زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت نهم

همان طور که در قسمت قبل گفتم چند مورد اخلاقی در مقر ما اتفاق افتاد و گزارش به دست رجوی رسیده بود. رجوی بهم ریخته بود و ضوابط خیلی سختی را در مقر گذاشته بود. در همان ایام یک روز برای خوردن چای به سالن غذا خوری مراجعه کردم و تابلو اعلانات سالن را هم چک کردم. چند برگ A4 جدا گانه روی تابلو چسبانده بودند. شروع کردم به خواندن.

ضوابط از این قرار بود:
برادران در مقر حق ندارند به خواهران سلام کنند.
برادران بعد از اصلاح صورت حق ندارند کرم و اُدکلن به صورت خود بزنند.
برادران موهای سر خود را معمولی کوتاه کنند. برادران حق ندارند به موهای خود فُرم دهند.
برادران حق ندارند آستین پیراهن لباس فرم را بالا بزنند و برگه سینه لباس فرم حتما داشته باشند. اگر کسی برگه سینه پیراهن فرم را ندارد دگمه های پیراهن تا آخرین دگمه بسته شده باشد و …..

هر کسی به سالن مراجعه می کرد و ضوابط را می خواند بهم می ریخت. از جمله من، دیگر تحمل نکردم رفتم انبار تاسیسات یک گزارش برای مسئول مقر نوشتم. در گزارشم نوشتم این ضوابطی که روی تابلو نصب کردید لایق ما نیست و توهین به ماست. شما با چه دیدگاهی به ما نگاه می کنید بهتر نیست ما چشم بند بزنیم و در مقر تردد کنیم؟! گزارشم را دادم. بعد از دو ساعت مرا صدا زدند رفتم اتاق کار فرمانده مقر وارد اتاق کار شدم، سلام کردم اماجواب سلام مرا نداد و شروع کرد به توهین به من و در ادامه گفت این چه گزارشی ست که نوشتی؟ تو داری به برادر و خواهر دهن کجی می کنی. می فهمی .. تو اصلا درک و دریافت خودت را از انقلاب خواهر مریم نوشته ای؟ از جان سازمان چی می خواهی؟ از نظر من تو یک ضد انقلابی هستی.( ضد انقلاب در فرقه روی پیشانیم حک شد ) از اتاق من برو بیرون .

با چند تا از دوستانم که در مقرهای دیگری بودند محفل داشتم. یکی دو تا از آنها را در تدارکات مرکزی دیدم آنها هم می گفتند اوضاع در مقر ما هم خیلی خراب شده، شبها در آسایشگاه آمار می گیرند. سمت مقر زنان سیم خاردار کشیدند که کسی نزدیک مقر زنها نشود . در مقر ما هم دور تا دور مقر زنان خاکریز زدند و روی خاک ریز سیم خاردار کشیدند . بهم ریختگی بین فرماندهان بیشتر می شد، کسانی که رجوی آنها را وادار کرد از زنهای خود جدا شوند! اوضاع خیلی بد بود. موارد اخلاقی، محفل، کنتاکت بین نفرات . اکثرا به امداد مراجعه می کردند و قرص اعصاب تحویل می گرفتند . مصرف سیگار نفرات بالا رفته بود و سازمان در بحران تشکیلاتی خیلی بدی قرار گرفته بود. بوی جنگ می آمد. جنگ آمریکا با عراق در سال 1991 .

رجوی در پیامی گفته بود احتمالا جنگ خواهد شد و ما بایستی آمادگی لازمه را داشته باشیم. در آن زمان شامه ضد بشری رجوی عمل کرد و به این فکر افتاد که تمام کودکان را به خارج منتقل کند و به هوادارانی که در خارج داشتند بسپارند تا آنها را بزرگ کنند . رجوی اول با مادران نشست گذاشت ( اطلاعات بصورت محفلی بدستم می رسید ) به مادران در نشست گفته بود احتمال دارد آمریکا به عراق حمله کند اگر جنگ شود احتمال می دهیم پادگان اشرف مورد اصابت موشک یا بمباران قرار بگیرد. نگهداری از کودکان شما در اشرف سخت است. ما هماهنگی لازمه را کردیم فعلا کودکان شما را از مرز اردن به اروپا منتقل می کنیم و آنها را به هواداران در اروپا می سپاریم. خیالتان راحت باشد به آنها رسیدگی لازم می شود و شما هم می توانید با آنها در تماس باشید.

