عاطفه سبدانی: روز جهانی کارگر یکی از مهمترین روزهای کاری بچه‌های مجاهدین بود

عاطفه سبدانی در روز جهانی کارگر در حساب کاربری خود در فیس بوک از رنجی که کودکان مجاهدین خلق هرساله در این روز به خصوص متحمل می‌شدند نوشت و این مطلب موجب شد که چند کودک سرباز دیگر نیز ذیل آن از تجربه خود از کار برای مجاهدین خلق و شرکت در تظاهرات بنویسند.

از مطلب اخیر می‌توان دریافت که درباره عاطفه و برادرانش و دیگر کودکان مجاهدین خلق که دیگر به عراق بازنگشتند نیز می‌توان از لفظ “کودک سرباز” استفاده کرد. این کودکان شمارشان به حدود 600 نفر می‌رسد. اگرچه سازمان موفق نشد که آن‌ها را همچون امیر یغمایی، محمدرضا ترابی، امین گل مریمی، ژینا حسین نژاد و نزدیک به 300 کودک دیگر به عراق برگرداند و یونیفرم نظامی بپوشاند، اما آنها را همچون سربازانی گوش به فرمان به کار اجباری گماشت.

سبدانی مطلب خود را با این پرسش آغاز می‌کند: “روز جهانی کارگر برای شما چه روزی است؟” و از حس تلخ این روز برای خودش می‌گوید: “برای من رنج خالص بود. در این روز شاغل بودم، کودک کار. وقتی همه آزاد بودند، سرخوش بودند و از پرتوهای گرم بهار لذت می‌بردند، ما از صبح زود بیدار بودیم طبق دستورات و وظایفمان تا عصر سرپا بودیم. اگر آفتاب بیرون می‌آمد، که معمولاً در اول ماه مه چنین است، خسته با دماغ‌های سوخته به خانه برمی‌گشتیم.”

او این مطالب را ذیل عکسی می‌نویسد که در آن خودش و گروهی از همسالانش که همه یتیمانی از مجاهدین خلق هستند در حال طبل زدن هستند. والدین مجاهد این کودکان و نوجوانان در قرارگاه‌های مجاهدین خلق اسیر فرقه مسعود و مریم رجوی بوده‌اند. عاطفه درباره عکس مذبور می‌نویسد:

این عکس مربوط به اول ماه مه نیست بلکه یک تظاهرات دیگر است. اگر درست یادم باشد در اسلو. تظاهراتی که در کتابم به عنوان یکی از بدترین تظاهراتی که در دوران کودکی داشتیم توصیف می کنم. آن پسر کوچک 10 ساله بالاخره از دمای دو رقم زیر صفری که تا مغز استخوان‌مان نفوذ می‌کرد و دیگر اعضای بدنمان را احساس نمی‌کردیم به گریه افتاد.
در تصویر ارکستر درام ما را مشاهده می‌کنید که در مورد آن صحبت خواهم کرد. من همانی هستم که خز تقلبی دور کلاهش دارد. نه، ضربه زدن با انگشتان یخ زده آسان نبود، حتی بسیار دردناک بود. از شدت درد در درونم گریه می‌کردم اما اجازه نداشتم آن را از در ظاهرم نشان دهم. آنهایی که از آنجا رد می‌شدند، نمی‌توانستند ببینند ما چه عذابی می‌کشیم.

از تمام افرادی که در تصویر می‌توانم هویتشان را تشخیص بدهم، به جز سه نفر، همه از همکاری با مجاهدین خلق انصراف داده‌اند. دو نفر از کسانی که مانده‌اند دوستان من بودند که امروز از هر فرصتی برای تهدید کردن من استفاده می‌کنند.
این یکی از اولین بارهایی بود که ارکستر درام ما نواخت و تأثیر قابل توجهی (شنیدنی) گذاشت. اگر دقت کنید نماد ارتش/مقاومت/فرقه مجاهدین را روی طبل‌ها متوجه خواهید شد. آیا این جزئیاتی را که ما بچه‌ها آشکارا به نمایش گذاشتیم و هیچکس زیر سوال نبرد، متوجه می‌شوید؟ برادر کوچکم موسی که در سمت چپ تصویر است، مدالی بر گردن دارد که عکس یک شهید روی آن است. چیز عجیبی نبود.

