سربرآوردن قدرت های ویرانگر اتمی و سال های آغازین جنگ سرد و تشدید جنگ های امپریالیستی.
و در ایران ؛ سال های بعد از فروپاشی استبداد بیست ساله، سال های حزب و حزب بازی، سال های روزنامه های نسبتا آزاد و انتخابات نسبتاآزاد وسر بر آوردن شور و شوق استقلال و آزادی…
سال های تب و تاب ملی شدن نفت و شیلات… با نقش آفرینی های بزرگ مرد تاریخ ایران ؛ محمد مصدق.
اینها همه در کودکی من اتفاق افتاد.
من اما تا ببالم و بزرگ شوم، جهان و ایران بسیار تغییر کرد. در پی کودتای 28 مرداد 32، سال های هیجان و آزادی های نسبی سیاسی از ایران رخت بر بست. سازمان اطلاعات و امنیت کشور شاهنشاهی (همان ساواک مخوف و البته منفور را می گویم) شکل گرفت و چوبه های دار و تیرباران و دخمه های شکنجه روئیدن آغاز کرد. شورش خود انگیخته و غیر سازماندهی شده 15 خرداد 1342 سرکوب شد.
نفس ها در سینه ها حبس شد، چرا که دیوار موش داشت و موش هم گوش.
شاه جوان و کم تجربه دوران مصدق با حذف مستمر کلیه مخاللفان درون و بیرون حکومتی خویش ضن توافق با قدرت های شرق و غرب میرفت تا جامه ی یک دیکتاتور بزرگ اما ضعیف و بیمار را بر تن کند.
در بیرون و روی صحنه همه چیز از پیروزی بزرگ او خبر میداد. و ظاهرا همه گوش بفرمان و مطیع شدند و مخالفت ها به پایان رسید.
در این ایام بازرگان میانسال اما دردمند و آگاه، بازرگان اصلاح طلب و رفرمیست، او که نه دست نشانده خارجی بود و نه نظامی و نه طرفدار مبارزه مسلحانه و خشونت آمیز، او که مذهب و حتی خدا ی اش را نیز در آزادی و تقابل اندیشه و نه زور جستجو میکرد، گرفتار بند استبداد و تفرعن شد و کسی به آخرین گفته های او در دادگاه نظامی توجه نکرد.
استبداد و خفقان ناشی از آن ر ابطه نسل ما ؛ نسلی که در دهه پنجاه، بیست و سی ساله است را.با پیشینیانمان قطع کرد. در این انقطاع تاریخی ظاهرا حکومت برنده شده و هیچ نشان و دفتر و دستکی از نسل پیشین و تجربه و کار های آنان در دست ما نماند. جز به شمار بسیار نادر و در پستوی خانه ها و گاه خفته و یا پنهان شده در زیر خاک..
وچه ثروت عظیم زیر خاکی است این تجربه ها.
گفتم که حکومت به ظاهر برنده شد. اما فقط به ظاهر. سرکوب ماهی ها را به عمق برد.
انقلاب سفید شاه را که خونین شده بود هیچ کس نه جدی گرفت و نه باور کرد. سلب اعتماد عمومی مردم از حاکمیت بزرگترین خسران و زیانی بود که سرکوب برای حاکمیت ببار آورد.
ما، دیدیم که بر بازرگان چه رفت. ما، خواندیم که مصدق در احمد آباد اسیر است. ما، دیدیم که دنیا در جنب و جوش عدالت و آزادی است. پس ذات عدالت خواه و آزادی خواه، همراه با شور و اشتیاق جوانی برای تغییر، بر متنی از تحولات جهانی و منطقه خاور میانه که زیستگاه سیاسی ما بود به تقابل با سکوت گورستانی که مطلوب حاکمیت بود آمد.
در فضای انقطاع تاریخی، در فضای خفقان و سرکوب که روز بروز شدت می گرفت، در فضای جنگ های تجاوزکارانه امپریالیستی علیه مردم ویتنام، کوبا، فلسطین و شمال و جنوب افریقا و در فضای تجاوزات مکرر امپریالیستی به کشور های خاور میانه و در فضای جنیش چریکی فلسطینی ها علیه اشغال و آوارگی ؛ نسل من، تولد سیاسی یافت.
نسلی که عدات خواه بود و آزادی طلب و البته هیچکدام را هم تجربه نکرده بود. و به همین دلیل تشخیص سره ازنا سره آنهم بدون معیار و محک تجربه برایش بسیار مشکل بود. نسلی که میخواست و می بایست همه چیز را از نو بسازد. چرا که چیزی برایش نگذاشته بودند. و این خطا و گناه بزرگ حاکمیت بود که گمان کرد با بستن دهان ها و دست ها میتواند بر اندیشه و ذهن نیز لجام بزند.
ذهن ما همانند هر انسان جویای حقیقیت، از قضا در فضای استبداد و خفقان شائق تر و تشنه تر شد. آتش در زیر خاکستر آغاز به گر کرفتن کرد. در بیرون اما فضا سرد بود و خاموش. بانگ جغدی هم نمی آمد به گوش.
آرش هائی می باید تا جان خویش در تیر کرده مر ز ایران زمین را حراست کنند……
……ماجرا ادامه دارد