اولین سئوال من از اولین مجاهد

ورود سازمان به عراق آیا یک خیانت به مردم ایران نیست؟

پس از سه روز که رابطین سازمان مرا در هتلی در امان پایتخت اردن ، نگه داشتند، صبح روز سوم اطلاع دادند که باید آماده حرکت به عراق و قرارگاه اشرف باشم. من هم حوصله ام از تنهایی دراتاق هتل سررفته بود و با این خبر خوشحال شدم ، چون روز اول مرا توجیه کرده بودند که از محل هتل خارج نشو. تمام مدارک هویتی ام از جمله پاسپورتم را همان روز اول ورود در فرودگاه امان در اردن از من گرفته بودند. مشتاقانه وسایلم را جمع کردم و منتظر خبر حرکت ماندم. حوالی هشت یا نه صبح بود که از طریق تلفن اتاق اطلاع دادند که بروم پایین هتل. دو نفر مرا سوار یک خودرو کردند و به سمت مرز عراق حرکت کردیم. بعد از حدود یک ساعت و اندی، کنار اتوبوس های پارک شده در این طرف مرز رسیدیم. مرا سوار یکی از اتوبوس ها کردند و یک نفر نیز بغل دست من نشانده شد. اکثرا دراتوبوس فارسی حرف می زدند و خیلی برایم تعجب برانگیز بود که چطور این همه ایرانی به این سرعت جمع شدند، بعدها فهمیدم که همه آنها برای نشست مسعود رجوی و فراخوانی که به اعضای سازمان در دفاتر خارج داده شده بود، عازم عراق هستند.

بعد از چند دقیقه بدون هیچ کنترل و حتی یک سئوال و جواب ساده، اتوبوس ما وارد کشور عراق شد، حتی هنگام عبور از مرز کسی بالای اتوبوس هم نیامد که ببیند ما چکاره هستیم؟ چند نفر هستیم! دو یا سه اتوبوس دیگر هم کنار ما بودند. بعد از عبور از مرز به دستور یک نفر که خود را فرمانده اتوبوس ما نامید، تمام پرده های اتوبوس ما بسته شد، طوری که حتی یک منفذ کوچک هم به بیرون باقی نماند. بلافاصله نیز به دستور همان شخص که فکر می کنم برادر حسام صدایش می کردند، بین تمام نفرات اتوبوس به جز من ، سلاح کلت و کلاشینکف توزیع شد! من از لفظ “برادر” هم دافعه داشتم و در ذهنم کلمات پاسدار و بسیجی متبادر می شد که آنموقع برایم بار منفی ذهنی داشت، همه مسافران اتوبوس در خود ، ساکت و یک جوری بودند – باز هم بعدها متوجه شدم که همه را با دستور تشکیلاتی از کشورهای اروپایی به پادگان اشرف برگرداندند و همه بدون استثناء دچار تناقضات تشکیلاتی شده بودند که مثلا چرا من ؟ چرا فلانی را به عراق بازنگرداندند؟ – چون ایران و عراق 8 سال با یکدیگر جنگ کرده بودند و چند ده هزار نفر هم از طرفین کشته شده بودند، برایم خیلی عجیب بود که نفرات سازمان چنین با دست باز در کشوری دیگر اسلحه حمل می کنند و در هیچ ایست بازرسی ، حتی متوقف هم نمی شوند!

چند ساعتی بدین منوال گذشت. در فرصتی مناسب که در کنار حسام نشستم، گفتم یک سئوال از شما دارم، می توانید جوابم را بدهید؟ گفت بله بپرس، گفتم شما مجاهد خلق هستید؟ گفت : بله، پرسیدم سئوال من این است که برای استقرار خودتان چرا کشور عراق را انتخاب کردید، شما می دانید که مردم ایران با این کشور در حال جنگ بودند، چرا عراق؟ گفت پس کجا؟ گفتم ترکیه ، آذربایجان، افغانستان و یا پاکستان. گفت : لعنت به رژیم، لعنت به … گفت بعدا خواهی فهمید و رفت.

من در درون خود، خجالت زده شده بودم که وارد کشوری می شوم که خیلی از جوانان کشورم را شهید کرده است، وطن پرستی می نیمم احساس هر انسانی است و نسبت به وطن خود یک احترام خاصی قائل است و حاضر به قبول هیچ توهینی نسبت به آن نیست، من استدلال می کردم که خب حکومت حاکم بر کشورم ، حکومت مورد قبول مردم نیست، اما گناه مردم چیست که در راه وطن خود و آرمان دفاع از ناموس و شرف خود وارد جنگ با عراق شدند و شهید هم شدند، وطن پرستی برایم یک احساس مقدس بود و هست.

من این را خیانت می دانستم که حتی سازمانی با ادعاهای دمکراسی، استقلال و آزادی ، با دشمن خود هم پیمان شود. هیچ وقت این مسئله برایم حل نشد و در سازمان هم هیچ مسئولی هرگز پاسخی قانع کننده برای آن نداد.

