مظفرجان پسرم سلام. امیدوارم سلامت باشی.
سالها گذشت و انتظار و طاقت من به سر آمده. پسرم مگر در دین اسلام صله رحم و یادکردن از پدر و مادر سرلوحه ایدئولوژی ما نیست؟! پس کجاست احساس دین و وظیفه ات نسبت به من پیرمرد؟!
پسرم به دخترت نگار فکر می کنی؟ آیا احساس و عاطفه ای نسبت به او نداری؟ آیا واقعأ ذره ای عاطفه برایت باقی نگذاشته اند. نگار دو ساله ای که رها کردی اکنون خود صاحب فرزند است و تو سالهاست که از فرزندت فاصله داری.
من نمی دانم چه در افکار تو هست و یا اصلا قدرت تفکری برایت گذاشته اند یا نه! ولی در این شرایط که شاید ایام پایانی زندگی ام باشد یک بار دیگر از تو می خواهم آنجا را ترک کنی و خود را نجات دهی .
پدرت مصطفی