در کشوری همچون سوئد که سازمان مجاهدین خلق میتواند 120 کودک قاچاق شده از عراق را نزد خانواده های هوادار اسکان دهد، گسیل کردن دهها هوادار برای اعتراض در مقابل یک سینما در شهر گوتنبرگ کار چندان دشواری نمیتواند باشد و همین موضوع نشان میدهد که شرایط کودکان و کودک سربازان سابقی که امروز علیه تشکیلات لب به سخن گشودهاند در مقابل حملههای عوامل تشکیلات مجاهدین خلق چقدر میتواند سخت و پیچیده بشود. اما چه چیزی موجب میشود که این جوانان امروز جسارت صحبت کردن بیابند و هر روز به شمار آنها افزوده شود؟
هنگامی که برای اولین بار امیر یغمایی به عنوان یک کودک سرباز سابق لب به سخن گشود، بسیاری از کودکان مجاهدین خلق در اروپا و آمریکا از ترس طرد شدن و دریافت برچسب مزدوری از مجاهدین خلق هنوز جسارت صحبت کردن نیافته بودند. امروز اما تا پیش از اکران مستند “کودکان کمپ اشرف” دست کم سه کتاب از زندگی نامه سه تن از این کودکان نوشته شده است. حنیف عزیزی، عاطفه سبدانی و ویدا احمری سه تن از کودکان مجاهدین خلق هستند که تا کنون زندگینامه خود را منتشر کرده اند. محمدرضا ترابی و امیر یغمایی در حال نوشتن هستند.
همچنین، مصاحبهها، یادداشتها و ویدیوهای بسیاری از کودک سربازانی دیگر موجود است. حنیف بالی، محمدرضا ترابی، زینب حسین نژاد، محمد رجوی نمونههایی از این جوانان هستند. مصاحبه نشریه دسایت آلمان با امین گل مریمی از مهمترین آنها بود که منجر به به راه افتادن موج عظیمی از صدای کودک سربازان سابق در شبکه های اجتماعی به ویژه کلاب هاوس شد.
امروز، به نظر میرسد که این شاخه نورسته جوانان بازمانده از فرقه مسعود رجوی، در مسیر افشای حقایق در حال تکثیر شدن است. روز به روز به شمار کودکان سابقی که به پاس داشت حقیقت برمیخیزند، افزوده میشود.
در خاطرهای که عاطفه سبدانی پس از انتشار کتابش در حساب کاربری فیس بوک خود نوشته است، بخشی از روند فائق آمدن بر فشاری که سازمان مجاهدین خلق بر این جوانان وارد میکند، روشن میشود که بسیار خواندنی است.
سبدانی که با انتشار کتاب زندگی نامهاش و پس از آن اکران مستند “کودکان کمپ اشرف”، مورد خشم و اتهام و افترای عوامل فرقه رجوی قرار گرفته است در این متن از دوست سابقی سخن میگوید که هنوز اسیر حصارهای ذهنی فرقه مجاهدین خلق است و رفتارش با عاطفه دیگر دوستانه نیست. اما در ادامه این داستان در مییابیم که افشاگریهای عاطفه از خشونتهای مجاهدین خلق در حق کودکانشان، نه تنها دوستان او را کم نکرده است بلکه به میزان زیادی به دوستان همدل و همدرد او افزوده است:
“من به دلیل صراحت بیش از حدم در مورد فرقهای که بخشی از آن بودم، بسیار عقبنشینی کردهام. دلیل آن بیش از همه چیز، ترس از دست دادن آشنایان بیشتر و در نتیجه شکستن پلها و همچنین ترس از ایجاد نفرت بود.
پس از چندی متوجه شدم که این نبرد از پیش شکست خورده است. آن روز دوباره به بهترین دوست قدیمی برخورد کردم. یا بله. بهتر است بگویم بهترین دوست سابق چون جایی بین زمانی که من در سال 2018 ازدواج کردم و او در عروسی ما بود تا – نمی دانم کی – او همه جا مرا بلاک کرده بود.
ما زیاد دور از هم زندگی نمیکنیم و در ابتدا هر بار که با هم برخورد می کردیم احساس بدی داشتم. اضطراب تمام وجودم را فرا میگرفت. او به من خیره نگاه میکرد، انگار که یک غریبه هستم. فرزندانم را میدید و راه خود را کج میکرد. من از زمانی که وارد مرزهای سوئد شدم، بهترین دوست قدیمی او بودم. همه چیز نابود شد.
دیروز که دوباره با او برخورد کردم، انگار چیزی در من تغییر کرده بود. شاید این همه آشناییهای جدیدی است که با بیرون کشیدن تیغ از دهانم ایجاد کرده ام. از هنگامی که کتابم منتشر شد، آنقدر افراد فراری با من تماس گرفتند که من غرق شدم. حتی نمیدانستم اینقدر تعدادشان زیاد است.
بنابراین، بهترین دوست قدیمی خود را دیدم و از آنجایی که قبلاً غمگین، مضطرب و نگران بودم، احساس کردم که اکنون تعادل برقرار شده است.
در عوض فریاد زدم:
– هی XX!
– سلام عاطفه…
– چطوری؟
در سوال من، او همچنان مستقیم رو به جلو راه میرفت و وانمود می رد که صدای من را نمیشنود.
و من؟ دوباره تکههای گمشدهام را پیدا کردم.
تعادل برقرار شد. بنابراین ممکن است نبرد شکست نخورد. شاید حتی برنده شده باشد.
مجاهدین خلق یک فرقه است و هرکس از آنها حمایت کند از اعضای فرقه است.
این را آنجا گفتم.”
مزدا پارسی