با سلام و تبریک سال نو امیدوارم حالت خوب باشد. من همیشه به یاد تو هستم. وقتی برادرانت را در تنکابن می بینم همیشه جویای حال تو می شوند و همیشه آرزو می کنند که شاید روزی دوباره تو را در آغوش بگیرند.
اسماعیل جان من و تو از زمان کودکی با هم بزرگ شدیم و با هم به سازمان پیوستیم ولی من توانستم از آن جهنمی که رجوی ساخته بود رهایی یابم و تو هنوز در بند فریبکاری های رجوی گیر کرده ای.
دوست خوبم وقتی با خودم خلوت می کنم و به عکست نگاه می کنم همیشه خاطرات گذشته دوباره برایم زنده می شود. از دوران کودکی گرفته تا زمانهایی که درس می خواندیم تا شیطنت هایی که در محل انجام می دادیم و فعالیت هایی که در شهر داشتیم برایم تداعی می شود ولی چرا اکنون نمی توانیم در کنار هم دوباره آن خاطرات گذشته را نو کنیم.
اسماعیل جان خودت هم بهتر می دانی طی این سال ها به چیزی که رجوی گفته بود دست پیدا نکردی. ایکاش همان موقع که می خواستم جدا بشوم و با تو در میان گذاشتم با من می آمدی و اکنون زندگی جدیدی را آغاز می کردی. متاسفانه من چندین بار به اشرف بازگشتم و دوبار شما را در ضلع شمال موقعی که به ژنراتورها سر می زدی دیدم ولی متاسفانه از بس در منجلاب مغزشویی رجوی فرو رفته بودی حاضر نشدی با من حرف بزنی. می دانم تو مقصر نیستی بلکه رجوی شیاد می باشد که تو و بقیه را مجبور کرده تا این گونه برخورد کنند.
هر چند سالیان طولانی گذشته است ولی باور کن همیشه به یاد تو و خاطراتی که در ف اشرف داشتیم می افتم و امیدوارم قدری به خودت بیایی و به سالهای گذشته فکر کنی. من برای جدا شدن فقط تصمیم گرفتم و گذشته خود را به نقد کشیدم و متوجه شدم که خبری از کاری که برایش وارد سازمان شده بودیم نیست و متوجه دروغ های رجوی شدم و به همین خاطر تصمیم به جدا شدن گرفتم و اکنون خوشحال هستم که این کار انجام دادم و به لطف خدا زندگی خوبی هم دارم.
اسماعیل جان باز هم سال جدید را به تو تبریک می گویم و امیدوارم سال جدید شاهد رهایی تو از سازمانی باشم که سالیان عمرت را در آن بیهوده تباه کردی .
هادی شبانی
مازندران- تنکابن