زندگی مان سرشار از عشق و امید است

زندگی و زندگی کردن نعمتی است که خداوند به بندگانش عطا کرده است و هیچ کس حق ندارد دیگری را از این حق مسلم و خدادادی محروم نماید. زندگی نرمال سختی و آسانی و شیرینی را در کنار هم دارد همان طور که خداوند در قرآن هم به آن اشاره کرده است: ان مع العسر یسری.

درون مناسبات فرقه ای مجاهدین خلق اما، این حق خدادادی از افراد سلب شده است. زندگانی آن طوری که در تمام دنیا جریان دارد در درون کمپ های سازمان وجود ندارد. کلاً سران فرقه مامورند تا انسان ها را از انسانیت و زندگی را از زندگی تهی کنند. افراد در تشکیلات مجاهدین خلق رفته رفته به ربات هایی تبدیل شده اند که فقط و فقط طبق برنامه ریزی سران فرقه، رفتار میکنند. از خواب و استراحت و ساعت غذاخوردن و نوع غذا خوردن و ماده غذایی گرفته تا نوع ارتباط با افراد و حتی رؤیا و خواب و نوع پوشش و نوع تفکر و نحوه حرف زدن و نگاه کردن و راه رفتن و ایستادن و نشستن و هر آنچه فکرش را بکنی.

آن قدر از نفرات کار می کشند و وقت شان را پر می کنند تا فرصت نکنند و اصلاً توان نداشته باشند تا به آنچه بر سرشان آمده و می آید بیاندیشند. زندگی در سازمان دستاوردی برای افراد ندارد و هر آنچه هست برای سازمان و رهبران است.

ما با دشواری ها و سختی های بسیار مواجه بودیم، گرمای کشور عراق نبود امکانات کافی سرمایشی در کارگاه ها ، نبود امکانات لازم جهت تفریح های حداقلی، جرم بودن ارتباط با دوستان و همشهری ها و یا حتی عضوی دیگر از خانواده ات که در آنجا بود و …

اگر همگی این مصائب را کنار هم بگذاریم به خوبی آشکار میشود که ما در آنجا زندگی نمی کردیم بلکه مانند بردگانی بودیم که حتی نباید خانواده داشته باشیم، نباید مزد و اجری می گرفتیم، نباید شغل مناسب داشته و تحصیل می کردیم و کافی بود اعتراضی داشته باشیم، آنچنان مورد برخورد تشکیلاتی قرار می گرفتیم که راضی به حداقل ها می شدیم و یا سر از زندان های سازمان و ابوغریب در می آوردیم. ما در کمترین امکانات در شن زارهای عراق و در میان دمای بالا بردگی میکردیم و سازمان مالک ما ، جان و تن مان بود .

روزی که از سازمان خارج شدم و توانستم خودم و روحم و ذهنم را از بند آزاد کنم، انگار با دنیای جدید مواجه شده بودم. همه چیز رنگ و بوی دیگری داشت. در ابتدا شاید تحمل این همه آزادی را هم نداشتم. حالا خودم بودم که برای زندگی ام و برای سرنوشت و آینده ام برنامه ریزی می کردم و تصمیم می گرفتم. خودم انتخاب می کردم با چه کسانی ارتباط داشته باشم، کجا بروم، چه موقع بروم، چه شغلی داشته باشم، چطور لباس بپوشم، چه رنگی و چه طرحی را انتخاب کنم، چه زمانی با خانواده ام ارتباط داشته باشم. دیگر کسی نبود مواخذه ام کند.

با وجود روزهای سختی که گذراندم ، بیرون که آمدم انگار تازه فهمیدم و درک کردم که در چه زندانی سالهای سال عمر گذراندم.

این روزها قدر تک تک لحظات زندگی ام را در دنیای آزاد و در کنار خانواده ام می دانم. هر لحظه خدا را شکر می کنم که توانستم از آن زندان قرون وسطایی نجات پیدا کنم. خدا را شکر می کنم که توانستم تشکیل خانواده بدهم و بعد از مدتها معنی و مفهوم زندگی واقعی را درک کنم و لذت زندگی را تجربه کنم.

امروز اگر چه سرمایه جوانی زندگی ام از دست رفته اما هنوز هم دستانم را دارم که برای امرار معاش خود و خانواده ام تلاش کنم. که بتوانم دست نوازش بر سر همسر و فرزندانم بکشم و از عشق و محبت دوطرفه و که در زندگی مان جریان دارد همگی در کنار هم لذت ببریم. حالا وجود فرزندانم مرا به آینده امیدوارتر می کند. وجود همسرم مایه دلگرمی من است. با تمام وجودم تلاش میکنم روز به روز زندگی بهتری برایشان فراهم کنم و از محبت لبریزشان کنم.

امید که دیگر یاران دربند فرقه رجوی نیز رها گشته و به زندگی واقعی برسند.

اسحاق الماسی

خروج از نسخه موبایل