منتظر قدمهای مبارکتان هستیم

به: مسعود و زهرا احمدی (اهل گیلان)

 

از: خواهرشان منیر احمدی

 

 

بنام ایزد منان

 

برادر خوب و مهربان و بهتر از جانم مسعود جان سلام، امیدوارم سلام و درود خواهرت منیر و همه خانواده چشم به راهت را از راه دور و از لیلاکوی سرسبز و دیدنی بپذیری و همیشه سالم و سلامت باشی. تنها آرزوی ما دیدن روی شادی آور تو مسعود عزیز، و خواهرمان زهرا میباشد.

 

 

ما همگی چشم به راهیم تا هرچه زودتر گل روی شما عزیزانمان را ببینیم و ببوییم. عزیزان من، هرچقدر ما از همدیگر دور بوده ایم بسه، شما را به خدا و به امام حسین قسم، برگردید تا بتوانید به وطن عزیزمان خدمت کنید. بخدا اینجا امن و امان است و هیچکس کاری با شما ندارد. شما ایرانی هستید و مسلمان، پس به زادگاهتان برگردید و همه اهل خانواده تان را از دیدارتان شاد کنید.

 

مسعود جان مادر همیشه عکس تو را می بوید و می بوسد و تو را با اشک و آه یاد می کند. تو تنها پسر خانواده هستی و حالا باید عصای دست پدر و مادر می بودی. پدر همیشه افسوس می خورد که چرا کاری برایت انجام نداد تا تو را پیش خود نگه دارد. هر وقت به یادت می افتد اشک امانش نمی دهد تا او مجال صحبت داشته باشد.

 

مسعود جان من در کارگاه کوچک خیاطی که چند سال پیش به راه اندخته ام به در و دیوارش فقط عکس تو و زهرا را زده ام تا بتوانم همیشه شما را یاد کنم و بارها مشغول کارم که به یاد شما می افتم و فقط به خودم لعنت می فرستم که چرا مانع رفتنتان نشدم. چون فکر نمیکردم که شما اینقدر زود از ما جدا شوید و ما را در انتظار نگه دارید. مسعود جان بخدا قسم حالا که این نامه را می نویسم در کارگاهم هستم و با سرازیری اشک روی عینکم مانع دید و نوشتنم می شود. شبها وقتی میخواهم استراحت کنم با خودم میگویم یعنی روزی میرسد که گل روی تو و زهرا را ببینم.

 

امید و مروارید (زهرا) پسر و دخترم روز شماری می کنند که دایی و خاله نازنین شان را ببینند. راستی دختر و پسر منیژه خواهر کوچکمان را چرا نمیگویی. ایمان و فاطمه پسر و دختر منیژه میگویند یعنی ما هم دایی داریم؟ چرا پیش ما نمی آید؟ خاله زهرا داریم، چرا با ما قهر کرده و پیش ما نمی آید؟

 

مسعود جان از آمدنتان یا به قول معروف برگشت به وطن هیچگونه ناراحتی نداشته باشید. اگر برگردید که انشاء الله حتماً برمیگردید همه با آغوش باز از شما پذیرایی می کنند. مسعود جان امید ما در مجتمع فنی تهران (لاهیجان) در رشته کامپیوتر مشغول درس خواندن است و روزهای بیکاری هم مغازه ای اجاره کرده (دفتر خدماتی – تبلیغاتی- کامپیوتری) تا بتواند کار و کاسبی کند. او بسیار خوشحاله از اینکه دایی جانش برگردد و به او کمک کند و باهم بتوانند با شادکامی و خوشحالی زندگی کنند. مروارید ما هم در رشته حسابداری (دوم دبیرستان) مشغول درس خواندن است. ایمان منیژه هم اول راهنمایی و فاطمه او هم در دوم دبستان مشغول تحصیل هستند و فقط و فقط جای شما عزیزان اینجا خالی است.

 

شما را به خدا برگردید تا پدر و مادر پیرمان شما را قبل از مردن در آغوش بگیرند تا کمی آسوده خاطر شوند. همه ما چشم به راهتان هستیم و منتظریم هرچه زودتر آنروز برسد تا ما بتوانیم عزیزانمان را در آغوش بگیریم و بوسه باران شان کنیم.

 

کسی که منتظر قدمهای بسیار مبارکتان است.

 

خواهرتان منیر.

   

 

خروج از نسخه موبایل