اغلب ما فکر می کنیم که در یک روز طلائی و در یک صبح روشن که آفتاب همه جا را روشن کرده است، درب های فرقه ی رجوی ( منظور درب اشرف 3 و تمام پایگاه های زندگی جمعی اسرای این فرقه )، گشوده خواهد شد و اسرای سازمان آزاد خواهند شد! چنین می انگاریم که بساط دیکتاتوری رجوی ها خودبخود برچیده خواهد شد! تصور می کنیم که مریم رجوی ویا مسعود رجوی مرحوم، پایانی برای خود متصور می دانند.
اما چنین تصوراتی زیاد صحیح و منطقی نیست، چرا که دیکتاتورها تا آخرین لحظه می جنگند. چرا که نمی خواهند باور کنند که پایانی نیز برای آنان وجود دارد. دیکتاتورها همیشه خود را یک قهرمان می بینند. در سازمان که بودیم مسعود رجوی خود را بالاتر از قهرمان و در جایگاه پیامبری می دید. اگر ما بعنوان ناظران بیرونی از فرقه ، اعم از جداشده و خانواده ، از تلاش و فعالیت مضاعف دست بکشیم، رهبران فرقه ی رجوی تا به ابد و تا آخرین نفر از اسیران خود، در مسند دیکتاتوری خواهند ماند. هیتلر، قذافی ، صدام حسین و دیگر رهبران مستبد درتاریخ ، همواره فکر می کردند که یک منجی بشریت هستند، خود را مرکز عالم می پنداشتند، همه ی مردم را نیز حامی خود می نامیدند و معتقد بودند حامیان آنها، حتی جانشان را برای رهبرانشان می دهند، همیشه عده ای را نیز در اسارت فکری یا وابستگی مالی نگه می داشتند و آنها را فدائیان خودشان می نامیدند.
در سازمان مجاهدین نیز از همه امضای خون و نفس گرفته بودند و مثل الگوی حسن صباح ، آنان را به میدان می فرستادند و خیلی راحت به آنها می گفتند این سیانور را هم بگیر و اگر احتمال دستگیری دادی خودت را خلاص کن ، مبادا دست دشمن بیافتی.
مسعود رجوی می توانست در سربزنگاه حمله ی نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق، تمام نیروهای سازمان را از مهلکه عراق خلاص کند، چنانکه مریم رجوی و اعوان و انصار نزدیک را چنین کرد، اما او فکر نمی کرد شاید همه چیز را از دست بدهد و دستگیر یا کشته شود، او هرگز نمی خواست از قدرت کناره گیری کند، در عین اینکه توان خارج کردن نیروهایش از عراق را داشت ، اما هرگز به چنین کاری تن نداد ، او حاضر بود نیمی از نیروها را درعراق به کشتن بدهد ، اما با نیمه ی دیگر هنوز در اریکه ی قدرت و دیکتاتوری اش بماند، او فرصت ها را یکی پس از دیگری از دست داد با این سودا که هر روز بر قدرتش افزوده خواهد شد، اما چنین نشد و او سنگر به سنگر به سوراخ موش عقب نشینی کرد. مسعود رجوی حاضر بود برای ادامه ی دیکتاتوری خود، به هر جنایت و دسیسه ای دست بزند و تا آخرین لحظه دست از ظلم و خشونت و سرکوب تشکیلاتی بر نداشت. صدها و هزاران نفر را نیز تاکنون به کشتن داده است ، اما باز هم از قدرت پوشالی که از خون و رنج برده های فکری و جسمی خود بدست آورده است، دست نکشیده است.
اکنون در آلبانی و در اسارتگاه اشرف 3 هم در به همان پاشنه ی سابق می چرخد. زمانی بند های انقلاب کذائی مریم ساخته را یکی از پس دیگری اختراع می کرد به این امید که با اینگونه فریبکاری ها خود را بیشتر در قدرت حفظ کند و پایه ی ظلم اش را مستحکم تر کند، اما همان بند های انقلاب ، دست مایه ی جدائی بسیاری از نیروها را فراهم کرد، مسعود رجوی آنقدر دروغ و دغل تحویل اعضای سازمان داده بود که رفته رفته خودش هم باورش شده بود که رهبری کاریزماتیک و استثنائی است! او به خودش هم دروغ می گفت ، صدبار سرنگونی راعلام کرد و خام خیالانه خود را بر مسند قدرت ایران نشاند، اما هر بار وضع بدتر می شد که بهتر نمی شد.
پس می توان چنین نتیجه گرفت که چنین دیکتاتوری را باید با زبان زور به زیر کشید، دیگر باید چه اتفاق دیگری می افتاد که مسعود رجوی و یا مریم ، می فهمیدند که خود را در جایگاه اشتباهی نشانده اند؟ پسر مسعود رجوی ، محمد که نزدیکترین نفر به او بود و از بسیاری از مسائل پس پرده مطلع بود، بعد از مدتی که در اشرف بسر برد و دید که نمی تواند از راه درستش جداشود، دست به فرارهای مکرر زد ، عاقبت هم جداشد و در اروپا علیه پدر موضع گیری کرد. اکنون نیز ما جداشده ها و خانواده ها، می باید دست از تلاش و کوشش های شبانه روزی خود برنداریم و اعضای در بند سازمان نیز از داخل تشکیلات دست به اقدامات تقابلی بزنند و تنها این چنین خواهد بود که برده های رجوی امکان رسیدن به آن صبح روشن و آن روز طلائی را خواهند داشت. نباید فراموش کنیم که :
” دیکتاتورها برای ادامه قدرت و حکومت، دست به هر جنایت و دسیسهای میزنند و تا آخرین لحظه، دست از هرگونه اقدامات خرابکارانه و ظالمانه نمیکشند…”
محمدرضا مبین