در سالگرد فتنه دیماه 96، مریم رجوی (که وحشت برگزاری محاکمه او را به دریوزگی از غربی ها کشیده)، با کمک اجیر شدگان، به تبلیغ طرح پرهیاهوی خود تحت عنوان “طرح ده ماده ای” مشغول شده تا جوانان ایرانی را همچون سال های پس از انقلاب، با شعارهای فریبنده جذب نماید. غافل از اینکه مردم با چهل سال تجربه، به اطلاعات آزاد نیز دسترسی دارند. این “بانو ارباب تروریسم” تصور دارد که مردم ایران همچون اسیران اشرف 3، در غار کهف زیست می کنند و به شعارهای پوچ و اطوارهای احساسی اش دل می سپرند.
درست 6 سال پیش که آشوب های دی کلید خورد و گروهی از هموطنان بدست تروریست های اعزامی به شهادت رسیدند، مسعود رجوی که آن زمان با جماعتی کهنسال و ریزشی مواجه بود، به طمع افتاد تا با کمک افرادی اجاره ای، به تشکیل “کانون شورشی” بپردازد تا در چنین مواقعی اغتشاشات را هدایت کنند و به موازات آن روحیه اعضای نگونبخت مجاهدین در آلبانی را نیز تسکین دهد و به امیدهای واهی، تشویق به ماندن کند. اکنون 6 سال از آن ماجرا می گذرد و مردم ما از فتنه های متعددی عبور کردند و با انواع شارلاتانیزم سیاسی و جنگ قدرت جریاناتی که بر سر دستمزد بیشتر آبرویی برای خود نگذاشتند نیز آشنا شدند.
در چنین وضعیتی، مریم به هر سو چنگ می زند تا از ماهیت تروریستی اش، چهره ای دمکراتیک به بیرون ارائه دهد و برنامه جدید خود با تیتر “طرح ده ماده ای” را به ایرانیان قالب کند. برنامه ای طنزآلود که مریم متعهد به اجرای آن در حکومت رویایی اش در ایران آینده شده اما یقیناً خودش نیز هیچ اعتقادی به آن ندارد و حتی در مناسبات سازمانی قادر به پیاده کردن آن نبوده است که علت آنرا خیلی ها می دانند. البته ارائه این طرح، نشانگر شکستِ پذیرشِ “برنامه شورای ملی مقاومت” از سوی جامعه ایرانیان است که مسعود رجوی آنرا دهه 60 تدوین و دهها سال برای آن تبلیغ کرد. در این مقاله نگاهی گذرا به طرح ده ماده ای مریم می اندازیم تا ببینیم وی چقدر در انجام برنامه های خود صادق است و یک بازی فریبنده سیاسی نیست.
1- در اولین ماده این طرح، مریم “ولایت فقیه” را نفی کرده و به آن نه گفته است. اما آیا وی قادر است این اصل را در محتوا نفی کند؟
برای پاسخ به این سوآل، باید از گذشته خودش شروع کرد. می دانیم نام مریم از 30 خرداد 1364 که از مهدی ابریشمچی جدا شد و به ازدواج مسعود درآمد برجسته شد (مریم قجرعضدانلو در زمستان 1358 در فهرست اسامی نامزدهای مجلس سازمان قرار داشت اما تا پیش از خرداد 64 هیچ شهرت و اعتباری در بین مجاهدین نداشت). حال ببینیم چرا مریم با این ازدواج جهش کرد و به رهبری سازمان رسید و مهمترین عنصر کلیدی تشکیلات شد. می دانیم که برای اولین بار مریم مبحث “رهبری عقیدتی” را مطرح و مسعود را بعنوان “رهبر عقیدتی مجاهدین” معرفی کرد و این قضیه باعث شد که مسعود از رده تشکیلاتی مسئول اول، بناگاه به مدار دست نیافتنی “ولی فقیه” جهش کند. در واقع اگر اقدام مریم نبود، مسعود هرگز نمی توانست خود را در این جایگاه جا بیندازد و دفتر سیاسی را منحل کند و اعضای آن را تبدیل به “هیئت اجرائی” نماید. به زبان دیگر، مباحث عریض و طویل چندین ساله “انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین”، بر مبنای ازدواج و طلاق مریم قجرعضدانلو شکل گرفت و بدنبال آن “اصل ولایت فقیه” در سازمان مجاهدین تثبیت شد… با این وضع، چگونه اولین ماده مندرج در طرح می تواند اعتبار داشته باشد وقتی که مریم بارها مسعود را رهبر عقیدتی خود خوانده است؟ آیا کسی که در مدار رهبری عقیدتی یا ولی فقیه قرار دارد، می تواند ماهیت خویش را نفی کند؟
