امروز سایت های رجوی از مرگ مرتضی قره اوغلان بر اثر گذراندن یک دوران بیماری سخت در آلبانی خبر دادند، او که نزدیک به 60 سال داشت، هنوز جوان تر از آن بود که مرگ به سراغش بیاید. در دنیای امروز امکانات پزشکی آنقدری هست که سن 60 سالگی یک سن طبیعی برای مرگ تلقی نگردد. اما متاسفانه در سازمانی که اقدامات حفاظتی – امنیتی بر جان انسان ها مقدم باشد، شاید این مرگ و میرها طبیعی تلقی گردد. البته که مریم رجوی جنایتکار اولین و آخرین مسئول مرگ چنین اعضایی است که در اسارت باید با ساده ترین بیماری ها مرگ را در آغوش بکشند. آیا بهتر نبود مریم رجوی او را که به قول خودشان دوران سختی از بیماری را می گذراند ، آزاد می کرد تا لااقل دم آخری با خانواده خود ارتباط برقرار می کرد؟ لعنت به چنین رهبرانی که چنگال کثیف و خونین خود را بر گلوی انسان های در بند می فشارند.
افسردگی و یاس و دل مردگی ، در چهره ی همه ی اعضای سازمان ، موج می زند.
کدام برگه فوت یا پزشکی قانونی، تایید کرده است که این مرگ ها طبیعی بوده و خودکشی یا قتل نبوده است؟ تاریخ گذشته ثابت کرده است که هر مرگی در این فرقه بر اثر فشارهای فرقه ای و جنایت های سازمان بوده است.
مرگ زودرس در تشکیلات رجوی، به یک امر پیش پا افتاده مبدل گشته است. میانگین سنی فوت ها، به دلیل سالها کارهای فیزیکی طاقت فرسا پائین است. سالها بیگاری از جمله کار روی زرهی ها و خودروها، کار در نانوایی، کار در آشپزخانه، کار در صنفی و امور نظافتی و شستشو، عدم استراحت کافی و کمبود خواب، نشست های اجباری مغزشویی و تفتیش عقاید، خرد کردن شخصیت افراد با اهرم جمع، از بین بردن روابط عاطفی خانوادگی، تجرد اجباری و ممنوع بودن روابط جنسی مشروع، دوری از خانواده و بی خبری از دنیای بیرون و … همه از جمله علل پائین بودن میانگین سن فوت در فرقه ضدبشری رجوی است. در کنار همه، بازداشت های غیرعقلانی و زندان انفرادی و شکنجه های وحشیانه نیز از علل مرگ و میرهای نابهنگام در این سازمان ناقض حقوق اولیه انسان ها به شمار می رود.
امروز اگر مادری در فقدان فرزند اسیر خود در فرقه رجوی، جان به جان آفرین تسلیم می کند، یا فرزندی در غربت بی یار و یاور سر بر خاک می نهد، بازهم مسئول همه این جنایت ها، مریم رجوی خون آشام است.
همه می دانیم که لحظات مرگ و سکرات موت، همان لحظه های سخت و از خود بی خود شدنی است که در حال احتضار به انسان دست می دهد. بیمار رنگ می بازد و آرام آرام مرگ در او نفوذ می کند و همه اندام را فرا می گیرد. زبان از سخن باز می ماند، گوش و زبان از کار می افتد. چشم هم کم کم از کار می افتد. روح از بدن جدا می شود و پیکر لاشه ای بی جان می شود که دیگر از این دنیا قطع می گردد اما همان لحظات آخر و سکرات موت در کنار عزیزان بودن این سفر را سهل تر می کند. اما در سازمان وقتی کسی فوت می شود، هیچ کس در کنارش نیست، کسی هم حق ندارد برایش گریه کند. مراسم معمول کفن و دفن که برای هر مسلمان و مومن هم انجام می گیرد، در سازمان انجام نمی گردد. نکته ای که در سازمان مهم است، هیچ مراسمی برای شخص فوت شده انجام نمی گردد. همه چیز چون زمان زنده بودنش، خشک و بی روح است، گویا فرد بیهوده ای از دنیا رفته است، هیچ کس حق غمگین شدن را ندارد. اما یک نفر از این مرگ و میرها بسیار خوشحال می شود، آنهم مریم رجوی است که موفق شد او را تا آخرین لحظه در اسارت نگه دارد و اجازه ندهد او به دنیای آزاد و انسانی قدم بگذارد. لعنت به مریم رجوی که تا تک تک نفرات را به کشتن ندهد، دست بردار نیست. اما کسانی هم که در این فرقه جهنمی با مرگ هم آغوش می شوند، دیگر از تمام فشارهای سنگین بر روح و جسم خود راحت می شوند، اما افسوس که امثال مرتضی ها هرگز طعم شیرین زندگی را نچشیدند.
درود و سلام به تک تک دوستانی که در غربت و اسارت رجوی ها بر خاک افتادند و کسی نبود که در لحظات مرگ در کنارشان باشد. امثال مرتضی شیرینی زندگی را نچشیدند ، که شاید مرگ حالشان را خوب کند.
محمدرضا مبین