سلام مرتضی جان خوبی
سالهاست از تو بیخبرم آیا زنده و سلامت هستی!؟
چرا از آن لعنتی ها که تو را به گروگان گرفتند فاصله نمیگیری؟!
تو که سرباز وطن بودی. می دانم که در زمان اسارت و در اردوگاه رژیم بعث با مغزشویی های عوامل مجاهیدن خلق گرفتار رجوی ها شدی. این زوج سنگ دلی که سالهاست بین ما جدایی انداخته اند. این ظلمی است که فراموش نشدنی است و نابخشودنی.
فرزند عزیزم این روزها وقت کشاورزی است. به یادت افتادم . به یاد آن زمان ها که در شالیکاری کمک کارم بودی و چه زندگی خوبی داشتیم در آن سر محله لنگرود.
بیا که دوباره در خوشی زندگی کنیم مرتضی جان.
راستی عکسی را که می بینی سال ها پیش با آقای اکبر محبی گرفته بودم که از جهنم رجوی جدا شده بود و به من قول داده بود مرتضی هم به زودی می آید. نمی دانم چرا آمدنت به درازا کشیده است!؟
مرتضی جان من و همه اهل خانواده خیلی دوستت داریم و منتظر آمدنت هستیم.
پدرت – سید حسن میرموسوی