2- مریم در دومین ماده به “آزادی بیان، آزادی احزاب، آزادی اجتماعات، آزادی مطبوعات و فضای مجازی” اشاره دارد. اما نگاهی به عملکردهای وی در چند دهه گذشته می تواند فریبکاری اش را کاملاً برملا کند. باید دید که طی ربع قرن سکونت مریم در اروپا، آیا وی توانسته با جریان های ایرانی ارتباط برقرار کند و با آنها همکاری داشته باشد و یا به نظرات آنان توجه نماید؟ در بین گروه ها و احزاب ایرانی در داخل و خارج، حتی یک نمونه یافت نمی شود که مریم آن را به رسمیت شمرده باشد. تمام احزاب و گروه ها و حتی شخصیت های مستقل که در دهه 60 به مجاهدین پیوستند، با مشاهده استبداد رجوی از شورای ملی مقاومت جدا شدند. بنی صدر، قاسملو، هدایت الله متین دفتری، مریم متین دفتری و… از مهمترین عناصر شورا بودند که یکی بعد از دیگری آنجا را ترک کردند و فقط کسانی در آنجا باقی ماندند، که انگل های سیاسی محسوب می شدند و چشم به کمک های مالی سازمان دوخته بودند و به میمنت ثروت زوج رجوی، برای خود عیش و نوش می کردند. گروهک چند نفره مهدی سامع در اروپا و گروهک خبات در کردستان عراق نمونه این جریان ها هستند. دلیل جدایی تمام آنها هم مستبد بودن مسعود و عدم به رسمیت شمردن شان از سوی مجاهدین و بی توجهی به خواسته آنها بوده است. اساساً مسعود و مریم جز به گروه هایی که کاملاً در خدمت مجاهدین باشند، با کسی ارتباط ندارند. این نمونه ای از آزادی احزاب در تفکر رجوی است.
البته پدیده “آزادی بیان” هم چیزی است که در مناسبات مجاهدین کیمیا محسوب می شود چون مسعود حتی درون تشکیلات، هر صدای منتقد یا مخالف را بشدت سرکوب می کرد. جمله معروف “هرزه گردی سیاسی مرز سرخ است” که در اوایل تابستان 1380 روی تابلو نوشته شد، گویای این واقعیت تلخ است که وی هیچگونه صدایی جز صدای خودش را به رسمیت نمی شمرد. جملات “ذهنت را گِل بگیر… ذهن پت و پهنت را ببند” در نیمه دوم دهه 70، ورد زبان مجاهدین در نشست های سرکوب بود که اعضا را از “اندیشیدن” منع می کرد و رسماً می خواستند نیروها “هرچه گفته میشود را گوش کنند و حرف نزنند.”
مجاهدین در “فضای مجازی” نیز به کسی اجازه نظر مخالف نمی دهند. به صفحه توئیتری مریم و سایت های خبری فرقه بنگرید، در هیچکدام جایی برای ابراز نظر وجود ندارد و هرکس نظر مخالف بدهد، با انواع اهانت ها و تهدیدها زیر ضرب می رود و حذف می شود. در هیچ شبکه اجتماعی نیست که اعضای مجاهدین حضور داشته باشند و بشود در آنجا مطلبی منتنقدانه پیرامون رجوی نوشت چون بسرعت طرف مقابل خود را به صورت سازمانی ترور شخصیتی می کنند. البته درون مناسبات آنها که اساساً دسترسی به اینترنت ممنوع است و اعضای مجاهدین راه استفاده از آن را هم تا همین اواخر نمی دانستند.
وقتی در جریان حمله صدام به کویت، بدستور مسعود رجوی انتشار “نشریه مجاهد” متوقف شد (تا مجبور به موضعگیری پیرامون جنگ نباشد)، نشریه دیگری به نام “ایران زمین” زیر نظر منوچهر هزارخانی در سال 1373 تأسیس شد که دیدگاه بازتری نسبت به قبلی داشت. زوج رجوی حتی همین نشریه که با بودجه سازمان و زیر نظر خودشان منتشر می شد را تحمل نکردند و خیلی زود آنرا تعطیل و دوباره نشریه مجاهد را جایگزین کردند. کسانی که نشریات تحت کنترل خود را هم برنمی تابند، چطور می توانند آزادی مطبوعات در ایران را تضمین کنند؟
آیا مریم رجوی در همان کشورهای به ظاهر دمکراتیک اروپایی، تحمل برگزاری جلسه از سوی مخالفان خود را دارد؟ در تمام این سالیان، بدستور وی گروهی چماقدار به کنفرانس ها و تجمعات حمله و مخالفین را مضروب کرده اند. با این وضع، باز هم او فریبکارانه از “آزادی اجتماعات” دم زده است. وقتی او در زمان نداشتن قدرت، به اجتماعات خارج کشوری حمله می کند و از آن وحشت دارد، چگونه می توان باور کرد زمانی که به قدرت برسد برای مخالفان حق اجتماع آزاد قائل باشد؟
3- در ماده بعدی “تضمین آزادی ها و حقوق فردی و اجتماعی طبق اعلامیه جهانی حقوق بشر، انحلال دستگاه های سانسور و تفتیش عقاید، ممنوعیت شکنجه و لغو حکم اعدام” مورد اشاره قرار گرفته است. در این رابطه، باید از طنز “آزادی های فردی و اجتماعی” عبور کنم چون مریم دست بالایی در نقض این مورد دارد. برگزاری نشست های سرکوب در درون سازمان مجاهدین و گرفتن حداقل آزادی های فردی از اعضای مجاهدین و اجبار آنان به نوشتن گزارش های ایدئولوژیک-تشکیلاتی و حتی ورود به خصوصی ترین مسائل عاطفی و جنسی آنان، بخشی از سلسله اجبار و سرکوب های گسترده زوج رجوی در نفی و نقض آزادی های فردی است. در تشکیلات مجاهدین، حتی بیماران را مجبور می کردند ساعت های طولانی در نشست شرکت کنند. در این مناسبات ضدبشری، اشخاص اجازه نداشتند حتی یکساعت از زندگی شان “در اختیار خود” باشند و ثانیه به ثانیه می بایست تحت نظر و اراده مسئولین قرار بگیرند.
زندانی و شکنجه کردن مخالفین، یک مسئله پیش پا افتاده برای مریم رجوی بود. چندین نفر از معترضان در زیر شکنجه به قتل رسیدند که اسامی آنان بارها اعلام شده و شکنجه شدگان به آن اعتراف کرده اند. حکم اعدام نه تنها در مناسبات مجاهدین قانونی محسوب می شد، بلکه مسعود روی آن تأکید داشت و حتی جزای جداشدن از سازمان را اعدام می دانست. وی در “نشست های انقلاب” حکم برقراری رابطه جنسی بین دختر و پسر را اعدام عنوان کرد و در سلسله “نشست های حوض” زمستان 1374، رسماً اعلام کرد جزای تمام کسانی که از سازمان جدا شوند و او را به نقد و چالش بکشند اعدام است و اگر سازمان شکست بخورد، باید همه جداشدگان منتقد را در اروپا ترور کنیم.
