مسعود رجوی بعد از چهار سال اقامت در کشور فرانسه و عملی نشدن وعده هایش مبنی بر سقوط سریع و زود هنگام حکومت جمهوری اسلامی، با مخالفت و ریزش نیروهایش در درون تشکیلات مواجه شد و برای انحراف اذهان عمومی نیروها از بن بست کشنده ای که در آن گرفتار آمده بود، انقلاب ایدئولوژیک را در دستور کار قرار داد که براساس آن اعضا مجبور شدند برای هر چه به اصطلاح بیشتر پاکیزه شدن در مبارزه همسران و هر آنچه به گفته رجوی سد و مانع آنها در امر مبارزه بود را طلاق دهند و مسعود رجوی را به عنوان رهبر عقیدتی خاص الخاص که به هیچ کس پاسخگو نیست بپذیرند.
بر همین اساس این رجوی بود که مشخص می کرد اعضا چه اعتقادی داشته باشند؟ چگونه زندگی کنند؟ و چگونه بمیرند؟ شعار او در این مقطع همانند دیگر فرقه ها “هدف وسیله را توجیه می کند”، بود. پادگان نظامی کوچک اشرف و در حال حاضر منطقه مانز آلبانی نمونه و الگوی کوچک از جامعه ای است که رجوی می خواهد برپا کند و در آن حاکمیت داشته باشد. افراد در چنین جامعه ای از داشتن کمترین حقوق محروم هستند، آنها حتی از اولیه ترین حقوق یعنی حق تشکیل خانواده و فرزند هم محروم شده اند. بدستور رجوی کانون خانواده متلاشی و اعضای خانواده بصورت منفک زندگی می کنند و از دیدار همدیگر محروم شده اند! اعضا طی سالها از کسب هرگونه خبر از خانواده محروم شده اند و برقراری تماس و نوشتن و ارسال نامه ممنوع و مرز سرخ شمرده میشود!
خانواده در تفکر رجوی کانون فساد و تداعی کننده فرهنگ کثیف سرمایه داری شمرده میشود! اعضای زن و مرد و فرزندان آنها در حقیقت بهای بر آورد محاسبه غلط رجوی در انتقال سازمان به عراق و بعد از آن اشتباه محاسبه و ماجراجویی دیوانه وار رجوی در عملیات موسوم به فروغ جاویدان که در حقیقت بزرگ ترین نیرنگ و دروغ رجوی به اعضا بود را می پردازند. عملیات نسنجیده و اشتباه محاسبه دیوانه واری که به کشته شدن هزاران نفر از اعضا و مجروح و معلول شدن صدها نفر دیگر منجر گردید! رجوی برای فرار از پاسخگویی در قبال این جنایت ضدانسانی که هزاران خانواده را در داخل و خارج از تشکیلات عزادار نمود در منتهای بیشرمی و وقاحت علت شکست در این عملیات را نه از جنبه نظامی بلکه ایدئولوژیکی و بدلیل وابستگی اعضا به خانواده هایشان و ناخالصی آنها در عملیات اعلام و راه حل را طلاق اعضا از یکدیگر و خشکاندن عواطف و احساسات همسران به یکدیگر و متلاشی نمودن کانون خانواده دانست.
بدین ترتیب صدها عضو متاهل از یکدیگر جدا و فرزندانشان به خارج از عراق و در نزد خانواده های هوادار به امانت گذاشته شدند. این فرزندان بعدها بر اساس گفته های خودشان مورد شدیدترین آسیب های روحی و روانی و تجاوزات جنسی از طرف سرپرستان گمارده شده از طرف مسئولین مجاهدین خلق قرار گرفتند.
برای من در ابتدا باور این داستانها خیلی سخت بود! چون در ضمیر ساده و باورهای صادق کودکانه خودم پذیرش این اتفاقات از طرف رهبر سازمانی که روزی تا سر حد خدا پرستش می کردم غیر قابل قبول بود. با پیروزی انقلاب اسلامی با جریان مجاهدین خلق آشنا شده بودم و تحت تاثیر شعارهای فریبنده و پرجذبه آنها که عدالت اجتماعی، نفی استثمار، برابری و برادری و جامعه بی طبقه توحیدی و حمایت از کارگران و دهقانان و از همه مهم تر مبارزه ضدامپریالیستی را تبلیغ می کردند قرار گرفتم. شعار جامعه بی طبقه توحیدی که برابری مطلق انسانها و حق و حقوق برابر را در جامعه منعکس می کرد من را که در آن مقطع جوان آرمان خواهی بودم را بشدت تحت تاثیر قرار می داد. و بدین ترتیب مجذوب آنها شدم و با تمام وجود به آنها پیوستم. چرا که به یقین رسیده بودم که آنها تنها منجی های خوشبختی مردم ایران هستند و کلید رفاه و رستگاری مردم ایران در دست آنهاست. با این رویاها زندگی می کردم تا اینکه به عراق و پادگان اشرف که مدینه فاضله من نامیده میشد رسیدم. پادگان و یا به گفته مجاهدین خلق شهری در ابعاد 10/10 که نزدیک به 5 هزار نفر را در خود جای داده بود. مردان و زنانی که همانند من در عنفوان جوانی از تمامی وابستگی وعلائق و ارزش های مادی و معنوی و عاطفه خانوادگی دل بریده و تمامی آنها را به پای مجاهدین خلق وبه امید فردایی بهتر برای مردمشان ریخته بودند. آنها که تمامی بود و نبود خودشان را به پای رجوی ریخته بودند، اکنون آمده بودند تا تمامی آن بقول خودشان ارزش ها را در مناسبات پادگان اشرف محک بزنند!
ادامه دارد
علی اکرامی