روایت خواهر محمد جعفر نجفی از 15 روز حضور در مقابل کمپ اشرف

مهین نجفی، خواهر محمدجعفر نجفی عضو گرفتار در تشکیلات مجاهدین خلق ماجرای اسارت برادرش و همچنین مواجهه اش با سازمان مجاهدین خلق را اینگونه نقل می کند:

من مهین نجفی هستم. برادر من محمد جعفر نجفی در دوران جنگ تحمیلی سرباز بود. دو سال خدمت سربازی را پشت سر گذاشت و برای تسویه حساب و گرفتن کارت پایان خدمت به کردستان رفته بود. رفتن برادر من به کردستان مصادف بود با عملیات مرصاد. برادر من اسیر می شود و مجاهدین خلق او را با خودشان می برند. خانواده ما منتظر آمدن برادرم بودند و خودمان را برای جشن پایان خدمت برادرم آماده کرده بودیم. چند روزی انتظار کشیدیم اما از برادرم خبری نشد. پدر و مادرم می گفتند احتمالا کارش طول کشیده است.

یکی دو ماه را پشت سر گذاشتیم اما از برادرمان خبری نشد. نگران شدیم و مجبور شدیم به کردستان سفر کنیم. به پادگان نظامی که قرار بود برادرم از آن پادگان کارت پایان خدمت بگیرد، مراجعه کردیم که در جواب گفتند در کردستان عملیات بوده، مجاهدین خلق به مرزهای ایران تجاوز کردند. و اطلاعی از برادرم نداشتند. چند روزی پیگیر برادرم شدیم و در نهایت جوابی که به ما دادند این بود که مجاهدین خلق برادر شما را به اسارت گرفتند و او را به عراق منتقل کردند. ما مات مانده بودیم! نمی دانستیم چه بگوییم و چه جوابی به پدر و مادرمان بدهیم. در نهایت مجبور شدیم به زادگاه خودمان برگردیم.

در استان خودمان ناپدید شدن برادرم را دنبال کردیم، می خواستیم به نتیجه ای برسیم. بعد از مدتی به ما اطلاع دادند برادر شما در عراق است و در پادگان مجاهدین خلق به نام پادگان اشرف! پادگان اشرف برای ما نام ناشناخته ای بود. برای ما توضیح داده شد پادگان اشرف مربوط به مجاهدین خلق است. شوکه شده بودیم ما کجا؟ پادگان اشرف کجا؟! مجبور شدیم داستان برادرمان را برای پدر و مادرمان تعریف کنیم. آنها هم شوکه شدند. چند سالی طول کشید و ما منتظر بودیم برادرمان با ما تماس بگیرد و یا نامه ای از وضعیت خودش برای ما ارسال کند. اما خبری نشد! وقتی صدام دیکتاتور عراق توسط ائتلاف به رهبری آمریکا سرنگون شد به ما اطلاع دادند که می توانید به عراق سفر کنید و تردد به پادگان اشرف مجاز است. خبر خوشحال کننده ای برای خانواده ما بود. بعد از چند سال مجددا می توانستیم با برادرم محمد جعفر دیداری داشته باشم.

اولین بار با یک سری از پدران و مادران استان خودمان به عراق سفر کردم. وقتی به بغداد رسیدم ما را سوار خودروی دیگری کردند و به سمت پادگان اشرف حرکت کردیم. در مسیر خیلی خوشحال بودم، به همسفرهایم می گفتم بعد از چند سال برادرم را در آغوش می گیرم ( خبر نداشتم با چه کسانی مواجه می شوم). نزدیک پادگان اشرف شدم، نمای پادگان اشرف را که دیدم تعجب کردم به هم استانی هایم گفتم پادگان اشرف که می گفتند این است؟ عجیب غریب بود. اطراف پادگان اشرف مخروبه ای بیش نبود. کنار پادگان اشرف مستقر شدیم. از استانهای دیگر هم قبل از ما در کنار پادگان اشرف تجمع کرده بودند. مادران و پدران و خواهرانی که چندین سال عزیزانشان را ندیده بودند. من خیلی خوشحال بودم که برادرم را بعد از چندین سال ملاقات می کنم. یک روز استراحت کردیم و روز بعد از روی خاک ریز به سیم خاردارهای پادگان اشرف نزدیک شدم. یکی از نفرات از پادگان اشرف با داد و بیداد گفت “بروید گم شوید مزدوران”. من گفتم با که هستی؟ با ما هستی؟! در جواب گفت بله با شما هستم. من گفتم ما مزدور نیستیم ما آمده ایم عزیز ترین خود را بعد از چندین سال ببینیم. دو سه نفر از پادگان اشرف نزدیک فنس شدند و شروع کردند به حرفهای نامربوط به ما. می گفتند عزیزان شما اینجا نیستند حالا بروید. من هم گفتم برادر من محمد جعفر نجفی اینجاست به او بگویید بیاید من او را ببینم. در جواب گفتند ما فردی به این نام نداریم اگر از کنار سیم خاردارها دور نشوید با سنگ شما را می زنیم .

خانمها نجفی، حبیبی و جعفری در کنار پادگان اشرف در عراق
خانمها نجفی، حبیبی و جعفری در کنار پادگان اشرف در عراق

هر چه می گفتیم گوش نمی کردند. من و تمام خانواده ها تصمیم داشتیم عزیزانمان را ببینیم. نزدیک به 15 روز در کنار پادگان اشرف بودم. هر روز با سایر خانواده ها یا بالای خاک ریز بودیم و یا در کنار فنس کشیده شده دور تا دور پادگان اشرف. هم استانی های خودم خانم حبیبی که دخترش در پادگان اشرف بود و خیلی تلاش کرد با دخترش دیداری داشته باشد ولی موفق نشد و همین طور خانم فاطمه جعفری دخترش طیبه نوری در پادگان اشرف بود که چند سال پیش موفق می شود خودش را از سازمان منحوس مجاهدین نجات دهد و به دنبال زندگی خود برود. در عکس خانم فاطمه جعفری و خانم مهین حبیبی روی خاک ریز پادگان اشرف در کنار من هستند.

من سه بار به عراق سفر کردم خیلی تلاش کردم با برادرم دیداری داشته باشم که متاسفانه موفق نشدم. فکر نمی کردم کادرهای سازمان مجاهدین تا این اندازه وقیح باشند. حرمت را نگه نمی داشتند و به پدرها و مادرهای پیر بی حرمتی می کردند. سنگ به سمت ما پرتاب می کردند. رهبران سازمان منحوس مجاهدین فکر نکنند عزیزان ما را خریدند. عزیزان ما صاحب دارند من دنبال آزادی برادرم هستم و عقب نشینی نخواهم کرد و مطمئنم برادرم خودش را آزاد خواهد کرد. من دلم روشن است .

مهین نجفی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا