کودکان کمپ اشرف، فیلمی که نعره های مریم رجوی را در آورد – قسمت دوم

نمایش فیلم در یوتبوری و شاهدان عینی

در قسمت اول نوشتیم که سایت های کذاب مجاهدین این بار روی صحنه رفتن فیلمی که ثابت می کند مجاهدین بی عاطفه هستند را نوعی نمایش کذائی خواندند که دستپخت وزارت اطلاعات است!

اما ادامه داستان:

پس تیر به هدف خورده است، سازمان مجاهدین در حق کودکان سازمان که هیچ گناهی نداشتند، ظلم بسیار بزرگی کرده است و این عمل جنایتکارانه نقض کامل حقوق بشر است. تازه بسیاری از این بچه ها امروز در میان ما نیستند که شهادت بدهند، نظیر مرحوم یاسر اکبری نسب که با دست های بسته در سنگر پشت قرارگاه هنگام ظهر به آتش کشیده شد و اعلام کردند یاسر در یک حرکت اعتراضی به آمریکائی ها خود را به آتش کشیده است، که اگر اعتراض بود چرا در خفا و با دستهای بسته؟

یکی دیگر از این بچه ها پسر شکنجه گر و زندانبان مجاهدین، یاسر عزتی است که پدر وی (حسن عزتی با اسم مستعار نریمان )، بر فرزند خود نیز رحم نکرد و ماهها در زندان انفرادی در اسارتگاه اشرف او را به بند کشیدند. خلاصه سرنوشت یاسر عزتی را از زبان یک نویسنده هلندی از نظر می گذرانیم:

اما همۀ زنان و مردانی که زندگی‌شان خودخواسته زیر چرخ‌دنده‌های فشار روانی مریم و مسعود رجوی تباه شدند، در سایه زندگی دهشتناک کودکانی که زادۀ این زنان و مردان بودند گم می‌شوند. زندگی کودکانی که سرنوشت محتومشان از بین رفتن دنیای کودکی‌شان بود.

نورینک روزنامه نگار هلندی، در خلال نوشتن کتاب خود، با نوجوانی به نام یاسر عزتی آشنا می‌شود و از دل روایت زندگی یاسر، ما را به یکی از بزرگترین کودک‌دزدی‌های تاریخ می‌برد، کودکانی که در مقابل سکوت از سر اجبار پدران و مادرانشان از اردوگاه اشرف دزدیده و به اروپا منتقل شدند، اتفاقی که درست جلوی چشم سازمان‌های حقوق بشری اتحادیه اروپا رخ داد، کودکانی که به اروپا برده شدند تا نیروهای تازه ‌نفس این سازمان باشند. یاسر عزتی یکی از قربانیانی است که ناخواسته زندگی‌اش هرگز شبیه هم‌نسلانش نشد. او در دی‌ماه ۱۳۸۳ دیگر آن قدر بزرگ شده بود که از گرداب فرقه رجوی خودش را بیرون بکشد. او در مرور خاطراتش وقتی در یکی از رستوران‌های شهر کلن روبروی نویسنده نشسته است، می‌گوید: “پدرم تهدید کرد: اگر بروی، تو و خودم را آتش می‌زنم. از اینکه علیه سازمان بودم، عصبانی بود. برای او، سازمان از فرزند خودش مهم‌تر بود. برای او فاجعه بود که من مقاومت می‌کردم، و به مسعود رجوی- که او ستایشش می‌کرد- پشت می‌کردم.”

یاسر عزتی کودک سرکشی بود که اعضای سازمان رجوی از عهده‌اش برنمی‌آمدند، او در دهه ۶۰ همراه پدر و مادرش تهران را به مقصد اردوگاه اشرف ترک می‌کند. اما به محض رسیدن به اردوگاه دیگر خانواده‌ای نمی‌ماند، یاسر می‌گوید: هر آخر هفته، یک روز و نصف را با هم می‌گذراندیم. از عصر پنجشنبه تا غروب جمعه، در یک اتاق نشیمن در محله مخصوص قرارگاه با هم بودیم.