بعد از نشست با مادران، با پدران نشست گذاشت و موضوع انتقال فرزندانشان به خارج از عراق را با آنها مطرح کردند. در نشست به آنها گفت شد: شما که زنهای خود را طلاق دادید کودکان شما چه مشکلی می توانند از شما حل کنند قرار است جنگ شود و ما تمام کودکان را می خواهیم به خارج از عراق منتقل کنیم تا در امان باشند و در ادامه گفت بعد از اتمام جنگ کودکان را به پادگان اشرف منتقل می کنیم. رجوی کلاه گشادی بر سر پدران و مادران گذاشت.

دو هفته گذشت و به مادران ابلاغ کردند که کنار تدارکات مرکزی تجمع کنند برای خداحافظی با فرزندانشان. به پدران ابلاغ نکرده بودند اگر به پدران ابلاغ می کردند زنهایشان را می دیدند و انقلاب مریم قجر خدشه دار می شد. ضد بشر بودن رجوی حد و مرز نداشت. من هم که کنجکاو شده بودم به بهانه خرید اقلام تدارکاتی به تدارکات مرکزی رفتم . وقتی به تدارکات مرکزی رسیدم چندین اتوبوس عراقی کنار تدارکات پارک کرده بودند. طولی نکشید چند خودروی ون کودکان را به کنار اتوبوسها منتقل کرد. من هم صحنه را تماشا می کردم. وقتی مادران از کودکانشان خداحافظی می کردند مستمر اشک می ریختند. راضی نبودند کودکان خود را به خارج بفرستند و همین طور کودکان به مادرانشان چسبیده بودند و آنها را ول نمی کردند.

یک زنی که کودک شیر خوار داشت حاضر نبود که کودکش را بدهد! او را با دستانش محکم گرفته بود و اشک می ریخت و می گفت بچه من شیر می خورد، در مسیر از بین می رود. بچه شیر خوار را به زور از او گرفتند و در جواب به او می گفتند دستور خواهر و برادر است. صحنه های دل خراشی در رابطه با کودکان و نوزادان مشاهده کردم. وقتی اتوبوس ها حرکت کردند مادران دنبال اتوبوس ها می دویدند و کودکان در اتوبوسها با دست به شیشه می کوبیدند و مادرانشان را می خواستند.هنگام برگشت به مقر دو زن را دیدم که پشت یک اتاقک آجری نشسته بودند و از شدت ناراحتی به سر خودشان می زدند و می گفتند این چه بلایی بود بر سر ما نازل شد؟! در مقر وقتی به چهره زنان نگاه می کردم افسرده بودند و زیاد در مقر ظاهر نمی شدند. وعده های غذایی را در آسایشگاه خودشان ( کتیبه ) می خوردند . رجوی در آن زمان خطش پیش رفت. رجوی جنگ را بهانه کرده بود که از شر کودکان خلاص شود، همانطور که گفتم می خواست عواطف را به سمت خودش بکشاند .

بعد از داستان انتقال کودکان به همه ابلاغ کردند شروع جنگ نزدیک است و باید اشرف را ترک کنیم و پراکنده شویم. مسئولیت ارکان جمع آوری وسایل آشپزخانه بود. وسایل مورد نیاز برای پُخت و پز را جمع کردیم و بار خودروها کردیم. بعد از دو روز از پادگان اشرف خارج شدیم. سلاح های سنگین و نیمه سنگین را با کمر شکن منتقل کردند. محل مقر ما در جلولا عراق بود. وقتی به جلولا رسیدیم در یک پادگان عراقی مستقر شدیم ولی سلاحهای سنگین مثل تانک و توپ خود کششی با نفرات به سمت خانقین و کلار حرکت کردند و همان حوالی مستقر شدند و موضع دفاعی گرفتند. جنگ شروع شد چند روزی ارتش عراق با نیروهای ائتلاف درگیر بود. ارتش عراق نمی توانست با نیروهای ائتلاف درگیری مستمر داشته باشد ارتش عراق در آن زمان در آستانه متلاشی شدن بود و از طرفی در شمال و جنوب عراق شورش شده بود. آنها خواهان سرنگونی صدام بودند. رجوی برای خوش خدمتی به صدام نیروها را به شمال و جنوب منتقل کرد و دستور سرکوب و کشتار مردم را داد. در خانقین و کلار کُردها را با مینی کاتیوشا، کاتیوشا و تانک به توپ بست . در واقع کُردها را قتل عام کرد. در جلولا هر کُردی را می گرفتند تحویل استخبارات عراق می دادند استخبارات عراق اول کُردها شکنجه می کرد و بعد از شکنجه آنها را اعدام می کرد.

ادامه دارد ….

فواد بصری

خروج از نسخه موبایل