او که مدتی در خروجی سازمان قرنطینه بود، تحت تأثیر شانتاژهای رجوی، مبنی بر اینکه در صورت بازگشت اعدام خواهی شدو… قرار گرفته و تا سال قبل از بازگشت به ایران می ترسید.
اکنون با شناخت از واقعیت اجتماعی داخل و انتخاب خودش به همراه خانواده به وطن بازگشته است و اکنون بعد از مدتی اقامت در وطن، شخصاً به انجمن مراجعه کرده تا به افشای مناسبات فرقه ای بپردازد و جهت آگاهی نفراتی که گول حقه های فرقه را خوردند و خود را آواره دیار دیگر کرده اند، بگوید: هیچیک از شانتاژهای رجوی واقعیت ندارد و در اینجا باکسی کاری ندارند و همه میتوانیم در کنار هم در ایران زندگی آرامی داشته باشیم.
و اینک به گفتگوی با او توجه فرمائید:
س: آقای قرائتی می توانید خودتان را کاملتر معرفی نمائید:
ج: من مجید قرائتی، متولد 1346 – متولد شهرستان بابل و از خانواده متوسط که پدرم کاسب بود، زندگی ام را در شهرستان بابل گذراندم – در دبیرستان نوشیروانی بابل – در رشته برق تحصیل کردم و زمان انقلاب 11 ساله بودم.
س: مدرک تحصیلی شما چیست؟
ج: من تا دیپلم دارم، در ایران دیپلم رشته الکترونیک گرفتیم در خارج هم 2 دیپلم دیگر را گرفتم. اولی الکترونیک و دیگری هم دیپلم شیلات است.
س: چطوری با سازمان آشنا شدی؟
ج: من از کلاس یازده درسال 63 از طریق یکی از همکلاسهایم که با سازمان کار می کرد، هوادار شدم، سازمان بدلیل ضربات شروع مبارزه مسلحانه کلی از نیروهایش را از دست داد و به همین دلیل با باقیمانده هوادارانش برای جذب مجدد نیرو تشکیل هسته هایی را در شهرستانها داد. که من نیز یکی از افرادی بودم که برای عضویت در هسته انتخاب شدم و پس ازدو ماه فعالیتم بدلیل دستگیری مسئول هسته ام، همه ما دستگیر شدیم.
س: چه مدت در زندان بودید؟
ج: از اوایل اردیبهشت سال 64 تا اسفند 64 در زندان بابل بودم، که در واقع چهار ماه عفو گرفته بودم که چند روز قبل از عید از زندان آزاد شدم.
س: در زندان چه تحولاتی برای شما پیش آمد؟
ج: من بدلیل کمی سنم شناخت زیادی با سازمان نداشتم، مسائل رفاقتی و مسائل عاطفی دوستانه باعث شد، عضو هسته شوم که نهایتاً به زندان افتادم.
بدلیل حضورم در سلول عمومی نفرات دیگر رویم کار کردند وانگیزه بیشتری گرفتم، تا اینکه بعد از آزادیم فضای عجیبی ایجاد شده بود وکسی بامن نمی چرخید و خود را تنها احساس می کردم.
س: چطور شد از ایران خارج شدید؟
ج: بدلیل وضعیت و فضای پیش آمده بعد از آزادی، فشار عجیبی رویم بود. کم کم برای خارج شدن از این فضا با تعدادی از دوستان سابق تماس گرفته و قضیه را مطرح کردم.
سالهای 65 و 66 سازمان نفرات خودش را به عراق می برد که من نیز به کمک دوستان از طریق پیک سازمان از راه مرز ارومیه به ترکیه منتقل شدم.
س: در ترکیه چه مدت بودید و چه کار می کردید؟
ج: دو ماه در ترکیه در پایگاهی در سازمان بودم که در تمام مدت مطالعه جمعی و کار سیاسی با ما می کردند. تا اینکه کار اعزام ما به عراق جور شد.
نکته قابل توجه در ترکیه این بود، موقع رفتن افراد به عراق از همه نفرات تعهد نامه ای گرفتند که چنانچه در عراق پشیمان شوید و بخواهید برگردید، باید کلیه مخارج اعزام از داخل ایران تا عراق را بدهید.
