در قسمت قبل گفتم ما را به محل تخصصی دعوت کردند و شام مفصلی به ما دادند.
در حین شام زهره قائمی میکروفن را به دست گرفت و گفت دست مریزاد خوب جواب دندان شکن به مزدوران دادید اینها آمده بودند که شما را همراه خودشان ببرند. ببینید انقلاب مریم چکار می کند.
حرف های خنده دار و مزخرفی می زد. در پایان مهمانی به هر نفر به عنوان هدیه یک خودکار داد و گفت خودکارها هدیه خواهر مریم است. خودکارهای بدرد نخوری بودند که از بازار عراق خریداری می شد.
به مقر برگشتیم فردای آن روز به سالن غذا خوری رفتم. مجلس ختم گذاشته بودند. عکس یک پیرمرد و روی یک میز حلوا و خرما گذاشته بودند. پدر یکی از کادرهایشان در خارج فوت کرده بود. به من ابلاغ کردند که بعد از ظهر مراسم کوتاهی داریم، در سالن باش. من هم در جواب گفتم من در مجلس ختم شرکت نمی کنم. گفتند دلیل . گفتم دلم می خواهد چطور است من با خانواده ام ملاقات کردم به خواهر فرزانه گفتم پدرم فوت کرده حتی نگفت خدا او را رحمت کند آن وقت برای پدر فوت شده یکی از کادرهایتان مراسم می گیرید در جواب گفتند پدر ایشان در خارج هوادار سازمان است خانواده تو از طریق مزدوران آمده بودند.
به هر حال در مراسم شرکت نکردم و همان موقع فهمیدم که رجوی و سرانش از خانواده ترس و وحشت دارند. حالم از فرقه رجوی داشت به هم می خورد. نمی توانستم اقدام به فرار کنم به یاد حرف های نفر آمریکایی که با من مصاحبه کرد افتادم. کمپ تیف وضعیت خوبی نداشت بایستی یک مدتی فرقه رجوی را تحمل می کردم. بعد از ملاقات با خانواده ام به هم ریخته بودم. در نشست های عملیات جاری و غسل هفتگی به آن صورت شرکت نمی کردم. شرکت در نشست ها اختیاری بود. گفته بودند هر کسی در نشست شرکت نمی کند گزارش عملیات جاری را به مسئولش بدهد و گزارش غسل هفتگی را به مسئول تشکیلات برادران بدهد. من گزارش به هیچ یک نمی دادم. خودم را راحت کرده بودم. سران فرقه هم در آن شرایط سعی می کردند به افراد فشار نیاورند چون می دانستند اگر فشاری روی نفرات بیاورند اقدام به فرار می کنند و یا گزارش می نویسند که می خواهیم از سازمان جدا شویم و به دنبال زندگی عادی خودمان برویم.
سران فرقه مجبور بودند با نفرات تنظیم رابطه خوبی داشته باشند. نشست های مژگان ادامه داشت. به ما گفتند که فلان ساعت در سالن غذا خوری باشید. خواهر مژگان با نفرات مقر نشست دارد. نشست های کله خوری و بی محتوا . نشست ها برای روحیه دادن به نفرات بود تا اقدام به فرار نکنند. در سالن غذا خوری جمع شدیم طولی نکشید که مژگان وارد سالن غذا خوری شد. بعد از سلام و احوال پرسی با کمال پرویی گفت فکر نکنید ما سلاح نداریم و داریم از بین می رویم بر عکس ما الان در نوک قله قرار گرفتیم. دیدید فرانسه را مجبور کردیم خواهر مریم را آزاد کند در پادگان اشرف آمریکاییها با ما دوست شدند و گفته اند نگران سلاح های خودتان نباشید، ما بهتر از آنها را به شما می دهیم. فرمانده ارشد آمریکاییها از اشرف بازدید کرد و گفت همچین جایی در عراق بهشت است.
مشخص بود فقط می خواست روحیه به ما بدهد، هیچ کس مزخرفات مژگان را قبول نداشت. هر موقع مژگان با مقر ما نشست می گذاشت چهار ساعتی طول می کشید سردرد می گرفتم. علاوه بر نشست های مژگان در دستور کار احمد واقف و عباس داوری گذاشته بودند هفته ای یک بار با تمام نفرات مقرها به صورت نوبه ای با ما بقی مقرها نشست برگزار کنند و وضعیت باصطلاح سازمان را برای نفرات تشریح کنند.
نوبت مقر ما که شد یک سری نفرات در نشست سئوالات زیادی از احمد واقف و عباس داوری کردند احمد واقف در نشست بالا آورد و حقیقت را گفت. گفت ما دوران صدام کشتی بودیم که بدترین طوفانها به بدنه کشتی می خورد تکان نمی خوردیم ولی الان یک باد ملایم به بدنه ما بخورد لب پر می خوریم دست سازمان در شرایط فعلی زیر تیغ است ( وضعیت خراب سازمان را برای همه تشریح کرد ) و در ادامه گفت شما بایستی کمک کنید وضعیت سازمان بهتر شود. چگونه اش هم، این که از سازمان جدا نشوید گوش به فرمان فرمانده هانتان باشید افراد تشکیلاتی باشید وضعیت ما به مرور زمان مطلوب می شود در شرایط فعلی نه سلاح داریم و نه رهبری می تواند نشست با همه برگزار کند پس کمک کنید وضعیت درست شود. برای کارهای تاسیساتی یک خودرو نظامی آیفا به من داده بودند به من گفتند بعد از ظهرها خودرو را بایستی در پارکینگ ترابری پارک کنی و سویچ خودرو را به مسئول ترابری تحویل دهی صبح می توانی خودرو را از پارگینگ برداری و کارت را انجام دهی ولی بعد از ظهرها خودرو را در پارکینگ پارک کن.
شب ها درب پارکینگ را قفل می کردند هیچ خودرویی حق نداشت شب از پارکینگ خارج شود مگر با تأیید مسئول مقر این هم شد مشکلی برای من که فرار مرا به عقب می انداخت.
ادامه دارد
فواد بصری