اگر از مخاطبان محتواهای مربوط به اعضای جدا شده از مجاهدین خلق باشید، تاکنون بارها گریه و بغض اعضای جدا شده از این فرقه را هنگامی که از مادران مرحومشان صحبت میکنند، دیدهاید. برای مثال محمدرضا صدیق، حمید آتابای و مصطفی بهشتی و علی اکرامی از جدا شدههایی هستند که بارها از فوت مادرانشان در زمان اسارت آنها در کمپ مجاهدین خلق سخن گفتهاند و هر بار بغض کردهاند و گریستهاند.
این افراد در طول دهههای حضورشان در فرقه رجوی اجازه هیچ تماسی با خانواده نداشتند و تنها زمانی دریافتند که مادر را از دست دادهاند، که از حصارهای تشکیلات فرار کردند. اما در این مقال به روایت دیگری از دشمنی مجاهدین خلق با خانواده و سواستفاده از مقام مادران در مناسبات مجاهدین خلق پرداخته میشود. اگر افرادی چون صدیق، آتابای، بهشتی و اکرامی پیش از جان سپردن مادرانشان حتی از بیماری مادر مطلع نشدند، در روایت خانواده حاتمیان ماجرا به مراتب دردناکتر است.
موسی حاتمیان از اعضای پیشین مجاهدین خلق در مطلبی که به مناسبت روز پدر در سوئد، در صفحه فیس بوک خود منتشر کرده است، روایت خود را از زمان مرگ پدرش در کودکی آغاز میکند و با سرگذشت مادر فداکار و مهربانش، که طلا نام داشت، ادامه میدهد:
“مادرم “طلا” پس از سفر پدرم، به تنهایی بار بزرگ کردن و تربیت و تحصیلات ما را بر دوش کشید، و به تمام اقوام و آشنایان و مردم شهر نشان داد که طلای تمام عیاری است. شاید به همین دلیل همه به وی احترام میگذاشتند. او هم مانند پدرم خیلی شجاع و دید روشنی داشت، و احتمالا به همین دلیل اسم سه دخترشان را به ترتیب ایران، ملکه، فرح انتخاب کرده بودند.”
چنان که از متن حاتمیان برمیآید، برخی دیگر خواهران و برادرانش نیز از اعضای مجاهدین خلق بودند. ملکه حاتمیان به روایت رسانههای سازمان مجاهدین خلق در سال 1376 در سن 37 سالگی کشته شده است. موسی حاتمیان، برادرانش محسن و حمید و خواهر کوچکترشان فرح در ارتباط با مجاهدین خلق بودند. برادران پس از انقلاب دستگیر شدند و چنان که از متن برمیآید، در آن دوران طلا خانم موفق به ملاقات با فرزندانش در زندان یونسکوی دزفول یا زندان اوین تهران، میشده است.
این در حالی است که در زمان عضویت فرزندان طلا خانم در سازمان مجاهدین خلق وی تا هنگام مرگ اجازه دیدار با آنها را نیافت. موسی چندی بعد از تشکیلات جدا میشود و ظاهرا در سال 1392 در جریان بیماری سرطان مادر قرار میگیرد. داستان را به قلم او بخوانید:
” مادرم نیز به همراه دیگر مادران شجاع شهرمان در روزهای ملاقات زندان یونسکو در دزفول، و بعد از فرار من، مانند مش دولت که برای ملاقات با حمزه شلالوند میرفت، طلا نیز برای ملاقات با محسن و حمید به اوین می رفت… طلا نیز مانند پدرم حسن مبتلا به سرطان شده بود، و از اول تیرماه ۱۳۹۲ مجدداً او را بستری کرده بودند. پزشکان متخصص همسایه ما، به خانواده هشدار داده بودند، که دیگر امیدی به ادامه مادر نیست! من چند ماهی بود که از سازمان جدا شده بودم، و اعضای خانواده میگفتند که طلا مستمرا نام فرح را بزبان آورده و می خواهد که صدای فرح را برای بدرودش بشنود. در پی گریه و التماسهای آنها، من از الآن که کارمند ارشد لبنانی- آمریکایی UN بود، درخواست کردم که تلاش کند، آخرین تماس فرح با مادرم برقرار شود، و او قول داد که حتماً این کار را انجام خواهد داد.”
