دایی جان سلام، احوال شما چطور است؟ من مراد هستم خواهرزاده شما، احتمالا شما بچگی من را به یاد دارید. من الان دیگر آن بچه ای نیستم که در ذهن شماست. بزرگ شدم و خانواده دارم و مطلع هستم که شما کجا هستی و در کمپ مجاهدین خلق در آلبانی زندگی می کنی و خبرهای کمپ آلبانی را دنبال می کنم. خبر داری مادرم فاطمه یعنی خواهر شما چند سال است از دوری شما مریض احوال است؟ چندین بار به پزشک مراجعه کرده اما شما یک تماس هم با او نگرفتی که دلش را خوش کنی . با این وجود دعا می کند شما را در آغوش بگیرد.
دایی جان به چه دلیل در کمپ مجاهدین ماندی؟ در آن فضای بسته که هیچگونه آزادی نداری! حتی اجازه نداری با خانواده ات تماس بگیری! در این سالها چه پیشرفتی داشتی و از این پس می خواهی به کجا برسی؟! هنوز دیر نشده خودت را نجات بده و به آغوش خانواده ات بر گرد. همه ما منتظر روزی هستیم که شما را در آغوش بگیریم .
خیلی دوستت داریم .
مراد حمزه ای