سایت ایران قلم:
اگر اجازه بدهید از کنکاش در مورد عوارض مبارزه مخفی و مسلحانه دوباره به 1345 و حزب ملل اسلامی برگردیم.در قسمتهای قبلی علت و تاریخ لو رفتن حزب ملل اسلامی و نحوه دستگیری خودتان و بقیه اعضاء را شرح دادید. آقای کاظم بجنوردی به حبس ابد و آقایان حجتی کرمانی و سرحدی زاده و دیگران به حبس های سنگین محکوم شدند، سیرحوادث بعدی چگونه بود؟
پس از آنکه کار دستگیری اعضای حزب توسط اطلاعات شهربانی به پایان رسید تعدادی از آنها به علت صغر سن و از جمله یک خانم به نام فاطمه سرحدی زاده، بخاطر زن بودن و نیز کسانی که نصف مراحل عضویت را طی کرده بودند آزاد شدند در آنموقع رسم نبود خانم ها را دستگیر کنند و این هم برای اولین بار بود که یک زن در سازمان مخفی مسلحانه کار وارد مبارزه شده بود بعضی ها را هم اصلا دستگیر نکردند. تا آنجا که بخاطرم هست اقای دکتر باهنر و چند روحانی دیگر را که اقای حجتی کرمانی به حزب دعوت کرده بود اصلا دستگیر نکردند. جمعا تعداد کسانی که باقی ماندند و برای آنها پرونده تشکیل شد و بعد محاکمه شدند 55 نفر بودند که به گروه 55 نفره موسوم شد. ما مدت سه ماه در زندان موقت شهربانی بسر بردیم. و در این مدت بازپرسی ها توسط دادستانی نظامی انجام شد. چون تعداد افراد حزب زیاد بودند مانند سابق افراد را به دادستانی نمی بردند بلکه بازپرس ها به زندان آمدند و کار باز پرسی را انجام دادند. اکثر بچه ها بعد از برگشت از بازپرسی داستان برخورد خود با بازپرس را برای بقیه شرح می دادند و بچه ها می خندیدند در این بازپرسی ها اکثر بچه ها مطالبی که قبلا در بازجوئی گفته بودند را منکر شده بودند زیرا دیگر در بازپرسی شکنجه ای در کار نبود.
سایت ایران قلم:
راستی چرا کار بازپرسی توسط دادستانی ارتش انجام می شد و حال آنکه باید علی القاعده این پرونده ها توسط دادگستری رسیدگی می شد.
آقای شمس حائری:
این سوال دقیقا ریشه همان علل و عواملی را بیان می کند که به خاطر آن مردم برای قطع و ریشه کنی آن مبارزه می کردند. رژیم شاه یک رزیم حود کامه بود و شاه در تمام امور مملکت دخالت می کرد و به کسی اعتماد نداشت. وزراء و نمایندگان مجلس و نخست وزیر همه دست نشانده و غلام حلقه بگوش او بودند و از خود اراده و قدرت تصمیم گیری نداشتند. عزل و نصب همه مقامات کشوری و لشگری در اختیار شاه بود. بر تمامی مطبوعات و روزنامه ها سانسور شدیدی حاکم بود تقلب و فساد اداری و رشوه به امری عادی تبدیل شده بود و ازادی های سیاسی و ازادی احزاب و ازادی اجتماعات مطاعی دست نایافتنی بود. در یک کلام بجای قانون اسلحه بر مملکت حکومت می کرد. در چنین پیش زمینه ای خب معلوم است که قانون اساسی زیر پا گذاشته می شود و حکومت دیکتاتوری فردی بر اساس منافع فردی شاه و نه منافع کشور بر قرار می گردد و تا پائین ترین سطح جامعه این دیکتاتوری رسوخ می کند. در زمان شاه یک پاسبان بواقع در محل حکومت می کرد و او که بایستی مجری قانون باشد خود سمبل نقض قانون بود و مردم از او حساب می بردند. یکی از عوارض دیکتاتوری و بی قانونی زبون شدن و تحقیر شدن مردم در چنین حکومت هائی است. طبق قانون اساسی دادگستری مأمور رسیدگی به جرائم و برگزاری محاکمات بود اما این هم یکی از قانون شکنی های رژیم شاه بود که دست دادگستری را از رسیدگی به جرائم سیاسی- امنیتی، (اگر بتوان آنها را جرم نامید) کوتاه کرده بود و کار رسیدگی به پرونده های سیاسی به دادستانی نظامی و دادگاههای نظامی سپرده شده بود زیرا داستانی نظامی استقلال رأی نداشتند و فرمانبردار محض بودند. در واقع در رژیم شاه نظامی ها و ساواکی ها همه کاره مملکت بودند و شاه به نهاد های دیگر حتی نهاد های فرمایشی و خود ساخته هم اعتمادی نداشت.در ایران زمان شاه فعالین سیاسی را مقدمین علیه امنیت ملی نام نهاده بودند و شاه مدعی بود که زندانی سیاسی ندارد.
