چگونه پذیرش آتش بس یک هفته توسط صدام به تاخیر افتاد؟ – قسمت چهارم

در قسمت قبل از چگونگی شکست نیروهای مجاهدین خلق در عملیات فروغ جاویدان مطالبی بیان شد. روز 5 مرداد اعضای شرکت کننده در این عملیات وقتی دیدند فرماندهان یک به یک صحنه عملیات را ترک می کنند و فرار را بر قرار ترجیح داده اند خودشان اقدام به عقب نشینی از صحنه و بازگشت به خاک عراق کردند. در مسیر بازگشت بارها ستون های بهم ریخته و متلاشی شده مورد حمله هلی کوپترهای هوانیروز و یا ارتش توپخانه نیروهای ایران قرار گرفته و بر میزان تلفات هر لحظه اضافه میشد.

از روز 8 مرداد تقریبا اکثر نیروها بجز نفراتی که کشته و اسیر و یا مفقود شده بودند توانستند خود را به پادگان اشرف برسانند. پادگان اشرف که در روزهای 31 شهریور تا 2 مرداد صحنه جنب و جوش نیروها برای آمادگی عملیات فتح تهران بود و در آن روزها بدلیل وعده های دروغین القاء شده توسط رجوی در رویای کودکانه فتح ایران هرکدام از اعضا برای خود رویاهایی در سر می پروراندند، حال سوت و کور با اعضای سرخورده و مایوس بدنبال آینده نامعلوم خود بعد از برقراری آتش بس بین ایران و عراق بودند.

آسایشگاهها سرد و خاموش بود و بوی مرگ به خود گرفته بود، در هر آسایشگاهی جای خالی اعضا و تخت ها و کمدهای آنها بدجوری به ذوق میزد. اعضای باقی مانده نمی توانستند به سادگی آنها را فراموش کنند، براستی چه کسی مقصر اصلی این تراژدی انسانی بود؟ مگر می شد جای خالی آنها را بسادگی فراموش کرد؟ درب و دیوار آسایشگاه ها و سالن غذاخوری و برنامه های دستجمعی و مسابقات ورزشی، نبود آنها را فریاد می زد. تمامی نیروها به حال خود رها شده بودند و دیگر از نظم و دیسیپلین قبلی خبری نبود. شاید هم فرماندهان به دستور رجوی برای مهار تنش ها و اعتراضات احتمالی اعضا برای مدتی ترجیح دادند افراد را بحال خود بگذارند.

رفته رفته نشست های جمع بندی فرماندهان تیپ ها که در عملیات شرکت داشتند با رجوی شروع شد و مدتها از فرماندهان در مقرها خبری نبود. یک روز به دفتر یاسر جهان نژادی (رحیم لرستان) فرا خوانده شدم که در آنجا به من گفته شد با توجه به مجموعه کاری که در دستور کار روابط خارجی بغداد گذاشته شده، باید از امروز بعد از ظهر به ستاد خود برگشته و خودت را به رحمان (عباس داوری ) معرفی کنی. من بعد از ظهر با جمع آوری وسایلم با یک خودرو لندکروز به بغداد رفتم. به محض رسیدن به پایگاه جلال زاده به دفتر رحیم باطبی رفته و خودم را معرفی کردم. رحیم باطبی گفت ما یک مجموعه کار در رابطه با کشته شدگان عملیات در کربلا و دفن آنها داریم که تو را مسئول این کار گذاشته ایم.

برادر رحمان الان پایگاه نیست به محض برگشت خودش توضیحات کامل تر را خواهد داد. من به آسایشگاه در طبقه چهارم رفتم، وسایلم را در کمدم مستقر کردم و برای خوردن عصرانه (پنجی) به زیر زمین پایگاه که سالن غذاخوری در آن قرار داشت رفتم. در سالن غذاخوری با دیدن چند نفر از بچه ها که مدتها آنها را ندیده بودم دیدار و خوش و بش کردیم، با توجه به اینکه آنها درعملیات نبودند می خواستند اتفاقاتی که در صحنه افتاده و علت شکست را از من بپرسند که من با توجه به محدودیت هایی که داشتم خیلی خلاصه به بیان آنچه در صحنه اتفاق افتاد، پرداختم. ساعت 7 بود که بلندگوی پایگاه من را برای رفتن به اتاق رحمان (عباس داوری) صدا زد و من بعد از مدتی در دفتر رحمان بودم.

او بعد از خوش و بش و شوخی های اولیه که معمولا از قدیم بخصوص بر سر علاقه بیش از حد من به فوتبال داشت، به من گفت می خواهم یک ماموریت و مسئولیت جدید به تو بدهم. تعدادی از اجساد کشته شدگان عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) را که به پشت جبهه منتقل کرده ایم را در سرد خانه های کربلا ونجف بصورت امانت گذاشته ایم و اکنون بعد از هماهنگی با دوستان (مخابرات) قطعه زمینی را در کربلا قبرستان وادی السلام نزدیکی محل دفن کشته شدگان عملیات های آفتاب و چلچراغ گرفته ایم، ماموریت تو این است که ابتدا به همراه تعدادی دیگر از بچه های روابط و همچنین نیروهای تحت امر از مراکز و تعدادی کارگر سودانی به کربلا رفته و پروژه دفن و خاکسپاری آنها را انجام دهی. برای محل استراحت شما در طی این مدت هتل کربلا سیاحی که دولتی می باشد هماهنگ شده است. (هتل کربلا سیاحی یکی از هتل های زنجیره ای متعلق به وزارت اوقاف دولت صدام بود که در هر استان وجود داشت).

فردای آن روز به اتفاق یکی از افسران مخابرات بنام نقیب حسین و راننده آنها بنام خالد که شیعه و اهل بصره بود با یک دستگاه لندکروز روابط به کربلا رفتیم. قبل از رسیدن به کربلا به هتل کربلا سیاحی رفتیم تا هماهنگی برای سفارش غذا ومحل استراحت نیروها انجام شود و سپس به محل غسالخانه در منطقه حی الکربلا رفتیم. در آنجا ضمن صحبت مقدماتی برای انتقال اجساد به سمت قبرستان (وادی السلام کربلا) حرکت کردیم. به محض رسیدن به قبرستان به دفتر مسئول قبرستان که شخصی بنام ابوعلی بود رفتیم تا محل دفن و مقدمات شروع کار را فراهم کنیم. (ابوعلی از مامورین وابسته به مخابرات صدام بود که در انتفاضه شعبانیه مردم عراق بدست نیروهای مخالف صدام کشته شد). بعد از مذاکرات اولیه به محل خاکسپاری رفتیم، محل در نظر گرفته شده در نزدیکی محل دفن کشته شدگان عملیات های آفتاب و چلچراغ بود که قطعه 5 نامگذاری شد. با توجه به شلوغ بودن قبرستان در آخر هفته تصمیم گرفته شد خاکسپاری اجساد کشته شدگان ماجراجویی فروغ جاویدان در ایام اول هفته و شب ها صورت گیرد .

شب اول بعد از کندن ردیف های اول تا سوم تعدادی از اجساد را از غسالخانه تحویل گرفتیم و برای دفن بوسیله خودروهای سرپوشیده هینو به قبرستان آوردیم. شب بدلیل تاریک بودن محل قبرستان از پروژکتورهایی که اطراف محل دفن نصب کرده بودیم استفاده شد. ساعت 10 شب عباس داوری و مهدی ابریشم چی برای نظارت بر چگونگی انجام کار به وادی السلام آمدند.

ادامه دارد…

علی اکرامی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا