بعد از سرنگونی صدام حفاظت اشرف را آمریکایی ها به عهده گرفته بودند. به یمن حضور آمریکایی ها تشکیلات دیگر قادر نبود اعضایی که معترض بودند و یا خواهان جدایی بودند را سرکوب کند. در واقع یک فضای نسبتاً بازی ایجاد شد تا اعضا بتوانند سرنوشت خویش را خود رقم بزنند. از سوی دیگر در سال 82 خانواده ها برای ملاقات با عزیزانشان به اشرف آمده و با عزیزانشان ملاقات کردند. حتی بعضی از خانواده ها تا یک هفته در اشرف به عنوان مهمان پذیرایی شدند و سازمان هم هدفش این بود که روی آنها کار کرده و به نحوی آنها را جذب کند. مخصوصا روی جوانها بسیار کار می کردند تا بین برگشت به ایران و ماندن در اشرف ، اشرف را انتخاب کنند.
البته ناگفته نماند اوائل تا حدودی در این زمینه موفق بودند و تعداد اندکی جذب سازمان شدند و در اشرف باقی ماندند. اما بیشتر افراد عضو مجاهدین که با خانواده خویش در اشرف ملاقات کردند بعد از مدت کوتاهی یا فرار کرده یا پناهنده آمریکایی ها شدند و یا درخواست جدایی دادند و به کمپ نزد آمریکایی ها رفتند. سازمان هم دستش بسته بود و دیگر مثل سابق نمی توانست بگیر و ببند راه بیاندازد یا افراد خواهان جدایی را زندانی کند و به اجبار درخواست اعضایی که خواهان جدایی بودند را جواب می داد.
اوائل که خانواده ها به اشرف می آمدند، مسئولین سازمان در نشست های داخلی به ما می گفتند ما اگر چه به تهران نرسیدیم اما با حضور خانواده ها در اشرف تهران را به اشرف آوردیم. این شعار ورد زبان همه شده بود!
ما اعضای سازمان هم خوشحال بودیم بعد از عمری خانواده ها را می دیدیم و با آنها صحبت می کردیم. خبرها و اطلاعات جدیدی را تجربه می کردیم و خدا خدا می کردیم که ملاقات ها ادامه داشته باشند و همه افراد آرزو می کردند که خانواده شان به اشرف بیاید. این فضا شامل همه اعضای سازمان می شد. رهبری سازمان به ازاء ملاقات ها اهداف شیطانی را در سر می پروراند: جذب جوانترها و نسل های جدید که به همراه خانواده جهت ملاقات به اشرف می آمدند! همچنین به خانواده هایی که می خواستند به ایران بر گردند ، ماموریت می دادند تا در داخل ایران برای سازمان تبلیغات کنند و البته توانستند تعداد اندکی از خانواده ها را مغزشویی کنند و آنها پذیرفتند برای سازمان در داخل ایران کار کنند.
ادامه دارد
محمد رضا گلی