سایت ایران قلم:
بعد از این که بازپرسی ها به اتمام رسید شما را به کدام زندان منتقل کردند؟
آقای شمس حائری:
تقریبا دو هفته بعد از اتمام بازپرسی همه ما را با اتوبوس به پادگان جمشیدیه که پک پادگان نظامی بود منتقل کردند. در آنجا ما را در دو اسایشگاه اسکان دادند یکی اسایشگاه سربازان بود و یکی آسایشگاه افسران که قدری کوچکتر از آسایشگاه سربازان بود و یک درب بین دو حیاط این آسایشگاه ها وجود داشت که بسته بود و بعد از مدتی آنرا باز کردند و تردد بین دو آسایشگاه ازاد شد. آسایشگاه سربازان که بزرگتر بود تخت های دوطبقه داشت و سقف آن خیلی کوتاه بود خیلی از بچه ها که عادت نداشتند روی تخت بخوابند نصف شب در حین خواب از طبقه دوم پائین می افتادند و صبح روز بعد مایه خنده بچه ها میشد. چند استوار ارتشی مأمور محافظت از این دو اسایشگاه بودند که چون پست هایشان ثابت بود با ما خیلی چفت شده بودند و شبها هر کس که صدائی داشت اواز یا نوحه می خواند و بچه ها دم می گرفتند و مأمورین هم با ما همصدا می شدند. غذای پادگان به نسبت عذای زندان شهربانی بسیار تمیز تر و کیفی تر بود.دادگاه بدوی و تجدید نظر ما در سالن آمفی تأتر همین پادگان برگزار گردید و فکر می کنم حدود سه ماهی ما در این پادگان بسر بردیم تا محاکمات تمام شد و بعد به زندان قصر منتقل شدیم. ملاقات با خانواده ها بعلت اینکه پادگان موقعیت زندان را نداشت حضوری بود و ما می توانستیم با سایر ملاقات کنندگان که دوست و آشنا بودیم هم قدری احوال پرسی بکنیم.
سایت ایران قلم:
برخورد مأمورین و نگهبانان زندان با شما چطور بود؟
آقای شمس حائری:
نگهبانان زندان عمدتا پاسبان های شهربانی بودند که در هر شیفت پست های خود را به شیفت بعدی تحویل می دادند و با ما رفتار خوبی داشتند هنگامی که من در سلول انفرادی بودم یکبار به پاسبان پست گفتم سیگارمن تمام شده و برای من سیگار بخر او سر باز زد و افسر نگهبان که از طرف سلول من عبور می کرد ایستاد و با من احوال پرسی کرد و گفت چیزی نمی خواهی؟ من شکایت پاسبان را به او کردم که در جا پاسبان را احضار کرد و گفت فوری برو برای او سیگار بگیر و بیاور. یک داستان خنده داری که اتفاق افتاد و بعد ها برای ما به جوک تبدیل شده بود این بود که صبح ها که پاسبان می خواست پست خود را تحویل دیگری بدهد باید درب اتاق ها را باز می کرد و از افراد ساکن اتاق سرشماری می کرد و بعد پست خود را تحویل می گرفت. یکی از پاسبانها که لهجه هم داشت صبح زود که بچه ها خواب بودند به پست قبلی باصدای بلند و اعتراض آمیز می گفت " من خوابیده تحویل نه می گیرم" و ما می زدیم زیر خنده بچه ها همه باید بیدار می شدند و می نشستند تا او ما تحویل بگیرد.
سایت ایران قلم:
محاکمه اعضای حزب ملل اسلامی و شما به چه ترتیبی بود؟ موقعیت و شرایط دادگاه و نحوه برگزاری آن و شکل محاکمات و دفاعیه اعضای حزب چگونه بود؟ ترکیب هیأت قضات چگونه بود، آیا شما وکیل داشتید؟
آقای شمس حائری:
محاکمه ما دریکی سالن های پادگان جمشیدیه برگزار گردید و ما هر روز بعد از خوردن صبحانه به صف می شدیم و حدود چند صد متری راه می رفتیم تا به محل دادگاه برسیم. در دادگاه بدوی یک سرتیپ به نام تاج الدینی و دو سرهنگ که در کنار وی نشسته بودند نقش رئیس و هیئت قضات را بازی می کردند. یکی از این سرهنگ ها همان سرهنگی بود که هنگام دستگیری من همراه نیک طبع، بازجوی اطلاعات شهربانی به خانه ما آمده بود. در پائین سن و در طرف مقابل آن سالن بزرگی با تعدادی صندلی قرار داشت که ما 55 نفر روی آنها ها نشسته بودیم. هر وقت هیأت قضات وارد می شدند افسر دادگاه فرمان برپا می داد و همگی باید از جا بلند می شدیم ومی ایستادیم و با فرمان رئیس دادگاه سر جایمان می نشستتیم. سرهنگ دیگری به نام عاطفی با لباس نظامی بین ما و هیئت قضات در جایگاه مخصوص نشسته بود و نقش دادستان را بازی می کرد و دائما علیه ما جرم ها و تقصیر های سنگینی خطاب به رئیس دادگاه اقامه می کرد. هر وقت دادستان علیه ما مطلبی می گفت و اعلام جرم می کرد ما سخت بر می آشفتیم و فکر می کردیم محکومیتمان خیلی سنگین خواهد بود و هر وقت وکلای تسخیری صحبت و از ما دفاع می کردند فکر می کردیم که جرممان خیلی سبک است و زود آزاد خواهیم شد. اکثر بچه ها سن و سالهای کمی داشتند و بیشتر دبیرستانی و یا در حد دیپلم و بعضا دانشجو بودند. وکلای تسخیری که باز نشسته های ارتشی بودند و خودشان روزی دادستان و رئیس دادگاه های نظامی بودند کار دفاع از ما را به عهده گرفته بودند. این افراد نظامی که لباس شخصی پوشیده بودند سعی می کردند نقش وکیل مدافع را بازی کنند که بعضی ها برای رفع تکلیف و فرمالیته می آمدند پشت تریبون و چند کلمه ای صحبت می کردند و می رفتند هیچ کدام از آنها از ما دفاع قانونی نمی کردند و حزب را به یک هیئت مذهبی تشبیه می کردند و ما را اغفال شده معرفی کردند و در خواست ازادی ما را می نمودند. دادستان در مقابل حرف آنها مدعی می شد کدام هیئت اساسنامه و مرامنامه و اسلحه دارد؟ این ادمهای خطرناکی هستند که اگر دستگیر نمی شدند مملکت را به آشوب می کشیدند. در طول محاکمات بچه ها با هم شوخی می کردند و سر و صدای آنها موجب تذکر دادن رئیس دادگاه می شد. یکی از بچه ها به نام ناصر نراقی که کنار من نشسته بود عکس رئیس دادگاه و دادستان را روی کاغذ می کشید و به اطرافیان نشان می داد و باعث خنده ما می شد. در آنموقع اکثر بچه ها معتقد بودند که باید از خود دفاع قانونی بکنیم و دادگاه را تحریک نکنیم. بعضی ها هم می گفتند که احکام ما از قبل تعیین شده و ما هرچه بگوئیم فایده ای ندارد. در میان ما تنها دو نفر، اقای حجتی کرمانی و کیوان مهشید بجای دفاع از خود به دفاع سیاسی و ایدئولوژیک پرداختند و شدید ترین حملات را به رژیم شاه و اصلاحات ارضی و نقض ازادیها و دیکتاتوری شاه نمودند و باعث شلوغی و تشنج دادگاه و تذکر های پی در پی رئیس دادگاه شدند. این دونفر بخاطر این نوع برخورد هر یک به ده سال زندان محکوم شدند و حال آنکه با توجه به سبک بودن پرونده شان می توانستند تبرئه شوند و یا حد اکثر یکسال زندان بگیرند. رهبر حزب دفاعیه ضعیفی را از خود ارائه داد که موجب تعجب همه بچه ها گردید. پس از دادگاه اول بفاصله کوتاهی دادگاه تجدید نظر تشکیل شد که رئیس آن یک سرلشگر بود. زمان برگزاری این دادگاه خیلی کوتاه بود و اکثر احکام دادگاه قبلی با کمی جرح و تعدیل ابقاء شد و طولی نکشید که ما را از پادگان جمشیدیه به زندان قصر منتقل کردند و در انجا احکام صادره را برایمان خواندند.