او به همراه بچه‌های دیگر باقی روزهای هفته را در سوله‌ای جدا از پدر و مادر‌ش زندگی می‌کرد، سال ۶۷ مادرش در عملیاتی نافرجام برای حمله به ایران کشته می‌شود، و یاسر هشت ساله دیگر مفهوم خانواده را هرگز لمس نمی‌کند. پدرش حسن عزتی مشهور به نریمان یکی از اعضای ذوب در سازمان بود، کسی که به شهادت اعضای جدا شده از شکنجه‌گران اصلی اردوگاه محسوب می‌شد. سال ۱۳۷۰ سازمان تصمیم می‌گیرد به خاطر جنگ خلیج فارس کودکان را به نقطهٔ دیگری منتقل کند. یاسر همراه شصت کودک دیگر بدون گذرنامه به اردن منتقل می‌شود. نورینک می‌نویسد: “از آن لحظه به بعد زندگی یاسر به بخش‌های یک ساله تقسیم می‌شود. کودک ده ساله در سال اول وارد خانۀ هوادار سابق مجاهدین خلق در کانادا و همسر کانادایی‌اش می‌شود، اما پدر و مادر نگه‌دارندهٔ خود را به تنگ ‌آورد. یک سال بعد دوباره منتقل شد، اما وضع بهتر نشد: “این یکی خانواده‌ای عوضی بودند. همیشه کتک می‌زدند!” دوباره یک سال بعد مجاهدین او را به آلمان می‌فرستند، جایی که سازمان چند خانهٔ مراقبت از کودکان دارد. یاسر وارد خانه‌ای با نظم سخت‌گیرانه و خالی از محبت می‌شود. جایی که کودکان باید کارهای خانه را انجام دهند، ساعت‌ها به تماشای ویدیوی رهبرشان مسعود رجوی بنشینند و اجازه بازی در بیرون از خانه ندارند. مجاهدین می‌کوشند تا حد ممکن کودکان را از زندگی معمول آلمانی دور نگه دارند. در تابستان سال ۱۳۷۶ باید کودک بی‌پناه و ریشه‌ای باشد که یکی از رهبران زن مجاهدین در آلمان مسئولیتش را به عهده می‌گیرد. مجاهدین خلق در آن زمان سعی کرد کودکانی را که در سال ۱۳۷۰ به خارج عراق فرستاده بود، برگرداند و پس از دوران آموزش نظامی وارد لشکرش کند. یاسر هفده ساله است و دوباره باید به عراق بازگردد.”

و این درست آغاز کابوس‌های دوباره اوست، اردوگاه اشرف پس از دیدن دنیای آزاد دیگر حتی برای او برزخ هم نبود، تنها یک جهنم تمام عیار بود. یاسر این بار هم سرکشی می‌کند، سال ۱۳۸۲ مسئولان اردوگاه او را به زندان می‌فرستند و این بار پدرش زندانبان و شکنجه‌گر او می‌شود. یاسر عزتی می‌گوید: “زندگی تازه و عادی، بدون جنگ می‌خواستم. گفتم که ایدئولوژی مجاهدین را دوست ندارم و ترجیح می‌دهم بمیرم یا به ایران بروم، تا در قرارگاه زندگی کنم”.

نورینک می‌نویسد: “یاسر سرانجام در پایان سال ٢٠٠۴ (زمستان ۱۳۸۳) پس از سقوط صدام که قرارگاه اشرف به کنترل امریکاییان در آمد، موفق به فرار می‌شود. به کلن بازگشته است و می‌کوشد تا زندگی «عادی» از سر گیرد. دارد برای امتحان سراسری دولتی درس می‌خواند، دوباره فوتبال بازی می‌کند و نومیدانه می‌کوشد تا سال‌های از دست رفته را جبران کند”.

سرنوشت یاسر را بدین جهت نقل کردم که او از دوستان بسیار نزدیک من بود و ماهها و سالها با هم در قرار گاه همایون و اشرف ، شاهد جنایات رجوی ها از نزدیک بودیم.

امروز اگر سران سازمان با افشای این حقایق مخالف هستند، بخوبی می دانند که پوزه ی کثیف سازمان را همین اعضای سابق و همین کودک سربازان ربوده شده ، به خاک خواهند مالید. امروز اگر نمایش این فیلم مستند در سوئد، چنین خواب را از چشمان رجوی ها ربوده است که اعضای مغزشوئی شده ی خود را ساعت ها در هوای بسیار سرد یوتبوری درخیابان نگه می دارد، باید بدانند که این تازه آغاز راه است، رهبران مجاهدین و 104 عضو سرکوبگر آنان باید در انتظار حکم دادگاه ، اعلان قرمز اینترپل ، به ایران برای محاکمه مسترداد گردند.

پایان

محمدرضا مبین

خروج از نسخه موبایل