حسین صادقی: من حسین صادقی هستم. در بهمن ماه 1379 وارد سازمان شدم و در بهمن ماه 1384 از سازمان خارج شدم. باید عرض کنم که تا قبل از جنگ آمریکا بر علیه عراق،جدایی نیروها در سازمان زیاد نبود، یعنی وجود داشت اما آنقدرها ملموس نبود و دلیل آن هم بیشتر به واسطه ی وجود مسعود رجوی در اشرف و فریبکاری او و وعده و وعید دادن به نیروها بود. بعد از جنگ معلوم نشد که رجوی کجا غیبش زد. عده ای گمان می کردند رجوی کشته شده، برخی گمان می کردند به اروپا رفته و عده ای هم می گفتند در دست نیروهای آمریکایی اسیر است. آن موقع بودکه ریزش نیروها زیاد شد.در تاریخ سازمان سابقه نداشت که تنها در یک مرحله و در عرض دو روز 200 نفر از نیروها که سابقه ی یک تا 30 ساله داشتند از آن جدا شوند. خیلی از نیروهای جدید گمان می کردند که ریزش نیرو فقط مخصوص نیروهای سطح پایین است. اما بسیاری از قدیمی ترها در عین نا امیدی از سازمان جدا شدند. هنگام جدا شدن، حسرت و اندوه در نگاه تک تک چهره ها نمایان بود. همه فکر می کردیم که چه خدمات شایانی برای این جماعت وسازمان انجام داده ایم و رجوی چگونه سرمایه ی زندگی ما را که همان عمر و جوانی مان بود به یغما برد و ما را فریب داد. در حال حاضر هم 3 سال است که در ایرانم، زندگی خوبی دارم و خدا را شکر می کنم.
غلامرضا بهروزی: در سازمان به ما می گفتند همین روزها آمریکایی ها راه را باز می کنند و ما به ایران می رویم. وقتی خلع سلاح شده بودیم جو روانی بسیار بدی در بین نیروها حکم فرما شده بود. سلاح های ما را تا حد ناموس در چشممان بزرگ کرده بودند و بدون آنها سازمان نتوانست جایگزین دیگری پیدا کند. تمام نیروها احساس بی هویتی می کردند و سازمان هم که گمان نمی کرد روزی سلاح ها را از ما بگیرند به هر دری که زد نتوانست روح و روان بیمار نیروها را التیام ببخشد. بنابراین شروع کرد به ظاهر سازی و عوام فریبی. گروه های موسیقی به راه انداختند، جشن های کذایی برپا کردند و از نیروها خواستند تا جلوی دوربین تلویزیون سازمان خود را شاد نشان دهند و از مبارزه با رژیم ایران صحبت کنند. احساس بی زاری و پوچی در وجود تک تک نیروها موج می زد. قول بازگرداندن سلاح ها هم قول پوچی بود که هیچ کدام از ما باور نکردیم. در آنجا بیشتر از موهای سرمان قول ها و وعده و وعیدهای دروغ شنیدیم و البته جرات اعتراض هم نداشتیم.
مهران کریم دادی: بعد از این همه سال که از سازمان خارج می شدم احساس بی هویتی و نابودی می کردم. من در آنجا مثل بسیاری دیگر به حال خودم رها شده بودم. قطعا هر کس 15 سال در یک اداره کار کند بازنشستگی و مزایایی به او تعلق خواهد گرفت اما آنها برای انسان ها هیچ ارزشی قائل نبوده و نیستند و فقط می گفتند شما برای مبارزه آمده اید پس باید همه چیز را فراموش کنید و هویت قبلی خود را از یاد ببرید. به راستی کدام مبارزه؟ کدام آزادی؟ سازمان سالهاست که در نجاست خویش غرق شده است.
غلامرضا یوسفی: مدارک و اسناد غیر قابل انکاری وجود دارد که سازمان از سال 1991، 30 درصد از پول نفت عراق را از صدام دریافت می کرده، یعنی بعد از سرکوب سال 1991 که شیعیان و اکراد زیادی توسط سازمان سرکوب و کشته شدند. در نوار مذاکرات موجود، رجوی خواستار پول بیشتری شده بود. در آن زمان ما کارتی داشتیم که امضاء صدام را داشت و با آن می توانستیم وارد هر بانکی که می شویم به هر میزان که دلمان می خواهد پول برداشت کنیم و این امتیازی بود که صدام به ما داده بود.
