دستگیری‌های سال‌های ۷۲ و ۷۳ و ۷۴ در سازمان مجاهدین خلق

به عنوان اینکه نفوذی های رژیم به درون سازمان نفوذ کرده‌اند!

از جمله فشارهای ضد انسانی سازمان مجاهدین خلق بر علیه اعضای خود این بود که تا زمانی که جنگ ایران و عراق ادامه داشت نیروهای سازمان مجاهدین برعلیه وطن خودشان در کنار ارتش عراق می جنگیدند و تبلیغات سازمان این قدر زیاد بود که می گفت در عرض چند ماه حکومت ایران را سرنگون می کنیم و به ایران برمی گردیم بدین شکل نیروها را سرگرم و امیدوار می کردند و وعده می دادند که شما در فردای ایران مسئولیت و کارها را به دست می گیرید.

سازمان در عملیات های قبلی متحمل تلفات سنگینی شده بود و بعد از آتش بس بین ایران و عراق خط و خطوط سازمان به بن بست رسیده بود. به طور واقعی سازمان حیات خود را در جنگ عراق و ایران می دید. بعد از آتش بس دیگر سازمان به طور رسمی عملیات بزرگی از خاک عراق نمی توانست انجام بدهد. اما تیم های کوچک و کارهای تروریستی در درون ایران انجام می داد به نام  تیمهای عملیاتی داخله ایران و نه به نام ارتش آزادیبخش.

همه نیروها پس از آتش بس پاسیو شده بودند. سرگرمی برای زندگی روزمره نداشتند. در یک کلام آتش بس تمامی استراتژی و نقشه‌های سازمان را به هم ریخته بود و روحیه نفرات را پایین آورده بود.

گزارشات و انتقادات خیلی از اعضا به خود رجوی شروع شد و حرف اعضا این بود که حالا  که جنگ تمام شده سازمان در عراق می خواهد چکار کند؟ نمی شود که با کار استقراری و کشاورزی و سرگرمی های اینچنینی، حکومت را سرنگون کرد.

وقتی رجوی دید اوضاع درون سازمان خیلی خراب شده و نفرات درخواست رفتن از سازمان را می دهند، ترفندی دیگر و سرگرمی دیگر برای نیروها درست کرد. آن هم انقلاب خواهر مریم بود و مدتی اعضا را با نشستهای مربوط به انقلاب خواهر مریم مشغول کرد ولی بعد از مدتی این هم شکست خورد و خیلی از اعضا متوجه شدند این یک نوع سرگرمی است.

رجوی ترفند دوم را به کار برد. نشست حوض و عملیات جاری را مطرح کرد و گفت این یعنی جنگ روزانه! عملیات جاری یعنی شما دارید لحظه به لحظه با حکومت ایران می جنگید. من نمی خواهم وارد جزئیات عملیات جاری و انقلاب مریم بشوم و در مورد آن می توان کتابها و مقالات طولانی نوشت. ولی هدف چیز دیگر است. من می خواهم به موضوع دیگر بپردازم فشارهای سازمان به اعضای خود و نمونه هایی که خودم شاهد بودم را برای هموطنانم بیان کنم.

در سال‌های ۷۲ و ۷۳ و ۷۴ واقعاً فشارهای سازمان چند برابر شد و دستگیری تعدادی از اعضا شبانه شروع شد و آنها را به زندان اسکان می بردند. من یادم است ساعت یک صبح که از نگهبانی برگشته بودم دو نفر از نیروهای اطلاعاتی سازمان داشتند کمدهای این افراد را می گشتند. منظورم همین بچه هایی بودند که دستگیر کرده بودند و به زندان اسکان برده بودند. واقعاً نمی شود به هیچ یک از حرفهای سازمان اعتماد کرد چون خودشان می گفتند که کسی حق ندارد کمد های دیگری را باز کند ولی به هر کمدی که مشکوک می شدند شبانه آن را بازرسی می کردند. کدام حرف سازمان را باور کنیم، من و خیلی از بچه ها شاهد این موضوع بودیم. چند ماه بعد تعدادی از همین بچه ها برگشتند و از تعدادی دیگر آنها خبری نشد. من نمی دانم چه بلایی سر آنها آوردند. من از بچه هایی که برگشته بودند سؤال کردم که دیگران چه شدند؟ آنها می گفتند به احتمال زیاد زیر شکنجه ها کشته شده‌اند.

من با دو نفر از همین بچه ها رفیق بودم و به همدیگر اعتماد داشتیم و صحبتهایمان بین خودمان می ماند. از آنها سؤال کردم در این مدت کجا بودید و چه کار می کردید؟ موضوع را به من گفتند. این ها را توجیه کرده بودند و تهدید به مرگ که اگر به یگان رفتید باکسی سر موضوع یعنی زندان اسکان صحبت نمی کنید. سازمان سر این موضوع شوخی ندارد این نوع اطلاعات حکمش اعدام است.

ولی این دوستان از آنجایی که به من مطمئن بودند گفتند هر شب ما شکنجه می شدیم. ۲۰ نفر از فرماندهان با صورت های پوشیده وارد زندان می شدند و با چوب ما را کتک می زدند و مواد غذایی خیلی کم می دادند.

من از آنها سؤال کردم که چرا شما را به زندان اسکان بردند. شما چندین سال با سازمان هستید و نفر جدید که نیستید. یکی از آنها گفت من چندین گزارش نوشتم به خود رجوی که می خواهم سازمان را ترک کنم و از مبارزه خسته شدم و از کارهای استقراری و بودن در اشرف خسته شدم. فقط جرم من همین بود و در آنجا از من تعهد گرفتند که در سازمان بمانم. من هم این را قبول کردم چون حوصله زندان را نداشتم.

رضا اسلامی – تیرانا

خروج از نسخه موبایل