گذری بر ۲۱ عید قربان بدون دیدار خانواده

قبل از این که گرفتار فرقه رجوی بشوم، در هر عید سعید قربان لباس نو می پوشیدیم و برای نماز عید می رفتیم. بعد که باز می گشتیم گوسفندی که از قبل فرا رسیدن عید خریداری شده بود، توسط پدر قربانی می‌‌شد. مادر قسمتی از گوشت گوسفند را بین همسایه‌های مستمند توزیع و باقیمانده را هم کباب می‌کرد. همه افراد خانواده دور یک سفره جمع می‌شدیم. پدر ضمن تبریک عید، از خدا شکرگزاری می‌کرد. سپس طبق رسم حق بخشش و عفو (حک پحلی) بخاطر قهر، کدورت‌ها یا بی‌احترامی نسبت به همدیگر در طول سال اگر داشتیم یا نداشتیم، برای قرابت صله رحم و مهر و عطوفت، عشق و دوستی بین اعضای خانواده از همدیگر حلالیت می‌طلبیدیم. این حک پحلی در دید و بازدیدها و دورهمی‌ها بین دوستان و اقوام امتداد پیدا می‌کرد. رسم زیبای حک پحلی بین افراد و طوایف دیگر که نزاع و یا قتل‌ و‌ دشمنی هم پیش آمده بود، اجرا می شد و در این روز مبارک با عفو و گذشت کدورت و دشمنی را کنار گذاشته صلح و آشتی می‌کردند. چه رسوم زیبایی بود.

اما در تشکیلات رجوی دیگر از بودن در جوار خانواده و رسومات عید قربان یا عید فطر و نوروز خبری نبود و گویی در سرزمین عجایب بودیم. سالها و اعیاد می‌گذشتند و هر بار جز حسرت و غبطه چیزی عایدم نمی‌شد. با ایدئولوژی خاص و مخرب خود که به ما تحمیل کرده بودند که خانواده و زن و بچه و در یک کلام زندگی دشمن شما هستند و باید طلاق دهید. رجوی می‌گفت پدر و مادر و خانواده خوب و بدش را به من بسپارید و حق فکر کردن به آنها را هم ندارید! چندش‌آورتر این بود که لحظات پنهان خود در رابطه با فکر کردن و یا بیاد آمدن خاطرات با خانواده و حسرت به دلی‌ها ‌را فاکت به فاکت مکتوب و در جمع می‌خواندیم و بقول خودشان خود را سوژه می‌کردیم! عجب دوران سختی بود.

هر سال روز قبل از عید قربان دستوری که صبح می‌خواندند: زمانبندی نماز جماعت با یک لباس مشخص و یکرنگ. صبحانه و شیرینی و بعد هم باید ویدئو تکراری حج عمره رجوی را تا آخر می دیدیم و در پایان یک فیلم سینمایی و تمام. این دستور تکرار مکررات هر عید بود.

در عید برای اینکه حداقل به خانواده عید را تبریک بگویم و از آنها حلالیت بخواهم به دو دلیل منصرف می‌شدم. اولاً که جواب مثبت داده نمی‌شد دوماً و مهمتر اینکه متناقض و معذب بودم اگر گزارش تماس بدهم که مغایر با خواست رجوی و برخلاف شئون انقلاب ایدئولوژیکی و تشکیلات است چه فکری در رابطه با من می‌کنند و مارک و برچسب نخورم، پس بی‌خیال می‌شدم. بله هر لحظه بودن در تشکیلات برایم عذاب‌آور بود و تناقض.

متأسفانه این عذاب و تناقض و سختی و دوری از خانواده و حسرت حتی یک تماس را دوستان محبوس و گرفتارمان در تشکیلات مخوف رجوی همچنان با خود حمل می‌کنند.

برای رهایی از آن‌ همه سالها حسرت و رنج و عذاب امیدوارم دوستان دربندمان کمی فکر کنند، به‌خود آیند و با انتخاب و تصمیم شجاعانه، خود را برای همیشه نجات دهند.

ما دوستان شما در انجمن نجات آلبانی منتظر رهایی و استقبال از تک تک شما هستیم.

بیجار رحیمی – تیرانا

 

خروج از نسخه موبایل