سایت ایران قلم:
تا آنجایی که من اطلاع دارم تعدادی از اعضای حزب ملل اسلامی بعد از آزادی از زندان به سازمان مجاهدین پیوستند و تعدادی نیز گروه حزب الله را تشکیل دادند. همچنین شنیدم کیوان مهشید به حزب توده پیوست. آیا این خبر در مورد کیوان مهشید درست است که به حزب توده پیوست چون کمتر در مورد آن صحبت شده است؟
آقای شمس حائری:
در زندان زمزمه هائی در مورد نقاط ضعف و علل شکست حزب بین بچه ها آغاز شد و تعدادی از بچه ها که احساس مسؤلیت بیشتری داشتند نشستند وکمبود های حزب ملل را بررسی و به جمعبندی های جدیدی رسیدند و نطفه حرکت جدیدی را پی ریختند که پس از ازادی از زندان راه حزب را با نام و تجربه جدید ادامه دهند عباس مظاهری بخاطر موضع مسؤلیت و اشراف و تسلطی که به متون حزب داشت نقش مهمی در پی ریزی این حرکت بعهده داشت این دوستان نام سازمان جدید را بنا بر تفکر و اعتقادات قرانی حزب الله گذاشتند.
دوستانی که بخاطر محکومبت های کوتاه مدت زود تر از دیگران از زندان آزاد شده بودند فعالیت خود را در این زمینه آغاز کردند. دونفر از مؤثر ترین این افراد سپاسی آشتیانی و عباس آقا زمانی بودند. با ازاد شدن تدریجی بچه ها تعداد افراد بیرون زیاد و زیادتر می شد در این رابطه یک جلسه عمومی در منزل جواد و اجمد منصوری بر گزار شد و عباس اقا زمانی بر ضرورت مبارزه و ادامه راه بچه های زندان سخنرانی کرد و بچه ها را به فعالیت تشویق نمود و چند نفر دیگر هم صحبت هائی در این زمینه کردند و جلسه پایان یافت. برگزاری چنین جلسه ای نشان می داد که بچه ها هنوز تجربه کافی در مورد مسئله امنیتی و مخفی کاری بدست نیاورده بودند زیرا اگر این اجتماع و صحبتها به بیرون درز می کرد همه دستگیر می شدند. کسانی که پایه گذار حزب الله بودند عبارت بودند از عباس اقا زمانی (همان ابوشریف بعد از انقلاب که اوایل تاسیس سپاه پاسداران زمان محدودی هم رئیس سپاه بود)، علیرضا سپاسی اشتیانی، جواد منصوری، احمد احمد و اصغر رفیعی. حزب الله در مسیر حرکت و رشد خود توانست تعدادی عضو جدید هم بگیرد که بعد ها با مذاکراتی که با سازمان مجاهدین می کنند قرار بر این می شود که به آنها بپیوندند واحمد احمد و سپاسی و اصغر رفیعی به مجاهدین پیوستند و عباس اقای زمانی از ایران خارج شد و به بیروت رفت. کیوان مهشید فرزند یک سرهنگ ارتشی بود که دو برادر داشت که برادر بزرگ او در اثر سقوط از کوه جان می سپارد.کیوان مهشید تقریبا سیاسی ترین فرد بین ما بود او قبل از عضویت در حزب ملل اسلامی در دانشگاه فعالیت سیاسی داشت و یکبار هم در تظاهرات محصلین بخاطر تبدیل معدل 10 بجای 7 در سال 1339 که دکتر مهران وزیر فرهنگ بود دستگیر شده بود و به زندان قزل قلعه رفته بود. کیوان آدمی بسیار فداکار و پاک و بی آلایش بود و همیشه به نفع دیگران از حق خود می گذشت. او دهسال زندانهای مختلف رژیم شاه را تجربه کرد تا در انقلاب 22 بهمن از زندان ازاد شد و فعالیت های سیاسی خود را در کادر حزب توده ادامه داد و سپس در سرکوب و دستگیری اعضای حزب توده بعد از ماجراجوئی خیانت بار رجوی در 30 خرداد توسط رژیم دستگیر و مظلومانه اعدام شد. جرم او مانند بسیاری دیگر اعتقادات سیاسی اش بود. زندانیان همبند او بعد ها برای من تعریف کردند که کیوان علی رغم توده ای شدن تا لحظه اعدام نماز خود را بجا می اورد آنها از سجایای اخلاقی کیوان در زندان نمونه های زیادی برای من بازگفتند.
ادامه دارد
سایت قلم، پنجم نوامبر 2007