در صحبتی که با دوست عزیزم آقای رضا اکبری نسب، از اعضای انجمن نجات آذربایجان شرقی داشتم یادی کردیم از برادر زاده اش “یاسر اکبری نسب “. از آنجایی که من یاسر را در مناسبات سازمان دیده بودم و از نزدیک ملاقات کرده بودم، باعث شد توجهم به آن معطوف گردد. یاسر جوانی بسیار پر شور و با استعداد بود که بخوبی خودش را در هر صحنه ای نشان میداد، بویژه که او استعداد رقص اسپانیایی هم داشت و در برخی مراسم های جشن به اتفاق دوستانش یک برنامه رقص ارائه میداد که بسیار قابل توجه حاضرین قرار میگرفت.
یاسر از کودکی توسط پدر و مادرش به سازمان پیوسته بود، و بهتر است بگوییم توسط پدرش پیوسته بود چون به گفته آقای رضا اکبری نسب، همسر برادرش اصلا سیاسی نبود و بیچاره در عملیات فروغ جاویدان مفت و مجانی طعمه اهداف مسعود رجوی شد.
این خانواده سه فرزند داشتند، دو پسر و یک دختر. موسی و فاطمه برادر و خواهر یاسر بودند که خوشبختانه آنها توانستند قبل از اینکه مسعود رجوی جان آنها را بگیرد خودشان را نجات دهند ولی پدرشان همچنان در تشکیلات خونریز رجوی باقی مانده است.
اما بگویم از روزی که خبر فوت یاسر در تشکیلات رجوی همگانی شد. از آنجا که عرض کردم بخاطر برنامه های هنری و رقص اسپانیایی که یاسر بلد بود او را اکثرا می شناختند، رفتارهای بسیار اخلاقی او نیز در کنار هنرمندی او باعث شده بود که همه او را دوست داشته باشند، با خبر فوت او همه در تشکیلات رجوی شوکه شدند بخصوص که نحوۀ فوت او بسیار عجیب بود. در تشکیلات گفته شد که یاسر رفته و در یک جای دور از محل زندگیش و در داخل یک سنگر انفرادی خودش را با بنزین آتش زده است!
هیچکس این حرف را باور نکرد، هیچکس!
بعد برای تکمیل این خبر گفته شد که در کمد فردی او نامه ای کشف شده است که او بخاطر وضعیت موجود و در اعتراض به سیاست های آمریکا خودش را سوزانده است! خب این اصلا معقول نبود، همه میگفتند که چرا نرفت جلوی مقر آمریکائیها خودش را بسوزاند، چه کسی خودسوزی خود را در خفا انجام میدهد؟ مثلا در 17 ژوئن 2003 که مریم رجوی را در فرانسه دستگیر کرده بودند تعدادی خودسوزی کردند، آیا رفتند و در جای مخفی خودسوزی کردند؟!
بعداً نیز مسعود رجوی طی پیامی که منت بر آن وجود داشت گفت که چون قبرستان دفن اجساد سازمان که به آن “مزار شهدا” گفته می شد مخصوص افرادی است که یا شهید شده اند و یا در راه سازمان جان داده اند و محل دفن کسانی که خودکشی کنند نمی باشد، و طبق قوانین سازمان نمی توان یاسر را در آنجا دفن کرد ولی من دستور داده ام که یاسر را در آنجا دفن نمایند!
خب باز یک تناقض بزرگتر پیش می آمد و آن اینکه اگر طبق گفته خودتان یاسر در اعتراض به وضعیت موجود خودسوزی کرده بود باید شهید حساب می شد، مگر ندا حسنی و صدیقه مجاوری بر اثر خودسوزی کشته نشدند؟
بعدها که به قبرستان میرفتم قبر یاسر را می دیدم که یک سنگ رویش گذاشته بودند و فقط نامش قید شده بود با تاریخ تولد و تاریخ فوت . خیلی می سوختم و هر بار که می دیدم بر سنگ قبرش می نشستم و فاتحه ای میدادم، کاری که کمتر کسی انجام میداد زیرا اکثراً می ترسیدند که اگر اینکار را بکنند مورد مواخذه و حسابرسی قرار بگیرند. هر چند که هیچوقت من بخاطر این کارم حسابرسی نشدم و کسی با من کاری نداشت ولی فضای موجود اینگونه بود.
یاسر مثل خیلی های دیگر جان خود را بیهوده از دست داد ولی بحث و نحوۀ مرگش کماکان بر روی میز باقی بود زیرا زمزمه هایی وجود داشت مبنی بر اینکه او شاهد یک اتفاقی در سازمان بوده که نباید فاش می شده! لذا او را ابتدا خفه کرده و سپس در یک منطقه ای دور افتاده با بنزین آتش زدند.
گویا جسد را به سردخانه بیمارستان آمریکائیها تحویل داده بودند چون آمریکائیها کنترل کمپ اشرف را آن زمان بر عهده داشتند و هر کسی از ساکنان اشرف فوت میکرد ابتدا توسط امداد پزشکی ارتش آمریکا چک و احیاناً کالبد شکافی می شد سپس جسد به مسئولین سازمان تحویل داده می شد.
طبق گفته مسئولین سازمان، آمریکایی های مستقر در کمپ اشرف نیز بعد از شنیدن حرف های مسئولین که معلوم نبود به آنها چه گفته بودند جسد سوخته شدۀ یاسر را به سازمان تحویل دادند، بعداً هم طبق گفته مسئولین سازمان، رجوی دستور داده بود که او را در قطعۀ موسوم به مروارید دفن کنند. ما در صحبت های بین خودمان میگفتیم که نکند او را دیوانه خطاب کرده اند که بتوانند آمریکایی ها را قانع کنند تا از دوستان و کسانی که او را می شناختند بازجویی بعمل نیاید. که اتفاقا هم همینطوری شد و آمریکایی ها اصلا برای چک و چگونگی مرگ یاسر اصلا اقدام نکردند!
یاسر از دهها و بلکه صدها نفری بود که مرگش هنوز که هنوز است در ابهام است و واقعیت مرگ او هیچ گاه برملا نگردید مگر اینکه در یک دادگاه با حضور مسئولین وقت اعتراف کنند که چه بر سر این جوان پر شور آوردند که آنگونه و به بدترین وضع ممکن کشته شد.
بخشعلی علیزاده