علاوه بر آنچه در مناسبات رخ می داد، طی سال های 1360 تا امروز، هزاران نفر در داخل ایران ترور شده اند که رجوی انجام آنرا بر دوش گرفته است. در واقع مسعود این ترورها را “اعدام انقلابی” می نامید و مجاهدین را به انجام آن تشویق می کرد. امروز هم مریم به “کانون های شورشی” توصیه می کند که اموال عمومی را به آتش بکشند و نیروهای حافظ امنیت را با هر وسیله ممکن ترور کنند. حمایت آشکار او از قمه کشی و جنایت، چیز تازه ای نیست و مدام در اخبار مجاهدین شنیده می شود. در چنین وضعیتی، آیا دم زدن از حقوق بشر و نفی شکنجه و اعدام، چیزی جز شارلاتانیزم سیاسی است؟
4- در ماده بعدی موضوع “جدایی دین و دولت و آزادی ادیان و مذاهب” مطرح شده که البته پاسخ آن در توضیحات قبلی قابل مشاهده است. چطور کسی که خود پایه گذار “انقلاب ایدئولوژیک” در مناسبات مجاهدین بوده و شوهرش را “رهبر عقیدتی” می خواند، می تواند به جدایی دین از دولت اعتقاد داشته باشد؟ اساساً مگر جدایی دین از دولت ممکن است؟ مگر در جهان کسی هست که به قدرت برسد و اعتقادات خود را بر جامعه اعمال نکند؟ مگر می شود کمونیست یا بودایی بود و بر اساس آموزه های بودا یا مارکس و لنین عمل نکرد؟ مگر می شود مسلمان یا مسیحی بود و آموزه پیامبران مربوطه را در حکومت مورد استفاده قرار نداد؟ مگر می شود به سرمایه داری و نولیبرالیسم اعتقاد داشت و هنگام قرار گرفتن در قدرت بر اساس آموزه های مادی “سود و سرمایه” قوانین را وضع نکرد؟ اساساً مگر سیاستی در جهان وجود دارد که زیر مجموعه یک ایدئولوژی نباشد و امور را بر اساس خواسته همان مکتب پیش نبرد؟ و مگر می شود خود را “رهبر عقیدتی” خواند و در وقت رسیدن به قدرت سیاسی، هژمونی خود را بر جامعه اعمال نکرد؟ طبعاً این جملات غرب پسند را خود مریم رجوی هم قبول ندارد و در خفا به آن می خندد.
پیرامون ادعای “آزادی ادیان” هم می توان به آنچه در ارتش آزادیبخش پیش آمد اشاره کرد. قرار بود در این ارتش هر ایرانی با دیدگاه خودش عضو باشد اما پس از مدتی به جایی رسید که هیچکس حق نداشت خود را مسیحی یا مارکسیست و لائیک بخواند و تمام کسانی که بخاطر فرار از نشست اجباری ادعای آنرا داشتند، بشدت سرکوب شدند. حتی سال 1380 که 12 نفر بعنوان غیرمجاهد معرفی شدند، رجوی آنان را با تمسخر “12 مرد خبیث” نامید. وی در بند 37 از فصل ششم قوانینی که در بهار 1381 تدوین کرد نوشت: “لائیک بازی کادرها و اعضا و هواداران سوگند خورده و کسی که حتی یک لحظه کوتاه مجاهدی هم داشته باشد، نداریم”… و در بند 30 از فصل چهارم همین کتاب هم “لائیک بازی” را در فهرست حقه بازی ها و بهانه جویی و فرار از مسئولیت قرار داده است.
5- مریم در ماده بعدی از “برابری کامل زنان و مردان، حق انتخاب آزادانه پوشش، جلوگیری از هرگونه بهره وری از زنان” می گوید اما آیا وی در درون فرقه چنین برنامه ای را پیاده کرد؟ خیر، در آنجا بیشترین سرکوب تشکیلاتی نثار زنان و دختران می شد و آنان در زندان بزرگ اشرف، در یک زندان کوچکتر به اسم “قرارگاه زنان” محبوس و از حداقل های حقوق انسانی محروم بودند. خودکشی و قتل چندین زن و دختر عضو سازمان از جمله “مینو فتحعلی، مرجان اکبریان، مهری موسوی، آلان محمدی، معصومه غیبی پور” و اجبار به خودسوزی زنان برای آزادی مریم از بازداشت پلیس فرانسه که منجر به مرگ “ندا حسنی و صدیقه مجاوری” شد، بیانگر این واقعیت خشن و تلخ است که وی هیچ ارزشی برای زنان قائل نیست و از آنان برای منافع سیاسی خود بهره می برد و زنان صرفاً مهره های یکبار مصرف هستند که باید یا در حرمسرای مسعود باشند و یا در جنگ های ساختگی کشته و مبدل به خوراک تبلیغی وی شوند.