س: آقای قرائتی نفراتیکه از داخل به ترکیه و یا کشورهای مجاور ایران می رفتند، پولی نداشتند، تا تعهد نامه مالی امضا کنند که چنانچه پشیمان شدند، غرامت بپردازند. سؤال این است سازمان به چه منظور این تعهد نامه را می گرفت؟
ج: در مرحله اول برای اینکه ذهن افراد را از مسائل خالی کند، آنها از پرداخت غرامت می ترساند تا فرد در صورت مسئله دار شدن جرأت اعلام بریدگی را نکند. یا از طریق ترکیه و عراق… به کشورهای دیگر پناهنده شود و فرد را در مرحله اول (حداقل تا چند سال) وادار کند که برای سازمان در عراق کار کند.
از طرف دیگر سازمان فکر می کردکه در مقطع کوتاه رژیم ایران سرنگون می شود و همین تعهد دو سال و بیشتر برای به کار کشیدن نفرات برایشان کافی است.
س: از ترکیه چگونه به عراق رفتید؟
ج: شش نفر از ما را از ترکیه با هواپیما به عراق بردند.
س: شما مگر پاسپورت داشتید؟
ج: نه، پاسپورت خودشان بود، یعنی جعلی بود و به ما داده بودند یک خاطره ای در جعلی بودن پاسپورت دارم، اینکه پاسپورتم بدلیل اشتباه تاریخ مشکل داشت و تاریخ ده سال بعد را زده بودند، که نفر همراه و رابطمان برای عبورمان از فرودگاه پاسپورت را به همراه مبلغی دلار به مأمور بازرسی داد تا ما را وارد سالن انتظار فرودگاه کند.
س: چه احساسی داشتید که بعنوان یک ایرانی وارد کشوری (عراق) می شدید که چند سال در حال جنگ با کشورت بود؟
ج: آن موقع بدلیل جوانیم احساس خاصی نداشتم و اصلاً به ذهنم خطور نمی کرد که در حال جنگ با عراق هستیم، ولی در همان ترکیه مسئله دار شده بودم، از اینکه سازمان درداخل می گفت کمک مالی کنید و با حداقل پول ما برای کمک مانع بود، ولی در ترکیه با دیدن این همه ریخت و پاش و ماشین و پایگاهها و… متناقض، ولی بدلیل تعهد نامه فعلاً حرفی نزده بودم و به عراق رفتم.
س: چه مدت در عراق با سازمان بودید؟
ج: همانطوریکه قبلاً اشاره کردم، بعد از دیدن مناسبات ووضعیت مالی و… دیگر کاملاً مسئله دار شدم و نمی کشیدم در یک جریانی در همان سال فردی در قرارگاه قاطی کرده بود که نفرات سازمان در جلوی چشم ما او را کتک زدند و به انفرادی انداختند که همین مسئله خیلی برایم مهم بود ودیگر نمی توانستم به شعارهای سازمان باور کنم و اعلام جدایی کردم.
س: آنها چه برخوردی با شما کردند؟
ج: ابتدا آقای مهدی افتخاری که آن موقع از مسئولین سازمان بود، با من برخورد کرد و به من گفته بود تو که نان و نمک مجاهدین را خوردی، چرا اعلام جدایی می کنید؟ راستش بخواهید آنچه که در همان موقع به ذهن می خورد کشیدن زندان و گرفتاریها و دربدری که او می گفت نان مجاهدین را خوردید و… نفرات در داخل کشور بیشترین مشکلات را داشتید و آقایان و خانمها در عراق با بهترین امکانات در حال زندگی بودند. آن وقت ما را نمک خور و نمکدان شکن می دانستند.
س: آن وقتها که سازمان مثل الان زیاد فشار روی جدا شده ها نمی آورد، چه شد با شما چنین برخوردی را داشتند؟.
ج: من که زیاد از مناسبات شناخت نداشتم و فکر می کردم آنها مثل آنچه که شعار می دهند، عمل می کنند، مستمراً از آنها انتقاد می کردم و فکر می کردم که آنها انتقادات مرا ترتیب اثر می دهند، ولی ظاهراً هرچه انتقادات جدی تر می شد، فشار آنها هم بیشتر می شد. موقعی که در ترکیه بودیم و آموزش و مطالعه جمعی داشتیم، آنها در کتابها و آموزشها می گفتند، ورود به سازمان مشکل است، ولی خروج آن آزاد است و با شعار « درب ورودی بسته – درب خروج همیشه باز است » همه را به سمت خودشان می کشاندند.
* البته این شعارها برای کسانیکه گول آنها را می خوردند وبه آنها می پیوستند، بعداز آشنایی به ضد خودش تبدیل می شد.
س: در این مدت که در مناسبات بودی چه می کردید؟.
ج: بدلیل مسئله دار بودنم از مناسبات و انتقاداتی که می کردم مسئولین فشار زیادی رویم می آوردند، در طول مدت هم بیشتر کارهای اجرائی و بخصوص تأسیساتی به من می سپردند.
و از وقتی که قضیه ام جدی شد، دیگر مرا با لباس شخصی در قرارگاه آزاد گذاشتند تا زیر فشار روحی قرار گیرم تا شاید برگردم، ولی بعد از دو ماه مرا به انفرادی برده و قرنطینه کردند. که حدود 3 ماه قرنطینه بودم که بعداً برای خروجی رفتم و از آنجا مرا طی مراحلی به پاکستان منتقل کردند. تا در آنجا مسائل پناهندگی و… را خودم دنبال کنم.
در پاکستان در هتلی درجه چندم بسر می بردم که سازمان فقط هزینه ماندن سه روز مرا تقبل کرده بود، که بعداً با مراجعه به UN وضعیت خودم را گفته و درخواست پناهندگی سیاسی را نمودم و پس از هشت ماه ماندن در پاکستان با قبول پناهندگی در کشور نروژ به آنجا منتقل شدم.
س: چند سال در نروژ بودید و آنجا چه کار می کردید؟
ج: حدود 18 سال در شمال نروژ بودم که در آنجا دو دیپلم شیلات و فنی راگرفتم و همزمان نیز به کار می پرداختم.
س: کی ازدواج کردید؟
ج: در همان سالهای اول در نروژ با خانمی نروژی آشنا شدم و ازدواج کردم که صاحب دو فرزند دختر و پسر هستم ویک زندگی نرمالی نیز در آنجا داشتم.
س: چه اتفاقی افتاد که به ایران برگشتی؟
ج: همه ما ایرانی هستیم وعرق به وطن در همه ما هست. بنا براین اولین چیزیکه مرا به اینجا کشید علاقه به وطن ومردم بود. که بعد از رفتن هم همیشه در ذهنم بود، ولی بدلایل مشکلات ذهنی از جامعه ایران حاضر نبودم که به ایران برگردم.
ولی بعد از جنگ از جمله آمریکا به افغانستان وعراق، دمکراسی از نوع غرب راکاملاً فهمیده و اینجا بودکه به خود آمده و ذهنیتهای گذشته را یک بار دیگر مرور کردم ودر واقع بدور ریختم و مجدداً تصمیم گرفتم به کشورم برگردم.
که با مشورت خانواده و عزم آنان به همراه همسر و فرزندان به ایران برگشتیم.
س: آیا واقعاً آن موقع ذهنیتی از جمهوری اسلامی در رابطه با برخورد با شما که یک زندانی و فراری بودید، داشتید یا نه؟
ج: مسلماً بله، ولی قبلاً دیده بودم دوستان چون من بودند و سالها در خارج اقامت داشتند و بعد از سالها به ایران برگشته و یا رفت وآمد می کردند. همین هم باعث شد جرأت پیدا کنم.
س: چه برخوردی با شما و خانواده تان شد؟
ج: با توجه به اینکه کمی ذهنیت داشتم، در واقع برخوردخاصی وجود نداشت و برخوردی بسیار گرم و خوب با من و خانواده ام شد.
بعد از مدتی تمامی مسائل اداری شامل کارت پایان خدمت، شناسنامه خودم و بچه ها و خانم و کارت ملی – پاسپورت – گواهینامه رانندگی و… حل شد.
س: مگر شما اینجا سربازی رفته بودید که کارت گرفتید؟
ج: نه، طبق عفو رهبری تمامی غائبین سربازی از سال 1354 به بعد معاف شدند که بنده نیز شامل این عفو قرار گرفتم.
س: اقای قرائتی تقریباً یکسال است که با خانواده به ایران برگشتید. آیا واقعاً از زندگیت در ایران راضی هستید؟
ج: بله – زندگی بسیار خوبی دارم و خانواده ام با توجه به اینکه خارجی هستند، خیلی از اینجا راضی هستند.
س: شغل فعلی شما چیست؟
ج: فعلاً شغل آزاد دارم و با مقدار پولی که آوردم به خرید و فروش آپارتمان می پردازم که شکر خدا راضی هستم.
س: مسلماً دوستانی را از قبل می شناختیدکه در خارج و شرایط شما را داشتند یا دارند، چه پیامی برای آنها دارید؟
ج: از آنها می خواهم یکبار هم شده بیایند ایران را از نزدیک ببینند. شرایط سیاسی ایران خیلی با گذشته فرق کرده است.
ایران در سالهای اخیر به سرعت در حال ترقی است. شرایط اقتصادی خیلی خیلی از قبل بهتر است. اینجا زندگی به نظرم نسبت به کشورهای غربی خیلی راحت تر است. آنجا یک حقوق بخور نمیر داریم، که بیشتر هم برای مالیات می رود.
یک نکته بعنوان پیام به همه دوستانی که قصد بازگشت دارند را اعلام کنم که چنانچه اگر استطاعت مالی کافی دارند و می توانند در اینجا برای خود شغل و کار ایجاد کنند , بصورت دائم به وطن برگردند، تا اینکه اینجا مورد فشار مالی قرار نگیرند، در غیر اینصورت هیچگونه مشکلی برای آمدن به وطن، ملاقات با خانواده و دوستان نخواهند داشت.
س: شما که یک هوادار و زندانی بودید و مدتی هم در مناسبات اشرف بودید، چه پیامی برای نفراتیکه با هم از ایران رفتید و یا دوستان دیگری که هنوز در قرارگاه اشرف در عراق اسیر فرقه رجویند، دارید؟
ج: من به همه آنها می گویم که یکبار دیگر به آمالهای گذشته خودشان فکر کنند: که آیا سازمان همه وعده و وعیدهای داده شده را توانست به سرمنزل مقصود برساند؟ چه تعداد از اهداف سازمان تابه حال به منصه ظهور رسیده است؟
کی و کجا جامعه بی طبقه توحیدی او پیاده خواهد شد؟
فکر کنید. آیا جامعه پیرامونتان یعنی قرارگاه اشرف همان جامعه وعده داه شده است؟
آیا دموکراسی وعده داده شده مجاهدین همان مناسبات قرارگاه اشرف است؟ آیا می شود مناسبات فرقه ای رجوی را که در اشرف برقرار است در یک جامعه 70 میلیونی با فرهنگها و مذاهب گوناگون و… پیاده کرد؟
آیا انقلاب طلاق رجوی را می توان در جامعه ایران پیاده کرد؟
از شما می خواهم که یکبار دیگر به همه این سؤالها فکر کرده و برای خود جواب بگیرید، اگر صادقانه و بدور از حصار ذهنی و تشکیلاتی قضاوت کنید، حتی یک ساعت هم در آنجا نمی مانید.
رجوی برای به قدرت رسیدن خودش سعی دارد همه معادلات سیاسی و نظامی منطقه را با کار دیپلماتیک و… فرقه گرایانه اش، بهم بریزد و تمامی واقعیات جامعه ایران را وارونه جلوه دهد.
او اخبار ملت ایران و منطقه را درست به شما نمی گوید یا اصلاً در اختیارشان نمی گذارد.
رجوی خود نیز اختیار خودش را از دست داده است و ظاهراً دستورات را از جاهای دیگر می گیرد!! خودرا از هر طریق ممکن از حصار قرارگاه اشرف برهانید و در یک دنیای جدید زندگی تازه ای برای خود بسازید.
– با تشکر از زحمات شما و از اینکه وقت تان را در اختیار ما گذاشتید.