بارها و بارها در خلوت خودم چه آن زمانی که در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق بودم و چه پس از جدایی و آزادی و بازگشتم به ایران و تشکیل خانواده و بازگشت به زندگی عادی، با خودم دلیل این جدایی ها و ریزش ها از بدنه سازمان را مرور کردم.
واقعاً چرا آن افراد پاکباخته ای که برای تحقق جامعه بی طبقه توحیدی و برای حمایت از خلق از همه چیزشان گذشته بودند و با این هدف جذب تشکیلات رجوی شده بودند در جایی کناره گرفتند و راهشان را جدا کردند.
همه اعضا و کادرهای نگون بخت که هندوانه گوهران بی بدیل! را زیر بغل داشتند و به آن میبالیدند و بارها و بارها برای اهدافی که در ذهن داشتند و گمان می کردند در تشکیلات سازمان به آن سمت قدم برمی دارند و می رسند و برای ذوب شدن در ارزشهای رهبری سازمان مجاهدین ، سیانور در دهان نهادند و سلاحی بر دوش دهها بار به پیشواز مرگ رفتند، در جایی متوجه اصل قضیه شدند و متناقض شدند.
هر کدام در جایی، ناگهان یا به مرور پی بردند که وقایع آنگونه که رجوی سعی داشته در ذهنشان جا بیاندازد نبوده اند. هدف هم آن نبوده که رجوی در غالب شعار به خورد ذهن و روحشان داده بود. جایی فهمیدند که نه خلق، انقلاب دوباره آنها را می خواهد و نه اصلا رجوی حامی خلق است.
آنها با فریب شعارهای توخالی رجوی، از خون و جان و نفس و خانواده و تمایلات زندگی شخصی و فردی و آزادیهای اولیه انسانی خودشان گذشتند و به واقع همه چیزشان را نثار رهبری و تشکیلات دروغینش کردند، همه بحث های انقلاب درونی را دنبال کردند تا به اصطلاح سنگ قبر فردیت را کنار بزنند و زندگی شان را نثار مبارزه درجهت منافع خلق کنند. اما به یکباره غبارها از جلو دیدگانشان کنار رفت و متوجه شدند این همه تلاش شان و این همه فدا و از خودگذشتی در واقع آنها را به سمت دیگری می برد. این “انقلاب درونی و یا انقلاب مردم”، داشت سنگ قبر قطورتری را روی آنها و زندگی شان و مسیرشان قرار می داد. آنها نه در جهت منافع خلق بلکه در جهت مطامع قدرت طلبانه سران سازمان در حال حرکت بودند و خودشان متوجه نبودند. تمام این ساز و کارها برای میخکوب کردن اعضا در مناسبات بسته ای بود که هدفش فقط و فقط به قدرت رساندن رجوی بود و بس.
به قول مهوش سپهری انقلاب آمده که شمایان نبرید و کم نیاورید! عجبا عجبا که تا قبل از ما هزاران نفر بدون انقلاب درونی بودند و مبارزه کردند و با زن و بچه و خانواده عملیات کردند و کشته شدند. پس انقلاب درونی در نهان هدف دیگری داشت!
تقریباً همه افرادی که روزی به عنوان اعضای مجاهدین خلق در مناسبات بودند و اکنون به عنوان افراد جدا شده از سازمان مجاهدین خلق شناخته می شوند، در بدترین شرایط سیاسی و اجتماعی و بین المللی در تشکیلات استوار ماندند و مناسبات فرقه ای را تحمل کردند. دلیل کناره گیری این همه افراد فقط یک چیز بوده است: فلسفه انقلاب درونی فلسفه ای استثمارگرایانه بود البته استثمار نو!
جداشده های از تشکیلات مجاهدین خلق به ماهیت پلید رهبری فرقه و مولتی استثمارگر بودن انقلاب درونی آن پی بردند و تصمیم به کناره گیری گرفتند. آنها حتی به قیمت جانشان، سنگ قبر انقلاب کذایی درونی فرقه را کنار زدند و زندگی جدیدی را آغاز کردند.
ما جدا شده ها، سنگ قبری را کنار زدیم که تا ابد تاثیرات مخربش را در روح و روان خود می بینیم و هر روز آنرا در خاطره ای و یا عملکردی و یا بیانی تجربه اش میکنیم و به فکر فرو میرویم و قطر این سنگ قبری که در مناسبات مجاهدین وجود داشت را همچنان حس می کنیم. حسی که شاید برای همیشه همراهمان باشد و ما را رها نکند.
خوشبختانه ما از آن مناسبات جدا شدیم. ما جداشدیم و زندگی خانوادگی و عاطفی مان را از نو ساختیم. هر چند که گذشته مان در اعماق قلبمان و در گنجینه اسرارمان میماند. اما آزادیم و آزادانه تصمیم میگیریم و افسار زندگیمان دست خودمان است و نه دست یک فرقه مالیخولیایی .
محمود دشتستانی