پیرامون “آزادی پوشش” مورد ادعای مریم هم باید نگاهی به درون مناسبات مجاهدین انداخت که چه برخوردی با آن شده است. تیرماه همین امسال همگان شاهد بودند که گشت ارشاد رجوی در آلبانی چگونه جلوی خبرنگاران خارجی، به یک دختر مجاهد که فقط کمی از موهایش پیدا بود، تذکر دادند و باعث خشم او شدند. مسعود سخنان خود پیرامون حجاب زنان می گفت: “هرچند قرآن برای زنان از زایمان گذشته، پوشش ساده تری در نظر می گیرد اما زن مجاهد اگر 70 ساله هم باشد باید روسری سر کند”. در قرارگاه های مجاهدین، هیچ زنی حق نداشت آستین خود را بالا بزند و با بدون جوراب و مانتوی بلند تردد کند، برای مردان هم از نیمه اول دهه 70 بالازدن آستین ممنوع شده بود. بکارگیری زنان در کارهای بسیار سخت مثل کار با تانک و خودروهای فوق سنگین و تعمیرات آنها، و شرکت دادن آنان در جنگ و درگیری های خیابانی و جبهه ای، و همچنین استفاده از آنان در بارکشی و جلوگیری از استراحت آنان در وقت بیماری، گوشه دیگری از نقض حقوق آنان به عنوان یک زن بود. در چنین مناسباتی، نمایش آزادی پوشش و یا حقوق زنان یک طنز سیاسی است.
6- در ماده شش طرح، پیرامون “دادگستری و نظام قضایی مستقل با حق دفاع، حق دادخواهی، حق برخورداری از محاکمات علنی” شرح داده شده که باز هم تمام عیار با عملکردهای تروریستی مریم و مسعود رجوی در تضاد آشکار و ماهوی است… هزاران عمل تروریستی طی چهل سال بدستور این زوج انجام گرفت که در آن بسیاری از مردم و جوانان جان خود را از دست دادند. کدامیک از کسانی که در بمب گذاری ها و اقدامات تروریستی مجاهدین جان باختند و به قول رجوی “اعدام انقلابی” شدند، در دادگاه محاکمه و جرم آنان اثبات شده بود؟ مگر شوهر مریم رجوی در رشته حقوق فارغ التحصیل نشده بود، آیا این نکات ساده حقوق بشری را نمی دانست؟
ده ها دادگاه جمعی و فردی در داخل مناسبات مجاهدین برگزار شد که در آن افراد بدون برخورداری از حقوق انسانی، یکطرفه محاکمه، زندانی و شکنجه شدند. در هیچکدام از این نمایش ها، چیزی به نام “حقوق زندانی و حق برخورداری از وکیل مدافع” وجود نداشت. حتی به متهم اجازه دفاع از خود نمی دادند و باید ساکت می نشست، به تهدید و توهین حاضرین گوش می کرد و گاه پذیرای ضرب و شتم آنان می شد. در این دادگاه های قرون وسطایی، زوج رجوی و برخی مسئولین نقش قاضی القضات را بازی می کردند و بقیه هم نقش دادستان داشتند و احدی جرأت نداشت از سوژه یا متهم دفاع کند. طبق کدام معیار بین المللی صدها نفر در تشکیلات رجوی برای سالیان طولانی زندانی شدند؟ کدام قاضی آنان را محاکمه و کدام وکیل از آنان دفاع کرد؟ چرا کسانی که درخواست خروج از سازمان داشتند بدون هیچ جرمی در ابوغریب زندانی و آنگاه به ایران مسترد می شدند؟
مریم از دادگاه های جمهوری اسلامی تحت عنوان “بیدادگاه” یاد کرده اما هرگز نمی گوید که در محکمه های بدون وکیل و هیئت منصفه، چه بر سر متهمین می آورد و چگونه آنها را زیر شکنجه های روحی و جسمانی قرار می داد تا تسلیم خواسته های تشکیلات شوند؟ وی نمی گوید که در دادگاه کدام کشور جهان، متهم را جلوی صدها نفر مورد اهانت قرار می دهند و از حاضرین می خواهند تا به آنان ناسزا گویند، روی آنها تف کنند و ساعتها زیر فشار روحی باشند؟… کاش در نگاه مریم رجوی واژه شرم معنا داشت تا نگاهی به بیدادگاه های قرارگاه باقرزاده و حبیب و اشرف بیندازد و آنرا توصیف کند.