برادر دیگر عاطفه، امیر سبدانی در تایید نوشته‌های عاطفه درباره عکس فوق و دیگر فعالیت‌های به اصطلاح سیاسی و اجتماعی مجاهدین خلق با سوءاستفاده از کودکان‌شان در بخش نظرات چنین می‌نویسد:

آن زمستان خاص در اسلو (دما دو رقم زیر صفر بود، به نظرم -24 بود، اما می ترسم اشتباه به خاطر بیاورم) شاید بدترین بود. آن یکی، و زمانی که در لوکزامبورگ باران می‌بارید و ما مجبور می‌شدیم در باران شدید آنجا بایستیم یا در برلین زمانی که هوا بسیار گرم بود و آبی برای نوشیدن برای همه وجود نداشت.

در اسلو من کفش زمستانی نداشتم و خاطرتان باشد که به معنای واقعی کلمه روی یخ ایستاده بودیم. پاهایم از سرما خیلی درد گرفت. یکی دیگر از جزئیاتی که ممکن است فراموش کرده باشید این است که آویختن آن طبل‌ها بر شانه/گردن ما بچه‌ها چقدر دردناک بود. به درام‌های بیس بزرگی فکر کنید که در این تصویر خاص نیستند. تسمه‌ها داخل چرم فرو رفته و وزنش باعث کمردرد می‌شد. ساعت ها آنجا ایستاده بودیم و درد می‌کشیدیم و می‌زدیم.

فرید احمدی کودک سرباز دیگری است که در بخش نظرات شواهد عاطفه و برادرش را تایید می‌کند. چنان که از صحبت‌های میان آنها برمی‌آید او از دیگران کوچکتر است و نقض آشکار حقوق کودکان در فعالیت‌های مالی اجتماعی مجاهدین علیه او رقم خورده است. او شهادت می‌دهد: “لوکزامبورگ احتمالا بدترین تجربه بود. چه زخم‌های وحشتناکی روی دست‌هایم داشتم چرا که چند ساعت در آن سرما ایستادم و آن سنج ها را به هم زدم.”

عاطفه نیز تجربه لوکزامبورگ را وحشتناک توصیف می‌کند و به دوستانش نوید می‌دهد که درباره آن تجربه و درباره فرید در کتاب زندگینامه‌اش نوشته است.

اینها تنها سه تن از هزار کودک مجاهدین خلق هستند که از تجربه‌های تلخ شرکت اجباری در فعالیت‌های سیاسی مجاهدین خلق در سرما و گرما می‌نویسند، ار تشنگی مفرط در گرمای تابستان و سرمای هولناک یخبندان زمستان، از اتوبوس‌های خرابی که آنها را از شهرهای مختلف اروپا به مکان تظاهرات در مقصدی چون پاریس و برلین جابجا می‌کرد تا زخم‌های دست هایشان به خاطر نواختن طبل و سنج.

عاطفه به درستی از بزرگسالانی گلایه می‌کند که هیچ توجهی به رنج این کودکان نداشتند. در روزی که مناسبت آن حمایت از حقوق کارگران جهان است، مجاهدین خلق بیشترین کار را از کودکان خود می‌کشیدند. کار سخت، در شرایط سخت آب و هوایی بدون امکانات مناسب و بدون دستمزد:

بله ما آنجا بودیم، هر روز به بهانه‌ای مرخصی می‌گرفتیم یا مدرسه را ترک می‌کردیم و وانمود می‌کردیم که بیماریم. هفته به هفته. سال به سال. در دمای منفی سی و مثبت سی. باران، طوفان، آفتاب سوزان، سرمای یخبندان. آب و هوا هرگز مهم نبود. حتی اگر فردی مثل من از درد مزمنی رنج می‌برد که بزرگ‌ترها خبرداشتند، دردش از سرما بدتر می‌شد.

روز جهانی کارگر یکی از مهمترین روزهای کاری بچه‌های مجاهدین بود.

عاطفه که امروز شهروند موفق سوئدی و مادر سه فرزند است، با اعتماد به نفس و شجاعتی مثال‌زدنی بر ترس‌های خود غلبه کرده است و داستان زندگی خود و دیگر کودکان سربازان مجاهدین خلق را به تصویر و نوشتار و کلام شرح می‌دهد. او سعی می‌کند برای کودکان خود الهام بخش باشد و مطلبش را چنین به پایان می‌برد:

اما امروز برای پسرم جشنی خواهم گرفت. فعالیت من باید برای او الهام بخش باشد، اما هرگز به او تحمیل نشود. او کارگر بدون دستمزد نیست. او کودکی است که باید اجازه داده شود قبل از اینکه به باقی زندگی‌اش بپردازد، کودک باشد.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا