باز هم بهاری دیگر از راه رسید. من و مادر در کنار سفره هفت سین چشم انتظار دیدن تو بودیم. حتی به شنیدن صدایت هم راضی بودیم. همچنان منتظریم تا شاید برای تبریک عید با ما تماس بگیری .
سالهای زیادی از دوری تو گذشته است. برادر خوبم آیا هیچ وقت از خودت سئوال کردی که در این مدت چه چیزی بدست آوردی؟ آیا هیچ وقت در موقع تحویل سال به فکر ما بودی؟ آیا در این سالها دلت برای ما تنگ نشده است؟ من می دانم که هرگز نمی شود عاطفه را از بین برد و هر چقدر زمان طولانی شود باز نمی شود آن را انکار کرد.
برادر خوبم مادر بسیار بیمار است و همیشه دلتنگ دیدار با تو می باشد. امیدوارم در سال جدید از سازمان مجاهدین خلق در آلبانی جدا شده و زندگی جدیدی را آغاز کنی. من به تو ایمان دارم و امیدوارم روزی با تو در کنار سفره هفت سین همه با هم جشن نوروز و تحویل سال را برگزار کنیم .
به امید آن روز
علیرضا خزایی برادر محمد رضا خزایی