7- ماده بعدی طرح مریم به “خودمختاری اقوام” پرداخته است. طرح خودمختاری کردستان را مسعود رجوی در سال 1372 وارد برنامه شورای ملی مقاومت کرد تا احزاب تروریستی کُرد را جذب نماید (هرچند حزب دمکرات در دهه 60 با مجاهدین متحد بود اما رهبران این گروهک تروریستی هم متوجه استبداد مسعود شدند و کناره گرفتند). با اینحال اخیراً برای خوشرقصی جلوی سعودی و صهیونیست ها، و برای جذب تجزیه طلب های فراری، طرح تجزیه استان های سیستان، آذربایجان و خوزستان هم در دستور کار مریم قرار گرفته و روی آن کار می کند.
البته فقط خودمختاری نیست که در تعهدات زوج رجوی به بیگانگان قرار دارد، چون وی از زمان استقرار در خاک عراق، طرح دیگری هم برای فروش خاک ایران داشت که آنرا هرگز علنی نکرد و فقط در مناسبات داخلی به آن اشاره ای غیرمحسوس داشت. مسعود سال 1366 در سفر خود به مکه (به همراه صدام) برای ملاقات با ولیعهد عربستان، طرح واگذاری جزایر سه گانه (تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی) را در ازای کمک های مالی گسترده ارائه داده بود. وی در یکی از نشست ها به اهدای بخشی از اروند رود به صدام نیز اشاره کرد. استدلال مسعود این بود که نباید بخاطر “سه نقطه” در خلیج فارس با عربستان و امارات دشمنی دائم داشته باشیم. همچنین معتقد بود که ایران دارای هزاران کیلومتر نوار ساحلی است ولی عراق هیچ امکانی برای دسترسی به دریا ندارد، به همین خاطر یک تکه کوچک از اروند، مشکل این متحد ما را حل می کند. با وجود وطنفروشانه بودن این ماده، مریم با افتخار آنرا بخشی از برنامه خود برای ایران آینده می داند.
بخوبی می دانیم که تجزیه ایران به چند استان خودمختار، در ابتدای امر، ارتباط مستقل گروه های تروریستی و تجزیه طلب را با آمریکا و اسرائیل مهیا می کند ولی در ادامه گامی است در جهت جداسازی این مناطق از ایران که طبعاً از همان ابتدا تهدیدات بزرگ امنیتی را برای کشورمان رقم می زند و می تواند به کل ایران کشیده شود.
8- ماده هشتم پیرامون “عدالت و فرصت های برابر اشتغال در بازار آزاد برای همگان، احقاق حقوق کارگران” و سایر اقشار در ایران است. اینکه در مناسبات مجاهدین تا چه حد حقوق کارگران رعایت می شد بحث گسترده ای است که نیازی به طرح آن در اینجا نیست و قبلاً مبسوط شرح آنرا داده بودم. برخوردهای ضدانسانی مسئولین سازمان با کودکان و نوجوانان 8 تا 16 ساله عراقی که برای کار به قرارگاه های مجاهدین می آمدند آنچنان تأسفبار است که قابل وصف نیست. این برخوردهای غیرانسانی به حدی مشمئز کننده بود که بسیاری از مجاهدین تحمل آنرا نداشتند و خودم بارها برای مسئولین گزارشات انتقادی نوشته بودم که البته جز برخورد تند چیزی به همراه نداشت. شخصاً شاهد وضعیت کودکانی بودم که در گرمای شدید تابستان بصره روی زمین دراز کشیده و می نالیدند و طلب آب خنک داشتند اما مسئولین بخش نیرویی برای اینکه هزینه ای برای خرید یخ ندهند، از آن دریغ می کردند. این کودکان باید از صبح تا غروب بیل می زدند و گونی های شن و بلوک های سیمانی را جابجا می کردند در نهایت با آب گرم تشنگی خود را رفع می کردند. تنها شانس آنان این بود که گاه با یک مسئول دلسوز مواجه شوند و به آنان سخت گرفته نشود. من بخاطر دلسوزی برای کارگران، حداقل دوبار از سوی مسئولین ذیربط توبیخ شدم و نهایتاً کار با کارگران از من سلب شد.