و بخش دردناک داستان همین جا رقم میخورد چرا که در تشکیلات مسعود رجوی، عشق ممنوع است و خانوادهها حتی در درون تشکیلات اجازه دیدار و تماس ندارد ، چه رسد به دیدار با کسانی در بیرون از تشکیلات. خواندن وصف حال فرح حاتمیان در پی شنیدن خبر بیماری وخیم مادرش بسیار تاسف بار است. ادامه ماجرا را موسی حاتمیان از نگاه آلان کارمند سازمان ملل مینویسد:
” فردای آن روز به کمپ لیبرتی سازمان رجوی در بغداد رفته بود، و هنگامی که برگشت، با بغض می گفت معذرت میخواهم، نتوانستم این خواسته مادر را انجام دهم، و با گریه ادامه داد، که وقتی فرح را آوردند، دو خانم ارشد شورای رهبری سازمان همراه او بودند! من گفتم مادرت دارد فوت می کند، و هر روز می خواهد صدای تو را بشنود، من شماره تلفن او را از برادرت گرفتهام، و میتوانی با تلفن من تماس بگیری… او گفت، فرح ظاهراً شوکه شده بود، و نمیدانست چه پاسخی بدهد، ولی وقتی به دو عضو ارشد شورای رهبری همراهش نگاه کرد، و به فارسی صحبت میکردند، نمی دانم چرا به من پاسخ داد: نه، من نمی خواهم با مادرم صحبت کنم! آلان با گریه میگفت، موسی من یک دخترم و میدانم هیچ دختری در جهان نمیتواند چنین پاسخی به مادر در حال مرگ بدهد…من امروز کاملاً شوکه شدهام، و به شناخت جدیدی از مناسبات ضد انسانی سازمان رسیدم!”
در ادامه حاتمیان به نمونه دیگری از خصومت سران مجاهدین خلق با خانواده و به ویژه مادران اشاره میکند و در مقابل از سواستفاده از نام مادران در ماشین تبلیغاتی مجاهدین خلق مینویسد:
“البته این موضوع مختص به طلا که او را به اصطلاح مادر مجاهد شهید ملکه حاتمیان مینامیدند نبوده و نیست، بلکه حتی مادر آزموده نیز که از مادران قهرمان و سرشناس خاوران با چندین اعدامی و کشته شده از دهه شصت تاکنون بود، در وضعیتی مشابه پیش از فوت کردن، وقتی ایشان نیز بشدت برای شنیدن صدای پسر کوچکش در لیبرتی بیتابی میکرد، و هر چه پسرش رضا که از سازمان جدا شده، از مسولین دفاتر سازمان در هلند و…تلاش و التماس کرد، تا تماس برادرش با مادرشان را امکانپذیر کند، با همان پاسخ وقیحانه رجوی که خانواده مساوی با وزارت اطلاعات است مواجه شد، و نهایتاً شبی که مادر آزموده قهرمان نیز ما را ترک کرد، ساعت شش صبح فردایش، کرکس تابان مجاهدین برای درگذشت مادر قهرمان مجاهدین شهید پیامی منتشر کرد، و به همان پسرش در کمپ مجاهدین تسلیت گفت، و رضا نیز مانند آلان چنان برآشفت، که در مقالهای این همه پلشتی ضد انسانی را افشاء کرد.”
مطالعه یادداشتها و خاطرات اعضای پیشین مجاهدین خلق که این روزها اینجا و آنجا، در رسانهها و شبکههای اجتماعی گوناگون منتشر میشود، هر روز ابعاد تازهای از مناسبات ضدانسانی کیش شخصیتی مسعود و مریم رجوی را برای مخاطبان روشن میکند. به نظر میرسد که بسیاری از اعضای جدا شده از این فرقه مخرب با بهره بردن از آزادی بیان در شبکهها، هراس از عوامل مجاهدین خلق و مصلحت اندیشی را کنار گذاشتهاند و دریافتهاند که اصالت با حقیقت است.
مزدا پارسی