اینکه چرا این دو متهم را با هم مورد بررسی قرار می دهم به این خاطر است که این دو مسئول و تحت مسئول تیم های عملیاتی داخل کشور در سال 65 بودند. متهم ردیف شماره 44 فردی است به نام یاسر جهان نژاد ( امیر لرستان ) و متهم ردیف شماره 99 فردی است به اسم اسماعیل مرتضایی ( جواد خراسان ) می باشد .
من در سال 64 وارد هنگ آموزشی شدم و بعد از مدتی در قسمت تیم های عملیاتی داخل کشور سازماندهی شدم و بعد از پایان آموزش، این دو فرد مسئول مستقیم من برای اعزام به داخل کشور بودند.
آنان از اعضای قدیمی سازمان و عضو شورای به اصطلاح مقاومت ایران نیز می باشند آنان علاوه بر فرماندهی در گردان های نظامی مسئول تیم های عملیاتی هم بودند.
در سال 65 وقتی به پایگاه عراقچیان در اول شهر کرکوک رفتم، جواد خراسان و امیر لرستان هر دو، تا زمان اعزام به داخل کشور مسئولم بودند. در این پروسه سوژه های مورد نظر در داخل کشور برای عملیات را مورد بررسی قرار می دادیم تا اینکه در دیماه سال 65 به پاکستان اعزام شدم و ادامه کار سوژه و نوع عملیات در کشور پاکستان انجام می گرفت.
تمرین نحوه کار و تیراندازی با سلاح در بیابان های نزدیک مرز ایران انجام می گرفت و با توجه به کانالهایی که داشتند کار کوچک کردن سلاح کلاش نیز انجام می گرفت. بعد از مدتی کار روی سوژه و تمرین تیراندازی، برای اعزام آماده شدیم.
مأموریت مورد نظر ما به رگبار بستن راهپیمایی 22 بهمن در اصفهان بود و تیم دیگر باید همین کار را در شیراز انجام می داد. وقتی مطرح کردیم که این کار می تواند جان مردم عادی را به خطر بیندازد جواب دادند که سازمان در این مقطع نیاز به این نوع عملیات دارد و برای پیروزی انقلاب چند فرد عادی جامعه هم کشته شوند، مهم نیست. این حرف برایم خیلی سخت بود که ناشناخته باید به روی مردم سلاح بکشیم بدون اینکه بدانیم چه کسانی هستند. این در حالی بود که رجوی همیشه عنوان می کرد خمپاره زنی ما باید دقیق باشد و نباید از مردم عادی کسی کشته شوند. اما این ظاهر قضیه بود و بعدا حرفش را عوض کرد و گفت که مردم عادی جامعه هم باید برای پیروزی انقلاب ما بها بپردازند!
در ابتدای فاز نظامی شاهد بودیم که افراد بی گناهی به صرف داشتن عکس رهبری و یا ریش مورد حمله قرار می گرفتند و اصلا برای تیم های عملیاتی مهم نبود و این را بعد از دستگیری اعتراف می کردند که به دستور سازمان بوده است.
ماموریت ما در نهایت به علت نیامدن کانال ( قاچاقچی ) کنسل شد و تیم ها به پاکستان برگشتند، ولی برنامه ریزی و سازماندهی و انجام این گونه عملیات های کور نشان می داد که رجوی نیاز به خون دارد و برایش مهم نیست که چه کسی کشته شوند.
جواد خراسان و امیر لرستان در مناسبات هم همیشه کاسه لیس رجوی ها بودند و هر موقع صحبت از سرنگونی می شد اینها جلودار بودند. به یک مورد که خودم حضور داشتم اشاره می کنم:
بعد از سرنگونی صدام گزارشی در مورد وضعیت سازمان در عراق نوشتم، اینکه درست نیست در عراق باقی بمانیم و باید به اروپا رفت و به مبارزه سیاسی ادامه داد. چند روز بعد پروین صفایی از زنان مسئول لشکر و اسماعیل مرتضایی ( جواد خراسان ) با من نشست گذاشتند و در مورد گزارشی که نوشتم صحبت کردند. آنان سعی داشتند به من بقبولانند که باید در عراق باقی بمانیم و هرگز نباید اشرف را ترک کنیم و اینکه در آینده نزدیک آمریکا به این نتیجه می رسد که باید سازمان را مسلح کند و مردم عراق با سازمان هستند و اراجیفی از این مدل که حتی مرغ پخته را به خنده وا می داشت. بعد از دو ساعت و بدون اینکه چیزی در ذهنم تغییر کند عنوان کردم که من قبول ندارم ولی می مانم.
اما همین افراد که دلشان را به تسلیحات آمریکایی و حمله به ایران خوش کرده بودند چند سال بعد در اوج خفت و خواری اشرف را ترک کردند و از عراق اخراج شدند.
هادی شبانی