باز هم به مرور زمان متوجه شدم که عده زیادی از شورایی ها و حتی بنی صدر هم ، با سازمان و شخص مسعود رجوی سر این قضیه مخالفت داشتند، اما مسعود رجوی با آن خصلت های دیکتاتور مابانه خود همه را کنار زده و با اهرم سرکوب، مخالفان را نیز حذف کرده بود.

در تاریخچه سازمان یکی از ننگین ترین رخدادها همان تصمیم مستبدانه و غلط مسعود رجوی در مورد حضور در کشور عراق بود، بسیاری از هواداران سازمان هم از این واقعه ننگین به بعد، عطای سازمان را به لقایش بخشیدند و کنار کشیدند، در ادامه خلاصه ای از این انحراف و خیانت سازمان را مستندا از نظر می گذرانیم:

۱۷خرداد ۱۳۶۵ در میانه جنگ ایران و عراق، با سفر رسمی مسعود رجوی به عراق و دیدارش با صدام، رسماً مرکزیت سازمان مجاهدین از فرانسه به عراق منتقل شد. آن زمان سازمان این سفر و انتقال را یک اقتضا، فوریت و گام جدید رهبری سازمان برای مبارزه با حکومت جمهوری اسلامی معرفی کرد. در حالی که این اقدام نتیجه تعاملات چند ساله سازمان با رژیم صدام و یک تصمیم از پیش تعیین شده بود.

پس از سقوط صدام حسین نوارهای متعدد مذاکرات نمایندگان سازمان با دستگاه اطلاعاتی صدام کشف و منتشر شد. یکی از این نوارها مربوط به جلسه هماهنگی سفر ۱۷ خرداد سال ۶۵ بین نمایندگان سازمان با سرویس اطلاعاتی عراق است. ریاست هیأت سازمان را در این مذاکرات عباس داوری بر عهده دارد. متن این مذاکرات نشان می‌دهد سرویس اطلاعات عراق، حتی در حد امور اجرایی ورود مسعود رجوی هم به سازمان اعتماد نکرده است.

بخشی از متن مذاکرات به شرح زیر است:

داوری: با ما چند نفر در فرودگاه خواهند بود به عنوان هیأت رسمی استقبال.
اطلاعات: نیروهای فیلم‌برداری از ما هستند، غیر از سه نفر نباید فرد دیگری بیاید.
داوری: یعنی غیر از سه نفر کس دیگر نباید بیاید؟
اطلاعات عراق: بله همین طور است.
مسئول تیم حفاظت رجوی: شما برنامه را خیلی تنگ گرفته‌اید. ما حفاظت را یک کار سیاسی ـ نظامی نمی‌بینیم و فقط یک کار نظامی و امنیتی.
اطلاعات: ما در این مسائل بحث نمی‌کنیم. این موارد در سطح بالا واقع و درباره آن تصمیم‌گیری به عمل آمده است. ما نقطه نظرات شخصی را اصلا وارد بحث نمی‌توانیم بکنیم.
داوری: ما در مورد جزئیات، مسائلمان تمام نشده است. شما قرار بود جواب بدهید.
اطلاعات: جزئیات قابل مناقشه نیست.
داوری: پس ما باید چه کار کنیم؟
اطلاعات: آیا ما بر سر فرودگاه به توافق نرسیدیم؟ آیا قرار نشد غیر از ما کسی فیلم‌برداری نکند؟ قرار شد سه نفر از سازمان در استقبال از مسعود در فرودگاه حاضر باشند. امکان ندارد کسی بیاید و به فرودگاه برود و بگوید الان مسعود از اینجا می‌آید و اینجا می‌نشیند. این مسائل امکان ندارد. حضور مسئولان در فرودگاه به طور قطعی از جانب عراق تعیین می‌شود. فقط از خبرگزاری عراق نماینده‌ای در فرودگاه بغداد حضور خواهد داشت.
داوری: ما باید برای ملت ایران این شرایط را شرح دهیم؛ همان طوری که این اقدام را با جزئیات برایتان بیان کردیم.
اطلاعات: همه عکس‌ها را به شما خواهیم داد، ولی نمی‌توانیم از شما عکس‌برداری در فرودگاه را بپذیریم.
داوری: خوب پس مسأله حفاظت صد درصد بر عهده شماست.

این متن مستندی است که قبل از سفر مسعود رجوی به عراق انجام پذیرفته بود، عملا هم دیدیم که مسعود رجوی سالها مزدور و نوکر صدام حسین شد و بدون اجازه او ، حتی آب هم نمی توانست بخورد. بسیاری از آموزش های اولیه نظامی سازمان هم مستقیما توسط افسران عراقی که به آنها افسر عارفی می گفتیم، صورت می پذیرفت. یعنی عملا سازمان در این پروسه خود را تسلیم مطامع دولت عراق کرد و به دون ترین شکل غلام حلقه بگوش صدام حسین شد. ابعاد این خیانت بزرگ تمام اعضای سازمان و هواداران را متناقض کرد و حتی بخش عامه ای از مردم ایران را نسبت به این سازمان ، بدبین کرد و دیگر همه به چشم یک سازمان وطن فروش به آن نگاه می کنند.

محمد رضا مبین

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا