افشاگری‌های مهم مترجم ارشد مسعود رجوی در مصاحبه با روزنامه المراقب العراقی – قسمت اول

انتشار این مطالب برای نخستین بار در سال ۱۳۹۱ توسط یک روزنامه مشهور عراقی به نام “مراقب العراقی” انجام شد که بازتاب گسترده ای در این کشور داشت. انتشار این افشاگری ها در آن سال، به خصوص افشای کمک‌های نجومی نفتی صدام (فروش نفت توسط سازمان مجاهدین) نقطه عطفی در افشاگری های جامعه جداشدگان از فرقه رجوی بود زیرا به دنبال آن مسعود رجوی جنون گاوی گرفت و با لجن پراکنی های مفتضحانه، ذات خود را بیشتر نمایان کرد که به دنبال آن عده زیادی حتی از شورای ملی خودخوانده رجوی جدا شدند.

مصاحبه‌ها توسط محمد سعد روزنامه نگار عراقی انجام شده و توسط احمد نصر مشکاتی، به زبان فارسی برگردانده شده است.

با توجه به جریان سازی اخیر فرقه رجوی در خصوص تطهیر خیانت های رجوی در عراق به خصوص در دوران جنگ تحمیلی به عنوان پیاده نظام رژیم بعث صدام، مطالعه دقیق این مطالب به عموم جویندگان حقیقت توصیه می‌شود.

حسین نژاد در مصاحبه با روزنامه المراقب العراقی

افشاگری‌های قربانعلی حسین نژاد، مترجم مسعود رجوی تروریست

ناگهان دیدیم سازمانی که با امپریالیسم آمریکا می‌جنگید دست به بمبگذاری وترور و اعمال تروریستی بعد از انقلاب می‌زند

س: کی و چگونه با سازمان مجاهدین خلق آشنا شدید و به چه هدف و انگیزه ای به صفوف آن پیوستید؟

ج: من در سال ۱۳۶۰ به سازمان مجاهدین خلق پیوستم و دلیل پیوستنم به این سازمان این بود که در زمان حکومت شاه، سازمان در حال مبارزه و پیکار علیه رژیم شاه و علیه امپریالیسم آمریکا بود. من در دوران حکومت شاه به مدت سه سال به علت هواداری از این سازمان زندانی شدم و در زندان با اعضا و رهبران سازمان آشنا شدم تا اینکه با اوجگیری انقلاب ایران ما از زندان آزاد شدیم و پس از آزادیم از زندان به صورت آزاد و مستقل دست به فعالیت سیاسی زدم. من مدتی در آن زمان و بعد از پیروزی انقلاب به عنوان دبیر دبیرستانها کار می‌کردم و در میان دانش آموزان و دبیران مشغول فعالیت سیاسی بودم. آن موقع من فقط از طرفداران این سازمان بودم و ارتباط تشکیلاتی با آن نداشتم چون می‌خواستم مستقل باشم. مدتی نیز در سال اول بعد از انقلاب پست فرمانداری شهر میانه در آذربایجان را بر عهده گرفتم و بعد نیز همان سال کاندید انتخابات برای نمایندگی مجلس ایران از همان شهر شدم.

در سال ۱۳۶۰ به ناگهان دیدیم سازمانی که ما به علت مبارزه و پیکارش علیه شاه و امپریالیسم آمریکا از آن حمایت می کردیم اقدام به بمب گذاری و ترور و اقدامات تروریستی علیه شخصیتهای انقلاب و سران حکومت ایران بعد از انقلاب می‌کند. این عملکرد همزمان با جنگ ایران و عراق در حقیقت یک جنگ دیگری در داخل ایران یا به منزلۀ یک جنگ داخلی بود که موجب شد فضای ایران متشنج شده و رعب و وحشت بر هواداران سازمان حاکم گردید به طوری که دیگر زندگی عادی برای آنها امکان نداشت. سازمان از امثال من که فرد عملیاتی نبودیم بلکه سیاسی و شناخته شده بودیم خواست که اماکن سکونت خودمان را تغییر داده و در خانه‌هایمان پنهان شویم و بیرون نیاییم تا از این جنگ داخلی جان به در ببریم، جنگی که سران سازمان به علت اندیشه تروریستی و فرقه‌ای خود مبنی بر ترور سران حکومت ایران برای رسیدن به قدرت آن را به راه انداخته بودند. این وضعیت ما را مجبور به ارتباط تشکیلاتی داشتن با سازمان برای اختفا و حفظ جانمان نمود.

س: از چه سالی به سازمان پیوستید؟ سال ۱۳۶۰ یا قبلا از سال ۱۳۵۰؟

ج – در سال ۱۳۶۰٫

س: پس چگونه در زمان شاه به زندان افتادید؟

ج- من از سال ۱۳۵۰ طرفدار سازمان بودم، اما برای اینکه آزاد باشم به صورت تشکیلاتی به آن نپیوستم. برای روشن شدن موضوع باید بگویم که این سازمان به عنوان یک سازمان اسلامی در عرصه‌ مبارزه با رژیم شاه ظاهر شد و از آیات قرآنی و احادیث و شعائر اسلامی استفاده می‌کرد ولی در محتوا اندیشه‌های پایه‌ای خودش را از مارکسیسم می‌گرفت.

س: آیا در نتیجه‌ گرایش این سازمان به مارکسیسم، انشعابهایی در آن رخ داد؟ واکنش اعضا و هواداران به این موضوع چه بود؟

ج: انشعابات زیادی از سازمان در زمان شاه در داخل و خارج زندانها رخ داد که نخستین انشعاب در سال ۱۳۵۴ صورت گرفت. در این سال رهبری سازمان مشخصا به دو بخش اسلامی و مارکسیستی تقسیم شد. شاخه‌ مارکسیستی، تشکیل رهبری سازمان مجاهدین خلق را اعلام کرد و افکار مارکسیستی را علناً ​​پذیرفت و آیه‌ قرآن را از آرم سازمان پاک کرد.

س: رهبرانی که این رویکرد را اتخاذ کردند چه کسانی بودند؟

ج: آنها تقی شهرام و بهرام آرام بودند که رسماً این انشعاب مارکسیستی را رهبری کردند. اصولا اندیشه‌های سازمان از ریشه التقاطی و برگرفته از اسلام و مارکسیسم بود، اما آنها در ظاهر فقط جنبه اسلامی خود را نشان می‌دادند. در سال ۱۳۵۴ بسیاری از رهبران سازمان دستگیر و اعدام شدند و قبل از آن نیز در خرداد سال ۱۳۵۱ همه‌ بنیانگذاران سازمان و اعضای کمیته‌ مرکزی آن به جز مسعود رجوی اعدام شدند. اعضای سازمان که در خارج از زندان بودند، در سال ۱۳۵۴ انشعاب خود را با پذیرش کامل اندیشه مارکسیستی بدون اسلام اعلام کردند. این تحول تأثیر خود را در داخل زندانها گذاشت و در آنجا نیز انشعاب‌های متعددی روی داد که مهمترین آنها جریان اسلام چپ و اسلام راست طبق نامگذاری مسعود رجوی بود. کسانی که از روحانیون حمایت کردند، کاملاً از سازمان جدا شده و به روحانیون در داخل زندان پیوستند. ولی نخستین انشعاب اسلامی توسط لطف الله میثمی انجام شد که اکنون در تهران زندگی می‌کند و به فعالیت خود بدون هیچ ممنوعیتی می‌پردازد. او سازمان خودش را به جای سازمان مجاهدین خلق، نهضت مجاهدین خلق ایران نامید. او در اوایل انقلاب، نشریه داشت و اکنون هم وب سایتی دارد که به نام خودش شناخته می‌شود اما نام رسمی آن سایت نهضت مجاهدین خلق ایران است. اینجا باید یادآوری کنم که نام رسمی سازمان مجاهدین خلق در ابتدا نهضت مجاهدین خلق ایران بود ولی مسعود رجوی آن را به سازمان مجاهدین خلق ایران تغییر داد. این انشعاب از درون زندان های شاه آغاز شد، جایی که مسعود رجوی در آن تسلط و هژمونی خاصی داشت زیرا او تنها فردی بود که از اعضای کمیته مرکزی زنده باقی مانده بود و به همین دلیل توانست جوانان را وارد سازمان کند.

س – یکی از اعضای مجاهدین خلق به من گفت (عین جمله‌اش بود): ما در زندان علیه مخالفان اسلامی رژیم شاه بودیم و وجود هیچ مخالفی با شاه را به جز سازمان مجاهدین خلق نمی پذیرفتیم. آیا این حرف او درست است؟

ج: بله، مسعود رجوی در آن زمان همه جریانات مخالف رژیم شاه را نفی می‌کرد و به ویژه اسلام گرایان را جریانهای ارتجاعی یا عقب مانده توصیف می نمود و تنها سازمان مترقی را سازمان مجاهدین خلق می دانست.

س: در ابتدای گفتگو گفتید که شما بعد از انقلاب فرماندار شهر میانه در آذربایجان شرقی بودید و خود را برای انتخابات مجلس شورا کاندید کردید. آیا وارد مجلس شورای ایران شدید؟

ج: نه، من خودم را به عنوان یک فرد مستقل کاندیدا کردم و حزب جمهوری هم کاندیداهایی را برای انتخابات معرفی کرد که نامزدهای آن حزب در انتخابات پیروز شدند.

