عاطفه سبدانی، از فرزندان مجاهدین خلق، از خاطرات دردناک “سفر و تعطیلات” در دوران کودکی خود در خانواده مجاهدی که او و برادرانش را به سرپرستی گرفته بود، نوشت.
عاطفه و خواهران و برادرانش به همراه صدها کودک مجاهدین خلق از والدین مجاهد خود در عراق جدا شده و به صورت قاچاق به سوئد منتقل شده بودند. ماموران مجاهدین خلق پنج تن از آنها را یعنی عاطفه، دو برادر بیولوژیکی و دو کودک دیگر را به زوجی که از هواداران این گروه بودند و خود یک فرزند داشتند تحویل داده بودند.
برای آن دسته از کودکان مجاهدین خلق که در خانه هایی با سرپرست های نامناسب و بدون نظارت دقیق دولت های غربی به سر میبردند، خاطرات بسیار تلخی رقم خورد که آسیب های آن تا امروز ادامه دارد. عاطفه سبدانی یکی از همین کودکان است که امروز در دهه پنجم زندگیاش شهامت آن را یافته است که از آسیبهای کودکی خویش در سیستمی که مجاهدین خلق اداره میکرد، سخن بگوید. او هم اکنون به همراه خانواده در تعطیلات در یونان به سر می برد و از محل تعطیلات خود دو مطلب متوالی در حساب کاربری فیس بوکش منتشر کرده است. او در این مطالب توضیح داده است که “تعطیلات” در دوران کودکی خود در یک خانواده بد سرپرست که کمک های مالی اجتماعی دولت سوئد را برای پنج فرزند خوانده دریافت میکردند، به چه معنا بود!
به گفته این زن جوان، پدر و مادر خواندهاش، او و خواهران و برادرانش را در خانه رها میکردند و به سفرهای لوکس میرفتند، اما این بچهها گاهی اوقات توسط مجاهدین خلق یا به قول عاطفه توسط “فرقه” به سفر میرفتند.
البته این سفرها مانند تعطیلات نبود. آنها را با اتوبوس به هر مکانی که قرار بود مجاهدین خلق تجمعی برگزار کنند، برده میشدند. از بچه ها انتظار میرفت که تجمع را شلوغ جلوه دهند. آنها باید بر طبل میزدند، پرچمهای مجاهدین خلق را تکان میدادند و شعارهای فرقه رجوی را سر می دادند. عاطفه قبلاً در مورد آن مأموریت های طاقت فرسا برای کودکان مجاهدین خلق در سرما و گرمای شهرهای اروپایی نوشته است.
کودکان مجاهدین خلق تنها در خانه
عاطفه سبدانی در مطلبی در مورخ 18 جولای 2024 در حساب کاربری فیس بوک خود چنین نوشت:
وقتی بچه بودم، من و خواهر و برادرم مجبور بودیم در خانه بمانیم و پدر و مادرخوانده ما و پسر بیولوژیکیشان به تعطیلات میرفتند.
جمهوری دومینیکن، ایالات متحده آمریکا، لندن، رم، مایورکا…
من اغلب فکر میکردم که در مقطعی باید کسی این را ببیند. به خصوص که والدین رضاعی من به ندرت با دیگران میرفتند یا با دیگران ملاقات میکردند. این که هیچ وقت اجازه نداشتیم بیاییم. این که در خانه تنها ماندیم. گاهی تا دو هفته.
وقتی یکی میپرسید چرا آنجا نیستیم، میگفتند خود ما نمیخواهیم. و به همین جواب بسنده میکردند.
این که پنج کودک نمی خواستند یک هفته با آنها به مالیس بروند تا آفتاب بگیرند و شنا کنند. در یک سوئد بارانی تنها رها شوند. وقتی باقیمانده و تنقلات موجود در انبار تمام شد، خودشان غذا بپزند. خودشان در ویلای بزرگ به خواب بروند. در صورتی که اتفاقی بیفتد مراقب یکدیگر باشند. در روزگاری بدون تلفن همراه و بدون تماس با والدین.
هنگامی که سرپرستهای ما به خانه میآمدند، سوغاتیهایی را که با زحمت برای ما خریده بودند، به ما می دادند.
” مرسی، ممنون، چه گردنبند خوبی!” با حس قدردانی اینها را میگفتیم.
در حالی که آنها داستانهای سفر خود را تعریف میکردند، در مورد پیرمردی در یک میدان که آن گردنبند خاص را با دست ساخته بود. ما متوجه میشدیم که دیدن کار او برای آنها تجربه جالبی بوده. مثل هر چیز دیگری که تجربه کردند و آنقدر خوب به خاطر میآوردند و گاهی اوقات میخندیدند.
اگر خوش شانس بودیم میتوانستیم چند عکس هم ببینیم. اما فقط اگر خوش شانس بودیم.
پر کردن تجمعها با کودک سربازان مجاهدین خلق
عاطفه در ادامه مطلبی که درباره رفتار تبعیض آمیز والدین رضاعیاش به هنگام تعطیلات نوشت، لازم دید که توضیح بدهد که زندگی کودکان مجاهدین خلق چندان بدون سفر هم سپری نمیشده است. سفرهایی که تشکیلات مجاهدین خلق در اروپا تدارک میدید، چنین بود:
19 ژوئیه 2024
از مطالبی که در پست قبلی در مورد والدین رضاعی ام نوشتم شوکه شدید.
اگر چه گاهی اوقات مجبور میشدیم به سفر هم برویم.
این سفرهایی بود که ما را با اتوبوس به مکانهای مختلفی در اروپا میبردند. شهرهایی بودند که برای بسیاری از هواداران فرقه مجاهدین خلق برای تظاهرات هیجان انگیز نبود. اما حتی این تظاهرات نیز باید پر میشد. پس ما برای همراهی آنها گزینهای عالی بودیم.
معمولا ترجیح بر این بود که جایی در سفر نخوابیم. اگر شب بود میتوانستیم در اتوبوس چرت بزنیم. در برخی مواقع دریافت مجوزها برای راننده اتوبوس دشوار می شد و بنابراین ما را در هتل فرمول یک پذیرش میکردند. کل خانوادهها در یک اتاق، تنها با یک تخت دو نفره چیز عجیبی نبود. دراز کشیدن و خوابیدن روی زمین هم عجیب نبود. بیشترش رو حل میکردیم. هدف ما، مبارزه به نام فرقه، از همه چیز مهمتر بود. و ما فرزندخواندهها، که هرگز اجازه نداشتند جایی بروند، خوشحال بودیم که مشمول آن سفر شدهایم.
وقتی تظاهرات تمام میشد، ما را در اتوبوس جمع میکردند تا به خانه برگردیم. آنچه از اقامتمان دیده بودیم، میدانی بود که در پرچمهای فرقه و تمثالهای رهبران آن غرق شده بود.
به خانه میآمدیم و در مورد سفرهای خارج از کشور صحبت میکردیم. بسیاری از شهرهایی بودند که مجبور شدیم از آنها گذر کنیم.
سرپرست هامان راضی بودند چون ما با خودمان سفری رفته بودیم.
مزدا پارسی