نامه برادر سید هادی علویان خطاب به رهبران مجاهدین خلق

مگر ما جزء همان خلق مورد ادعای شما نبودیم؟

ادب حکم می کند که من به مخاطب نامه ام سلام کنم.

اما اصل حرفم با شما:

برادرم بنام سید هادی علویان برای دفاع از کشور به جبهه رفت که متاسفانه سال 67 اسیر شد. ما از این موضوع هر چند ناراحت شدیم ولی باز خدا را شکر کردیم که زنده است و امیدی به بازگشت او داشتیم. البته مادرمان 6 ماه بعد از اسارت هادی از شدت ناراحتی سکته کرد و نیمی از بدنش فلج و زمین گیر شد. به هرحال برادرم تا مدتی که در اردوگاه دشمن متجاوز بود برایمان نامه می فرستاد و ما را از وضعیت خودش با خبر می کرد. اما چند ماه قبل از بازگشت اسرا دیگر نامه ای از برادرمان دریافت نکردیم و این موضوع همه ما را نگران کرد.

با بازگشت اسرا، فکر می کردیم او هم برگردد. منزل را برایش چراغانی کردیم. اما متاسفانه خبری از آمدن او نشد که این موضوع بیشتر ما را نگران کرد. پیگیری های بعدی ما برای کسب خبر از وضعیت برادرم نتیجه ای در بر نداشت. فقط هلال احمر ایران احتمال می داد که به نزد مجاهدین خلق رفته باشد. من باور نداشتم و گفتم برادرم چنین کاری نکرده چون اگر هم رفته بود حداقل نامه ای برای ما می فرستاد و یا تماسی می گرفت. چون در شرایط سخت اردوگاه عراق او نامه می فرستاد.

به هر حال سالها خانواده ام در بی خبری از برادرم نگران بودند، پدر و مادر پیرمان مرتب گریه می کردند تا جایی که پدرمان هم از شدت ناراحتی بیمار و زمین گیر شد. مادرم بعد از سالها تحمل درد و رنج در سال 85 به رحمت خدا رفت و حال پدرم بدتر شد.

چند سال با این وضعیت گذشت تا اینکه شنیدم نفراتی که نزد شما بودند به کشور بازگشتند و من موفق شدم با چند نفر از آنها دیدار کنم. وقتی در مورد برادرم از آنها سئوال کردم خوشبختانه او را شناخته و کل ماجرای پیوستن او به مجاهدین خلق و اینکه چرا نامه ای تاکنون ننوشته و یا تماسی نگرفته برایم تعریف کردند و از ظلم هایی که در حق آنها کردید گفتند که واقعا برایم عجیب بود و گفتم مگر می شود برادرم نزد گروهی ایرانی که می گویند ما مسلمانیم باشد ولی نگذارند او با خانواده اش ارتباطی بگیرد؟! تا اینکه در صحبت و با تحقیق های بیشتر به این یقین رسیدم که گرگ صفتانی هستید که امثال برادرم را طعمه خود کردید .

حال حرفم با شما که مدعی هستید مسلمانید و به خدا و پیغمبر اعتقاد دارید و یا می گویید ما برای آزادی مردم ایران مبارزه می کنیم! این است:

مگر در اسلام احترام به پدر و مادر و خانواده سفارش نشده؟ پس چرا امثال برادر مرا از نعمت آزادی و حق ارتباط با خانواده اش محروم کردید؟ زمانی که در عراق بودید من به همراه تعدادی خانواده به درب کمپ اشرف آمدم و از شما خواهش کردیم که بگذارید یک دقیقه با عزیزانمان دیدار کنیم اما شما چگونه با ما رفتار کردید؟ مگر ما جزء همان خلق مورد ادعای شما نبودیم؟ پس چرا بدترین فحش ها و تهمت ها را بر ما روا داشتید؟ من وقتی به ایران برگشتم پدرم از من سئوال کرد هادی را دیدی؟ وقتی گفتم نگذاشتند، بشدت گریه کرد که متاسفانه او هم در سال 95 بر اثر غصه دوری و بی خبری از فرزندش به رحمت خدا رفت. واقعا جواب پدر و مادرم را که برای همیشه در حسرت شنیدن صدای فرزندشان ماندند چگونه می خواهید بدهید؟ چرا من و برادر و خواهرانم باید از شنیدن صدای برادرمان محروم باشیم؟ الان که در آلبانی مستقر هستید چرا همچنان نمی گذارید برادرمان با ما ارتباط بگیرد ؟ آنجا که دیگر نباید کمبود امکانات ارتباطی داشته باشید! واقعا خجالت نمی کشید از این همه ظلم و ستمی که بر ما روا می دارید؟ چگونه در یک کشور اروپایی ادعای فریبنده اعتقاد به دمکراسی و آزادی دارید؟ اما همچنان عزیزان ما را از همه چیز محروم کردید؟ البته من به این یقین رسیدم که دروغ در ذات بی وجود شما نهادینه شده است.

و اما کلام آخر:

اگر فکر می کنید شما در بین مردم ایران جایگاهی دارید و امیدی برای حضور در صحنه سیاسی ایران دارید سخت در اشتباهید. هرگز به رویای خیالی خود نخواهید رسید. اگر کمی منطق داشته باشید می توانید به این نتیجه برسید که مردم ایران ثابت کردند که نه تنها شما را قبول ندارند بلکه خیانت های شما را به خود و کشورشان فراموش نکردند. پس توصیه می کنم اگرمی خواهید کمی از بار گناهانتان کم شود حداقل برادرم و امثال او که نزد شما هستند را آزاد بگذارید تا باقی مانده عمرشان به دنبال زندگی خود بروند و خودتان هم اگر خواستید درهمان کشور آلبانی بمانید تا روزی که مرگ شما فرا برسد. امیدوارم که بر سرعقل بیایید .

سید سعید علویان – خرمشهر

خروج از نسخه موبایل