نامه کاظم شهیدی به برادرش لفته گرفتار در فرقه رجوی

برادر جان سلام

به قول معروف عدو شود سبب خیر اگر خدا بخواهد. لفته جان دیروز دوستان سابقت عکسی از تو که ظاهرا در تلویزیون مجاهدین خلق صحبت کرده بودی برایم فرستادند که وقتی آن را دیدم از خوشحالی اشک شوق ریختم و بلافاصله درحالیکه چشمانم از خوشحالی پر از اشک بود به سمت منزل رفتم تا عکس تو را به مادرمان نشان بدهم . وقتی به منزل رسیدم برای این که شوک به مادر وارد نشود اول در کنارش نشستم و بعد از کمی صحبت و زمینه سازی برای نشان دادن عکس تو به او گفتم یوما دوست داری عکس لفته را ببینی؟ نگاهی به من کرد و گفت یعنی چی؟ مگر می شود دوست نداشته باشم؟! نکند خبری از او داری؟ گفتم نه اما عکسی از او بدستم رسیده است.

لفته شهیدی
لفته شهیدی

وقتی عکس تو را به او نشان دادم از خوشحالی گریه کرد و آن را چندین بار بوسید و تا دقایقی فقط به عکس تو نگاه می کرد و اشک می ریخت و شروع کرد به صحبت کردن با تو و من او را تنها گذاشتم تا راحت باشد. اما از گوشه درب اتاق به او نگاه می کردم که می دیدم عکس تو را جلویش گرفته و می گوید: لفته جان عزیز دلم چرا مادرت را تنها گذاشتی؟ چرا از خودت به من خبری نمی دهی؟ چرا زنگ نمی زنی تا لااقل صدای تو را بشنوم؟ مگر تو مادرت را دوست نداری؟ وهمینطور مدام با تو صحبت می کرد که من با نگاه به او اشک می ریختم و می گفتم خدایا مادرم چه گناهی کرده که سالها حتی از شنیدن صدای فرزندش باید محروم باشد؟

لفته جان بخدا زمانی که درعراق و کمپ اشرف بودی چند بار با مادر آمدم تا پشت سیاج اشرف، یکبار وقتی نفر نگهبان شما را دیدم که آنطرف سیاج ایستاده بود به او التماس کردم و گفتم نگاهی به این مادر پیر بکن، با چه امیدی این همه راه آمده اینجا تا بتواند فرزندش را ببیند. حالا ازشما خواهش می کنم برادرم را بیاورید تا از پشت همین سیاج مادرم بتواند او را برای چند دقیقه ببیند ، بخدا نه تنها توجهی نکرد که حتی ما را مزدور خطاب کرد و فحشی نثار ما کرد! که من و مادر تا پایان آن روز فقط اشک می ریختیم. روز بعد وقتی در ضلع شرقی کمپ اشرف، پشت سیاج و در سایه کانکسی ایستاده بودیم و به داخل کمپ نگاه می کردیم وقتی یکی دیگر از نگهبانان را دوباره دیدم باز من از او التماس کردم و گفتم برادرم را صدا بزنید تا بیآید اینجا بلکه مادرم چند دقیقه او را ببیند که باز توجهی نکرد وچند لحظه بعد در کمال تعجب چیزی شبیه تیر از داخل کمپ اشرف به سمت ما که کنار کانکس ایستاده بودیم شلیک شد که بخدا از کنار صورت مادر رد شد و به دیوار کانکس برخورد کرد و سوراخی را روی آن ایجاد کرد. که اگر به سر مادر می خورد مغزش متلاشی می شد که در این صورت اگر اتفاقی برای مادر می افتاد مسئولین مجاهدین چه جوابی داشتند به تو بدهند؟ اما برادر خوبم باز ما نا امید نشده و نترسیدیم و چندین روز دیگر هم در اطراف کمپ اشرف ماندیم. به این امید که شاید دل مسئولان مجاهدین به رحم بیآید و بگذارند مادرم تو را ببیند ، اما دریغ و افسوس که انگار انسانیت در آن طرف سیاج مرده بود .

به هرحال لفته جان الان سالهاست که ما و بخصوص مادر چشم انتظار تو هستیم. بخدا مادر گناه دارد شاید چیزی به پایان عمرش باقی نمانده باشد. بنابراین از مسئولین مجاهدین تقاضا کن تا بگذارند یک بار مادر صدای تو را بشنود . واقعا من در تعجبم که چرا مجاهدین تو را به تلویزیون خودشان می آورند تا علیه دوستان سابقت صحبت کنی اما نمی گویند تو هم مادری داری که سالهاست در حسرت حتی شنیدن صدای تو مانده است! باور کن گاها ساعت ها چشم از درب حیاط منزل برنمی دارد به این امید که شاید تو وارد منزل شوی.

برادر جان امیدوارم همواره سلامت و تندرست باشی. فقط کمی هم به ما و مادرمان فکر کن که سالهاست بخاطر بی خبری و دوری ازتو رنج می بریم. هر طور شده تماسی با ما بگیر تا مادرمان که هر روز و هر لحظه اسم تو را صدا می زند خوشحال شود. بیش ازاین ما را منتظر نگذار. کاری کن تا حداقل یکبارهم که شده صدای تو را بشنویم .

به امید دیدار
برادرت کاظم

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا