اولین باری که کریم را دیدم احساس کردم آدم شوخ طبعی است و هر چیزی را به بهانه ای تبدیل به یک موضوع خنده دار کرده و تلاش می کرد اطرافیانش را شاد نگه بدارد. کم کم متوجه شدم او از تشکیلات رجوی خیلی ناراضی است و همین موضوع را با طعنه و مسخره کردن دستورات و ضوابط تشکیلات رجوی بیان می کرد. تقریبا به این واقعیت رسیده بودم که کریم کار روزانه اش این بود و به همین خاطر بسیار مورد انتقاد در تشکیلات قرار میگرفت، برای اینکه دست از این کارهایش بردارد. ولی گوش کریم به این چیزها بدهکار نبود و مدام تشکیلات را مورد حمله با استفاده از سلاح طنز قرار میداد.
او با بکارگیری برخی عبارت های عربی و یا گاها فارسی را با لهجه عربی حرف میزد و شوخی های خودش را مطرح می کرد و اطرافیانش را به اشکالات و مشکلاتی که در تشکیلات وجود داشت آشنا می ساخت.
همواره فکر میکردم که کریم چند صباحی بیشتر در تشکیلات رجوی بیشتر نخواهد ماند و بالاخره خواهد رفت ولی نمیدانم که چه چیزی باعث می شد که تشکیلات را رها نکند. اینکه از او در سازمان چه بهانه ای داشتند و نمیگذاشتند او برود را نتوانستم متوجه بشوم.
خبر فوتش را که شنیدم ذهنم درگیر شد و با خود گفتم حیف، حیف که زندگی خودش را در جایی صرف کرد که هیچگاه برای آن دلش نمی سوخت، هیچگاه انتخاب درستش ورود به سازمان مجاهدین نبود، و میدانست که انتخاب اشتباهی کرده است ولی در باتلاق فرقۀ رجوی گرفتار شده و فرو رفته بود و تاسف بارتر اینکه به فکر نجات خودش نبود، چرا؟ نمیدانم !
اما دوستان ، آنچه که به ظاهر کاملا مشخص است اینکه تشکیلات رجوی تبدیل به قبرستانی شده که مدام در حال بلعیدن اعضای خودش میباشد. سابقاً رجوی و سران فرقه که در عراق بودند مدعی بودند که گروه های مورد حمایت ایران موشک می زنند و تلفات از سازمان مجاهدین خلق می گیرند ولی اکنون بدون اینکه کسی به آنان موشک بزند تلفاتشان از زمانی که در عراق بودند بیشتر شده است !
و اما ختم کلام خطاب به اسرایی که در تشکیلات گرفتار هستند. اینکه هنوز دیر نشده است و هر کسی که نمیخواهد دچار مرگ های دردناک شده و در تپه های آلبانی دفن شود باید در انتخاب های خود تجدید نظر کرده و هر چه سریعتر خود را نجات دهد.
بخشعلی علیزاده