خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت بیست و سوم

در قسمت قبل از تماسم با خانواده گفتم و اینکه به آنها گفتم نمی دانم چه زمانی نزد شما بیایم. بعد از چندین سال توانسته بودم چند دقیقه ای با خانواده ام تلفنی صحبت کنم و از این بابت خیلی خوشحال بودم. در کمپ تیف زمان می گذشت و با دوستانم سرگرم بودم. فردی به نام سرهنگ جُرجس در آنجا بود که گاهی اوقات با یک مترجم نزد او می رفتیم. برگشت به ایران را از طریق او دنبال می کردیم. او می گفت دنبال کار شما هستیم، بخصوص آنهایی که می خواهند به ایران بروند و در ادامه می گفت در حال مذاکره با کشور عراق و ایران هستیم و منتظر جواب هستیم. هر چه سختی در کمپ تیف می کشیدیم شرف داشت به مناسبات فرقه رجوی .

نزدیک به یک سال در کمپ تیف بودم و در این مدت نفس راحتی کشیدم. بعد از پیگیری های ما از آمریکاییها، کسانی که می خواستند به ایران بروند را جمع کردند و گفتند بعد از پیگیری ما، صلیب سرخ عراق می خواهد شما را ببیند. فقط آنهایی که سرباز بودند و در جنگ اسیر شده اند. منتظر باشید ما شما را خبر می کنیم. فکر کنم دو ماهی گذشت که مجددا ما را خواستند و گفتند ما شما را با بالگرد به بغداد می بریم تا با صلیب سرخ دیدار کنید. ما را با بالگرد به بغداد بردند و ما را به یک سوله منتقل کردند تا با صلیب دیدار کنیم . هر چه با صلیب سرخ صحبت می کردم که من در دوران جنگ اسیر سازمان مجاهدین شدم قبول نمی کرد. یک لیست بلند بالایی دستش بود و می گفت نام شما در لیست اسیران جنگی نیست. با کامپیوتر هم چک می کرد نامی از من نبود. در رابطه با مابقی اسیرانی که بدست سازمان اسیر شده بودند هم صادق بود .

زمانی که ما اسیر سازمان شدیم سازمان اسامی ما را به صلیب سرخ نداده بود. چند ساعتی نزد صلیب در بغداد بودیم و در نهایت مسئول صلیب سرخ گفت ما بایستی با کشور ایران یک سری هماهنگی ها را انجام بدهیم و در ادامه گفت 12 سال است جنگ تمام شده و اسیری وجود ندارد. با کشور ایران صحبت می کنیم به احتمال زیاد اسامی شما را دارد و بایستی با مقامات دولت ایران وارد بحث شویم که آیا شما را می پذیرند یا خیر .

مجددا آمریکاییها با بالگرد ما را به تیف بردند و منتظر جواب از طرف صلیب سرخ بودیم . در کمپ تیف خبر به ما رسید رجوی به همه ما عفو داده و گفته برگردید به سازمان و در ادامه گفته بود من می دانم شما اشتباه کردید من شما را می بخشم و به مسئولین سازمان گفته ام با شما برخوردی نداشته باشند . یک انسان چقدر می تواند وقیح باشد . چندین سال ما را در یک حصار بسته نگه داشت و هر بلایی که دلش می خواست بر سر من و امثال من آورد. و حال به این نتیجه رسیده که به همه ما عفو دهد تا ما مجددا برگردیم. ما هم گفتیم باش تا صبح دولتت بدمد .

خود آمریکاییها هم می دانستند در سازمان رجوی چه خبر است. سرهنگ آمریکایی در محوطه با یک مترجم صحبت می کرد و می گفت من از درون سازمان خبر دارم تعجب می کنم شما چگونه چندین سال در پادگان اشرف که دور تا دور آن سیم خاردار کشیده شده و ارتباط شما با بیرون قطع بوده دوام آوردید؟ برای من سئوال است! توضیحات لازمه را در رابطه با مناسبات سازمان رجوی به او دادیم . بعد از مدتی مترجم آمریکاییها که اهل افغانستان بود سراغ ما آمد و گفت کسانی که رفته بودند با صلیب در بغداد صحبت کرده بودند سرهنگ جُرجس با آنها کار دارد. در محوطه کمپ تیف ما را جمع کردند و سرهنگ جُرجس به ما گفت ایران شما را پذیرفته و برای اینکه یک سری هماهنگی ها با صلیب سرخ انجام شود شما مجددا نزد صلیب در بغداد می روید و به احتمال زیاد شما به ایران بر می گردید. آمادگی رفتن به بغداد را داشته باشید.

فکر کنم بعد از 10 – 15 روز ما را با بالگرد به بغداد بردند. وقتی با بالگرد از آسمان پادگان اشرف رد شدیم اسیران در بند را دیدم مشغول بیگاری بودند و برای آنها تاسف خوردم. با بالگرد به بغداد رسیدیم حول و حوش ظهر بود. نماینده صلیب سرخ با ما صحبت کرد و بعد از صحبتهای نماینده صلیب سرخ ما را سوار خودرو کردند و به فرودگاه بغداد بُردند و ما را سوار هواپیمای صلیب سرخ کردند و هواپیما به سمت ایران به پرواز در آمد. هنوز باورم نمی شد که بعد از چندین سال مجددا به ایران باز می گردم. فکر می کردم خواب می بینم.

بعد از یک ساعت و نیم هواپیمای صلیب سرخ در فرودگاه مهر آباد به زمین نشست. فکر می کردم بدترین برخورد را جمهوری اسلامی با من و کسانی که به ایران برگشتیم داشته باشد ولی عکس آن ثابت شد . خیلی محترمانه با ما برخورد شد. زندگی که قبلا داشتم متلاشی شده بود و با مشکلات زیادی روبرو بودم. من از زیر صفر زندگی خودم را شروع کردم. رجوی هم مرا نابود کرده بود و هم خانواده ام را! تا مدتی در یک گوشه خانه می نشستم و می ترسیدم بیرون بروم. به مرور زمان به خودم آمدم و از حالت غار نشینی بیرون آمدم. هنوز بی هویت بودم. نه شناسنامه ای داشتم و نه مدرک شناسایی. رفتم دنبال مدارکم، مشکلاتم به تدریج حل می شد و زندگی خودم را ادامه دادم و خدا را شاکرم که توانستم خودم را از فرقه ننگین رجوی نجات دهم .

پایان

فواد بصری

خروج از نسخه موبایل