س- چگونه از ایران فرار کردید؟

ج: پس از وقوع بمب‌گذاری‌های متعدد در داخل ایران، به همراه خانواده‌ام در خانه به عنوان خانه تیمی سازمان مخفی شدم. بعد از مدتی در سال ۱۳۶۱ من و همسرم و دختر بزرگم را که چهار ساله بود از راه زمینی به ترکیه منتقل کردند که از آنجا به یونان و سپس اسپانیا و سرانجام به فرانسه رفتیم که به مدت پنج سال در آنجا اقامت کردیم تا اینکه سازمان در سال ۱۹۶۷ و مشخصاً پس از پایان جنگ ایران و عراق ما را به عراق منتقل کرد. آنجا همسرم و دو برادرم در عملیاتهای نظامی علیه ایران شرکت کرده و همه شان کشته شدند. موقع خروج از ایران، سازمان نگذاشت دختر کوچکم را که ۲۰ روزه بود همراه خودمان ببریم و به من گفتند که کودک شیرخوار گرمای آفتاب و اذیتهای راه سفر را تحمل نمی کند و حتما در راه می میرد. بنابراین، او را پیش مادرم در ایران گذاشتم.

س: آیا شما در فرانسه در پایگاه سازمان در اورسوراواز (حومه‌ی پاریس) ساکن بودید؟

ج: بله

س: آیا در یونان و اسپانیا هم فعالیتهایی داشتید؟

ج: فعالیت های ما محدود به جمع آوری کمک ها و ترجمه‌ اخبار و مشخصاً کار من ترجمه روزنامه های عربی بود.

س: چگونه وارد عراق شدید؟

ج: در آن زمان سازمان اعضای خود را با اخذ روادید رسمی از سفارتخانه های عراق در سراسر جهان به اردن و سپس به عراق می آورد و آنجا دو مأمور از اطلاعات عراق و دو نفر از اعضای سازمان، ما را تحویل گرفته و به پادگان اشرف منتقل می‌کردند.

در سال ۱۳۶۷ همسرم در عملیات فروغ جاودان کشته شد عملیاتی که ضد حمله آن در ایران عملیات مرصاد نامیده می‌شود و پس از مدتی من و دخترم را به فرانسه برگرداندند.

س: آیا قبل از عملیات، آموزش نظامی کاملی دیدید؟

ج: نه؛ آموزشهای نظامی مخصوص کسانی بود که از مدتها پیش به کار تشکیلاتی خود در کردستان ایران و عراق می‌پرداختند اما ما که در اروپا بودیم جز کمتر از یک ماه قبل از عملیات آموزش خاصی ندیدیم.

دلیل انتقال ما از اروپا به عراق این بود که ارتش خودشان را زیاد جلوه بدهند. در این عملیات تعداد زیادی از دانشجویان دانشگاهها و همچنین شخصیتهای برجسته‌ای مانند حسن حبیبی یا ابوذر ورداسپی که از نویسندگان معروف در سطح ایران بودند شرکت داده شدند که همه‌شان در آن عملیات کشته شدند. مثلاً ابوذر ورداسپی نویسنده ای اسلامی بود و کتاب های زیادی در زمینه تحقیق و تفسیر و حدیث نوشته و در پاریس با هم بودیم. آنها را به عراق بردند و بدون هیچ آموزش نظامی در کمتر از یک ماه به جنگ اعزام شدند، اما ارتش آزادیبخش که تقریباً دو هزار نفر داشت، به خوبی آموزش دیده بود و با آمدن آن دانشجویان و شخصیت‌هایی بدون آموزش نظامی، این تعداد به پنج هزار نفر رسید.

س: آیا شما به جنگ رفتید؟

ج: همراه بقیه به عملیات رفتم ولی کار و وظیفه جنگی نداشتم. آنها بدون آموزش نظامی مناسب با چنین عملیاتی یعنی جنگ با ارتش و نیروی نظامی یک کشور، آن همه را به این عملیات فرستادند. ما که قرار بود تهران را تصرف کنیم از نیمه راه بعد از کشته شدن بیش از ۱۴۰۰ نفر از نیروهای مجاهدین خلق، از ما خواستند که برگردیم.

س: آیا همسرتان قبل از شما وارد عراق شده بود؟

ج: بله، او یک ماه قبل از من وارد عراق شده بود و در این عملیات جنگی کشته شد.

خروج از نسخه موبایل