در قسمت قبل از ورود به محوطه تیف گفتم که تعداد زیادی از دوستان سابق سراغ من آمدند. آنها همه دوستانی بودند که سالها با من در تشکیلات مجاهدین خلق و پادگان اشرف به اسارت گرفته شده بودند. همان هایی که تحت تاثیر تبلیغات مسئولین مجاهدین خلق انتظار داشتم اجساد آنها را با شکم های پاره پشت سیاج های تیف ببینم؟!
فضای شاد و طنین موسیقی در فضای چادر پیچیده بود. شلیک خنده های بلند لحظه ای قطع نمیشد. بعد از بزن و بکوب نوبت تعریف کردن جوک رسید که هر کدام با لهجه شیرین خود می گفتند و صدای شلیک خنده بود که به آسمان بلند میشد. به پیشنهاد یکی از بچه ها نمایشنامه نشست عملیات جاری در قالب طنز و با هدف سوژه کردن مناسبات تشکیلاتی رجوی اجرا شد، در حالیکه من بدلیل جدید الورود بودن سوژه نشست شده بودم، یکی از بچه ها پیشنهاد کرد که من بروم فاکت هایم را پروژه کنم و فردا شب در نشست بخوانم. نفس راحتی کشیدم ولی انگار بچه ها نمی خواستند من را به حال خودم رها کنند. یکی از بچه ها پیشنهاد چربی گیری داد و لحظاتی بعد بچه ها سرمن ریختند، ساعت سه نیمه شب در حالیکه بشدت خسته بودم خوابیدم .
این اولین شبی بود که بعد از سالها خودم تصمیم گرفتم چه ساعتی بخوابم! ساعت 9 صبح با صدای یکی از بچه های هم چادری از خواب بیدار شدم، بساط صبحانه را پهن کرده بودند.هر 8 نفر به دور سفره صبحانه جمع شدیم بار دیگر بازار تیکه پرانی و جوک و به تمسخر گرفتن مناسبات مجاهدین شروع شد. یکی از بچه ها از بیرون سرش را داخل چادر کرد و با لحن کنایه و تمسخر گفت: بچه ها چرا اینقدر خوردن صبحانه را کش می دهید؟ یک وقت دیدید که ستون های ارتش آزادیبخش به سمت ایران حرکت کرد و شما جا ماندید!؟
صدای خنده بچه ها در چادر پیچید. یکی دیگر از بچه های چادر جوابش را داد. حتی اگر جا موندیم هم نگران نمی شویم چون در آن صورت هم می شویم سفیر انقلاب مریم در بغداد! باز خنده از چادر بلند شد. در همین لحظه درب چادر باز شد و سرباز آمریکایی وارد شد و اسم من را صدا زد و گفت همراه من بیایید. این موضوع امری طبیعی بود و هر تازه وارد می بایست این روال را طی می کرد. سرباز به من گفت که افسر امنیت با تو کار دارد، لباس هایم را پوشیدم و همراه سرباز از چادر خارج و لحظه ای بعد وارد چادر افسر امنیت ارتش امریکا شدم. برخوردی گرم ولی همانند تمامی عناصر امنیتی جدی با من داشت. از من سوال کرد که چرا توافق نامه ارتش آمریکا با مجاهدین خلق را امضا نکردی؟ به کمک خانم مترجم پاسخ دادم چون مسئولین مجاهدین خلق موادی را به این توافق نامه وارد کرده بودند که در متن انگلیسی اصلی آن نبود! با تعجب سوال کرد چه بندی؟!
پاسخ دادم ماندن در کشور عراق. درمنتهای تعجب به من گفت بندی بنام ماندن اعضا در عراق وجود ندارد، برایش توضیح دادم مسئولین مجاهدین خلق با سواستفاده از عدم تسلط اعضا به زبان انگلیسی این بند را اضافه کرده اند. افسر امنیت ارتش آمریکا گفت حالا بگذریم ولی می دانی مسئولین مجاهدین خلق چه گزارشی در مورد شما به ما داده اند؟ پاسخ منفی دادم. کاغذی را به مترجم افغانی داد و گفت برایش بخوان. نامه با امضای حسین مدنی مسئول روابط مجاهدین خلق و طرف حساب اصلی با ارتش آمریکا بود.
گزارش اینگونه خطاب به افسر امنیت آمریکا نوشته شده بود:
نامبرده (من) از اعضای قدیمی مجاهدین خلق است که کماکان از روش مبارزه مسلحانه حمایت می کند و بشدت مخالف خلع سلاح و برقراری ارتباط با دولت و ارتش آمریکاست. وی آمریکا را دشمن مردم ایران می داند و اعضای مجاهدین خلق در قرارگاه اشرف را تحریک و تشویق می کند که مفاد قرارداد تفاهم با ارتش آمریکا در مورد خلع سلاح را امضا نکرده و کماکان سلاح های خود را مخفی کنند.
از تعجب شوکه شده بودم. سرم به شدت گیج رفت. باورش برایم خیلی سخت بود که بعد از 25 سال از جان گذشتگی و فدای تمام عیار تمامی ارزش های زندگی ام در مسیر اهداف مجاهدین خلق اکنون اینگونه توسط رهبران مجاهدین خلق به آمریکایی هایی که سالها به مبارزه با آنها افتخار می کردند و آنها را دشمن اصلی مردم ایران می دانستند فروخته شوم؟! با خود فکر کردم پس ارزش ها و پرنسیب های مجاهدین خلق چه شد؟ نمی توانستم باور کنم! یکبار دیگر از مترجم خواستم از افسر امنیت ارتش آمریکا سئوال کند آیا واقعا این گزارش را مسئولین مجاهدین خلق در مورد من برای شما ارسال کرده اند؟! که با اشاره افسر مترجم متن نامه را که آرم مجاهدین خلق و امضا حسین مدنی زیر آن بود، نشانم داد و پرسید خیالت راحت شد؟ بعد از من خواست بعد از خواندن متن توافق نامه توسط مترجم زیر آن را امضا کنم. مفاد این توافق نامه با آنچه مسئولین مجاهدین خلق به ما برای امضا داده بودند تفاوت آشکاری داشت! بعد از امضا، به اتفاق مترجم از چادر افسر امنیت ارتش آمریکا خارج شدیم . مترجم افغانی در مسیر به من گفت تعجب کردی؟ اینها همه کار می کنند!
ادامه دارد…
علی اکرامی