نامه محمد قاسمی به دخترش شکوه قاسمی در کمپ آلبانی مجاهدین خلق

دخترم شکوه جان سلام
حالت چطور است؟ خوبی؟

دخترم من پدر شما هستم . بزرگت کرده ام. می خواستم در کنارم باشی. . آیا حق پدر و فرزندی اینگونه است؟

شکوه جان چرا جواب نامه های مرا نمی دهی چرا با من تماس نمی گیری؟ زمانی که پیش من بودی خوش شانس و خوشبخت بودم آن روزها را به یاد دارم. سالهایی که دیگر کنارم نیستی اما خلاصه شده در غصه و فکر نبودنت. گاهی ساعتها به فکر فرو می روم. با خودم تصور می کنم که یعنی شکوه الان چه شکلی شده است؟! یک زمانی آرزو داشتم نوه هایم را ببینم. از کجا خبر داشتم گرگ ها دختر مرا محاصره می کنند و او را در دام خودشان می اندازند .

دخترم من برای شما آرزو می کنم خودت را نجات بدهی. دخترم زندگی که در کمپ داری زندگی نیست وقتی هدف مشخصی نداشته باشی در نهایت به بن بست می خوری. دخترم اگر دوست داری خوب زندگی کنی خودت را از کمپ نجات بده زندگی خیلی شیرین است شیرین و دوست داشتنی.

برایت دعا می کنم خودت را نجات دهی و دل پدرت را شاد کنی.

پدرت

خروج از نسخه موبایل