حمید محمد آتابای، عضو پیشین سازمان مجاهدین خلق و عضو فعلی انجمن نجات آلبانی میهمان برنامه کلیدواژه بود تا تجربیات سالهای حضور اجباریش در تشکیلات مجاهدین خلق را با مخاطبان این برنامه به اشتراک بگذارد.
تجربیاتی که می تواند چراغ راه نسل جوانی باشد که شناختی از این فرقه مخرب کنترل ذهن و خائنین به وطن ندارند.
من عضو سازمان نشدم
آتابای درباره نحوه پیوستنش به مجاهدین خلق توضیح می دهد که 24 مهر 1366 در زمان جنگ ایران و عراق به عنوان سرباز وظیفه مشغول دفاع از خاک میهن بوده که به اسارت نیروهای عراقی در می آید. او که تا زمان پذیرش قطعنامه و حمله مشترک صدام و رجوی موسوم به فروغ جاویدان در اردوگاه اسرا بوده، در این زمان فریب نیروهای مجاهدین خلق را می خورد و راهی مسیری می شود که اسارتی تلخ تر از اسارت دربند رژیم بعث را تجربه می کند:
24 ساعت قبل از این عملیات عالمیان و دربندی به اردوگاه ما آمدند و همه اسرا را جمع کردند. آنها وعده و وعید دادندکه پیروز این جنگ خواهند بود و به این ترتیب با شرکت در این جنگی می توانیم به ایران و نزد خانواده هایمان بازگردیم.
به این ترتیب او تصمیم می گیرد به عنوان نیروی امدادی در این نبرد شرکت کند. اما در جنگ مجروح می شود و به اجبار در سازمان ماندگار می گردد:
اشرف یک اسارتگاه بزرگ انسان ها بود برای مغزشویی تا مطامع مریم و مسعود رجوی را برآورده کنند.
او در ادامه توضیح می دهد که چگونه از اشرف به لیبرتی و سپس به آلبانی منتقل شدند: آلبانی بین زباله های اتمی و مجاهدین آنها را انتخاب کرد.
سرنوشت مسعود رجوی
حمید محمد آتابای درباره سرنوشت مسعود رجوی می گوید:
هیچ کس قبل از حمله آمریکا به عراق مسعود را ندیده بود. در زمان حمله امریکا بین نیروها و در کوه ها بود. رجوی سپس در سال 84 که استاتو چهارم ژنو را به کل اعضا دادند ، یک پیام صوتی داد و به این شکل پیدایش شد.
پس از آن یک بار هم در لیبرتی و در یک تجمعی صدایش را پخش کردند اما هیچ کس او را ندیده و چیزی از او نشنیده بود.
سال 97 یا 98 هم دوباره برای اولین بار صدایش را پخش کردند که تبریک عید می گفت.
به جز این ها خبر دقیقی از او نداریم.
کانون های شورشی
آتابای در ادامه توضیحاتی درباره کانون های شورشی و ساز و کاری که در داخل کمپ تیرانای مجاهدین خلق در جریان است ارائه می دهد:
من خودم جزو همین افرادی بودم که کار سایبری انجام می دادم. در آلبانی و در بهمن 95 سازمان تعداد زیادی کامپیوتر خریداری کرد و شبکه اینترنت وصل کردند. تا آن زمان ما هیچ شناختی از موبایل و اینترنت و .. نداشتیم. بعد از این مرحله به ما آموزش دادند و با اینترنت آشنا شدیم. کار را با گوگل پلاس و توئیتر را شروع کردیم و در ادامه تلگرام و اینستاگرام هم اضافه شد. یک سوله بزرگی بود و ما آنجا کار میکردیم.
آتابای درباره خط قرمزها و شکل کار می گوید:
خط سرخ این بود که هیچ کس نباید در استان خودش دنبال نفر بگردد.
نباید می گفتیم عضو مجاهدین هستیم. نباید می گفتیم در آلبانی هستیم.
حق لایک کردن و منشن و ریتوئیت پست خانم ها را نداشتیم.
هر سه نفر یک نفر بپا داشت. بعد از مدتی مانیتور گذاشتند که همه در آن دیده می شدند.
دستور روزانه از طریق روابط عمومی صادر می شد. پست های مریم رجوی را باید ریتوئیت، کامنت و لایک می کردیم. هر نفر 4 و یا حتی تا 20 حساب کاربری داشت.
شروع صحبت هایمان از کمبودها و مشکلات جامعه بود. دروغ ها و اخباری که به هم می بافتیم را به خورد ملت می دادیم.
او سپس توضیح می دهد که چگونه و با چه ترفندهایی افراد را به دام می انداختند تا به عنوان کانون شورشی فعالیت کنند.