سازمانی که در ابتدای انقلاب از “جامعه بی طبقه توحیدی” دم می زد، به چنان تباهی رسیده بود که کارگران عراقی و سودانی را همچون برده مورد بهره کشی قرار می داد و به اعضای خود می گفت تا می توانند از آنان کار بکشند چون منافع سازمان در اولویت است. جلوی خود من، یکی از فرماندهان چند بار کارگران را برای انجام کار فریب داد تا ساعت کار بیشتری از آنان کار بکشد که با ناراحتی به وی گوشزد کردم اینکار خوب نیست اما گفت برای سازمان اشکالی ندارد. یکی از مسئولین بخش نیرویی، کارگر عراقی را بخاطر اعتراض به عدم پرداخت حقوق هفتگی اش چنان مورد اصابت سیلی قرار داد که همه شوکه شدند. گزارش این کار را به مسئولین بالاتر نوشتم اما آنکس که زیر ضرب رفت خودم بودم.
به دیدارهای گسترده مریم رجوی در طی 25 سال گذشته بنگرید، آیا حتی یک ملاقات با افراد طبقه متوسط و پایین جامعه داشته است؟ وی تماماً با مقامات و شخصیت های مرفه غربی دیدار می کند و هرگز در شأن او نیست که با کارگر و دهقان نشست و برخاست داشته باشد. به زبان دیگر، طرف حساب او تماماً کارگزاران امپریالیسم و صهیونیسم هستند. آیا از چنین تفکری می توان انتظار دفاع از کارگران را داشت؟ البته ماهیت سازمان مجاهدین قبل از ریاست مسعود، بر حمایت از “کارگران، زحمتکشان، محرومان و رفع هرگونه تبعیض برای رسیدن به جامعه بی طبقه توحیدی” سوار بود، اما امروز مریم از “بازار آزاد” سخن می گوید که چیزی جز گام برداشتن به سمت اقتصاد و مکتب نولیبرالیستی و غرق شدن هرچه بیشتر در بورژوازی (که وی مدعی مبارزه با آن بود) نیست. آیا در این مکتب می توان از کارگران حمایت کرد و آنان را مُحقّ دانست و برای منافع آنان تلاش کرد؟ با کدام سیاستمدار؟ آیا با نمایندگان پارلمان های آمریکا و اروپا؟… این بند نیز چیزی جز یک نمایش عوامفریبانه نیست.
9- مریم در ماده های نهم و دهم طرح خود از “احیای محیط زیست و ایران غیراتمی” می گوید. هرچند مسعود چند بار طی دهه 70 از داشتن ناوهواپیمابر و بمب اتمی دم زد و گفت یکروز به اینها هم دست خواهیم یافت، اما حتی اگر به رجزخوانی های او اهمیتی ندهیم، واقعیت اینست که ذات زوج رجوی با جنگ افروزی، بحران سازی و تروریسم خو کرده است. آنها جز با خشونت و جنگ احساس حیات ندارند و با خونریزی زندگی می کنند. درست در زمانی که مریم از صلح و مبارزه با تروریسم دم می زند، شاهد بمبگذاری، ترور و آتش زدن اماکن مختلف از سوی اجیرشدگان او در داخل هستیم. این “بانوی جنگ و ترور” در بهار 1382، بخاطر یک بازداشت دو هفته ای، شهرهای اروپا را به جهنم مبدل نمود و ده ها مجاهد را به کام خودسوزی پرتاب کرد.
مریم نه در خاک عراق با دولت مالکی ساخت و نه در کشور آلبانی توانست با دولت آنجا کنار بیاید و دست از درگیری بردارد. سیاست های مخرب او ده ها سالمند را در اشرف 3 دچار آسیب های جدی کرد. چنین کسی چطور می تواند پایبند به محیط زیست و صلح و ثبات در منطقه باشد؟ مگر وی با تمام گروه های تروریستی سوری در ارتباط نبود؟ و مگر داعش را عشایر دلیر نخواند و مگر امروز با تروریست های شرق کشور در ارتباط نیست؟
با این واقعیت های تلخ، باید باور داشت که از درون طرح ده ماده ای مریم رجوی، تنها چیزی که انتظار می رود (و در خود طرح هم به آن اشاره شده) تبدیل ایران به چند استان خودمختار و یا چند کشور تجزیه شده است، هرچند که مریم در خواب هم رویای آنرا نخواهد دید.
حامد صرافپور