مهران کریم دادی: منابع مالی سازمان از فوق سری ترین اطلاعات موجود بود. یک ارگانی در سازمان بود به نام سازمان مالی که معتمد ترین افراد سازمان در آن عضو بودند. سازمان هواداران خود را بسیج کرده بود تا در اروپا عکس های تحریک کننده از انسانهای بی خانمان به مردم نشان دهند و پول بگیرند و این پول ها به هزینه های سازمان اختصاص می یافت. البته این منبع مالی آنقدرها زیاد نبود و سازمان همه ی منابع مالی خود را و نیز سلاح ها و تانک ها را از صدام دریافت می کرد.
حسین صادقی: یکی از شیوخ عشایر که فکر می کنم از کربلا بود به نام شیخ شمّری، در یکی از میهمانی هایی که در اشرف شرکت کرده بود در برابر نیروهای اشرف عکس مریم رجوی را بالای سر برد و شعر می داد "مریم ایران ایران مریم ". بعد از پایان جلسه به اومقدار زیادی پول و یک اتومبیل برزیلی دادند.
غلامرضا بهروزی: من از سال 57 هوادار سازمان بودم. سازمان در آن زمان افتخار می کرد که ژنرالهای آمریکایی را به خاطر ایدئولوژی ضد آمریکایی ترور کرده است، اما همین سازمان برای به دست آوردن حمایت آمریکا – در حال حاضر – تن به هر خفتی می دهد و اعلام کرده که ترورها کار ما نبوده است.
رضا الماسی زاده: من رضا الماسی زاده هستم در سال 71 وارد سازمان شدم و در سال 84 نیز از این گروه خارج شدم. همه می دانیم که حمایت آمریکایی ها از این سازمان به این عنوان نیست که از آنها به عنوان آلترناتیو حکومت ایران استفاده کند بلکه امروز این سازمان به عنوان آلت دست،در خدمت آمریکایی ها هست و همچون موم دردست آمریکایی ها نرم و نقش پذیراست. سران سازمان با برپایی کنسرت موسیقی، بچه ها را سرگرم می کنند. یادم می آید در یکی از روزهایی که آمریکایی ها بر اشرف مسلط شده بودند یکی از سرودهای ضد آمریکایی که مربوط به قبل از انقلاب بود از بلندگوها پخش شد. البته قرار نبود این موسیقی پخش شود و مسوول موسیقی به اشتباه آن را پخش کرده بود. یکی از سران سازمان در حالی که می دوید با صدای بلند فریاد می زد خواهش می کنم موزیک را قطع کن تا بدبخت نشویم.
مهران کریم دادی: من ماه خرداد وارد ایران شدم و ماه بهمن همان سال به دبی رفتم و مزاحمتی هم برای من ایجاد نشد. 2 بار تاکنون به دبی رفته ام، به مکه رفتم و سه بار هم تاکنون به کیش رفته ام. من 14 سال آنجا بودم حتی یک بار هم اجازه ندادند تلویزیون خارجی تماشا کنم، موسیقی خارج ممنوع بود، داشتن ریش ممنوع بود، کتاب و مجلات غیر سازمانی ممنوع بود، رادیو ممنوع بود. ما انسان هستیم و دوست داریم شادی کنیم و به گردش برویم.در آنجا نه تفریح بود و نه سیاحت.
غلامرضا یوسفی: از شما شیوخ عشایر عرب که اوضاع فلاکت بار ما را در آنجا دیدید و تعاریف من از آنجا را شنیدید دعوت می کنم به منزل من بیایید. از طرف سازمان ملل دو سال قبل عده ای به منزل من آمدند و عکس و فیلم گرفتند و زندگی بدون شکنجه ی من را تماشا کردند. البته ما هم مثل همه در زندگی، سختی هایی داریم اما بدترین وضع اینجا باز هم هزاران بار بهتر از اشرف و حضور در سازمان است.
ابونزار: از شما برای توضیحات روشنگرانه ی تان ممنونم. اما از شما می خواهم ما را بیشتر با جنایات این فرقه آشنا کنید. ما یک گروه 27 نفره هستیم که البته خیلی چیزها را درمورد آنها نمی دانیم. حال متوجه فریبکاری آنها می شوم. در اشرف آنها هر جا که دلشان می خواست ما را می بردند و نشانمان می دادند. من فقط یک بار توانستم راننده ی سازمان را فریب دهم و از جایی که نمی بایست، دیدن کنم و تردیدهایی هم در ذهنم نقش بست ولی آنها آنقدر هنرپیشه های خوبی بودند که من به تردیدهایم اهمیتی ندادم. اما حالا با گوشه هایی از واقعیت آشنا شدیم. از صمیم قلب می گویم امیدوارم روزی فرا برسد که آنها رسوای جهان شوند و اسیران دربند اشرف به ایران بیایند.
پایان