فروردین 1382 اتفاق مهمی در عراق افتاد که آینده سازمان را هم تحت الشعاع قرار داد.
رجوی در 17 خرداد 1365 از فرانسه به عراق رفت و به گفته خودش رفت که آتش بر فروزد بر کوهستانها و پیامش بوی سرنگونی از طریق ارتش آزادی بخش را داشت و فکر می کرد می تواند با کمک های صدام ، حکومت ایران را سرنگون کند اما این خوابی بود که رجوی برای خود می دید و هرگز تعبیر نشد .
در اواخر سال 1381 زمزمه حمله نظامی آمریکا به عراق شنیده شد و این درگیری بسیار محتمل بود اما رجوی اعلام کرد هرگز آمریکا توان حمله به عراق را ندارد و یا اینکه ما در کنار صدام برای دفاع از عراق خواهیم جنگید و آمریکا مانند ویتنام در عراق شکست خواهد خورد و اراجیفی از این مدل … .
تا اینکه در شب عید سال 1382 حمله آمریکا علیه عراق شروع شد و بعد از بیست روز حکومت صدام سرنگون شد و رجوی اربابش را از دست داد و در همان موقع با یک چرخش صد و هشتاد درجه ای به دنبال ارباب جدید یعنی آمریکا رفت. در این مسیر دیگر برایش شعارهای گذشته مهم نبود. خلع سلاح ارتش کاغذی اش اصلا مهم نبود ، تناقضات اعضای سازمان برای رهبری مهم نبود ، دستور عقب نشینی و شکست تحلیل هایش اصلا مهم نبود ، استراتژی حمله به ایران و ایجاد فروغ جاویدان شماره دو برای رجوی مهم نبود ، فرار مخفیانه مریم رجوی به فرانسه اصلا مهم نبود ، تنها چیزی که برای رجوی مهم جلوه می کرد اینکه بتواند در عراق باقی بماند و اینکه مجبور نشود به گروه های خارج کشوری پاسخگو باشد و در این راستا تن به همکاری همه جانبه با نیروهای آمریکایی داد.
رجوی با وجود شکست استراتژی سرنگونی از طریق ارتش آزادیبخش حاضر به پاسخگویی حتی به نیروهایش نشد و بهترین بهانه را در مخفی شدن و عدم پاسخگویی دید. اکنون هم شاهد هستیم او هم چنان بعد از دو دهه از سرنگونی صدام جرات ندارد خودش را نشان دهد و به سئوالاتی که باید پاسخگو باشد، جواب بدهد .
اما چیزی که بسیار در درون سازمان مشهود بود انبوه تناقضات نیروها در مناسبات و عدم توان پاسخگویی مسئولین زن بود که هیچ توانی برای حل این تناقضات نداشتند و فکر می کنم خودشان هم درگیر همان تناقضات بودند! ولی به ظاهر سعی می کردند به نشخوار حرفهای رجوی بپردازند که خودتان را به رجوی بسپارید و تناقضات خودتان را فقط بیان کنید و اینکه هرگز سئوال نکنید رجوی کجاست و این مرز سرخ است و …. .
حال با وضعیتی که رجوی و سازمان در آن دوران داشت می شد نتیجه گیری کرد که او به ته خط رسیده و دیگر خبری از سرنگونی نخواهد بود و با وجود فرار از عراق و حضور در آلبانی دیگر نام بردن از ارتش کاغذی و نشان دادن رژه تانکها و … بیشتر شبیه به جوک مسخره ای است که رجوی ها بطور مستمر در حال تکرار آن هستند تا شاید با دلخوش کردن نیروها و دیدن خاطرات گذشته بتوانند نیروهای وارفته خود را در مناسبات مجاهدین در کمپ مانز آلبانی نگهدارند. البته همه این نمایش ها جنبه دیگری هم دارد جنبه دیگر آن دریافت کمک های مالی از غرب و اسرائیل در دشمنی با مردم ایران است چون فکر می کنند آنان برای سرنگونی حکومت ایران به آنان نیاز دارند.
پس می توان نتیجه گرفت با سرنگونی صدام ارتش به گل نشسته رجوی نیز از بین رفت و دیگر خبری از استراتژی سرنگونی در میان نیست.
با سرنگونی صدام استراتژی رجوی و جنگ مسلحانه وی به گل نشست و نشان داد این همه سال رجوی فقط با فریبکاری قصد نگهداشتن نیروهایش را داشت تا بتواند با دریافت پول بیشتر از صدام به زندگی شاهانه خود ادامه دهد و جان نیروهایش هیچ ارزشی برای رهبران سازمان نداشت.
هادی شبانی