افراد اسیر در چنگال فرقه رجوی در حقیقت قربانیان او هستند

برای درک بهتر موضوعات مرتبط با مجاهدین خلق و پی بردن به عمق این فرقه بهتر است نیم نگاهی به سرفصل های مهم اتفاق افتاده داشته باشیم تا بتوانیم بهتر موضوعات را تحلیل کنیم و به قضوت بنشینیم. و تنها به این طریق است که عمق خیانت ها و جنایت های سران فرقه برملا و آشکار می شود.

فصل اول:

انقلاب ایدئولوژیک سازمان و شیب تند به سمت فرقه ای تمام عیار

بعد از پیروزی انقلاب بر نظام وابسته‌ی سلطنت شاه و قیام مردمی بر علیه دیکتاتوری مطلق در حالی که همه‌ی مردم همت و تلاششان برای آبادانی و ساختن ایران بود و ثبات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران تنها دغدغه آحاد مردم به شمار می رفت گروهک های مختلف بدون اسم و نشان سر بر آوردند و مصالح عالی کشور و ایران سر بلند را مورد تهدید قرار می دادند و از جمله سازمان هایی که در این دوره فقط و فقط به منافع گروهی خود می اندیشیدند سازمان مجاهدین خلق بود.
سازمانی که به وسیله مسعود رجوی به تخیلات و اوهامات قدرت پرستی و جاه طلبانه اش فکر می کرد و تحت عناوین مختلف فریبکارانه به قدرت پرستی روی آورد و با متشنج کردن فضای جامعه و تبلیغات مسموم آتش بیار میدانی شد که همان خلقی که ادعا می کند برای آن مبارزه می کند، صدمات فراوانی از آن دیدند.

مسعود رجوی با تصمیمات غلط و غیر منطقی و غیر واقع بینانه سازمان را وارد فاز و مرحله ای کرد که تنها فایده و سود آن را دشمنان مردم ایران می بردند. مرحله ای که مسعود رجوی با شروع آن به آرمان های واقعی مردم ایران خیانت کرد و قلب های زیادی را جریحه دار نمود و این از همان طینت و سرشت غیر انسانی مسعود رجوی نشأت می گرفت که در عالم خیال و توهم دنبال نشستن بر اریکه قدرت بود اما با این عمل مسعود رجوی فاصله پایگاه محدود اجتماعی سازمان تنگ تر شد و به این خاطر چاره ای جز فرار و گریختن به خارج کشور نداشت و با فرار مفتضحانه اش در مسیری قدم نهاد که تنفر مردم ایران نسبت به او و سازمان مجاهدین خلق دوچندان گردید.
این سازمان خارجه نشین و جدا از توده های مردم با مواجهه شدن با شکست های خطوط و مشی باصطلاح مبارزاتی و نظامی اش که بر پایه تحلیل های ذهن معیوب رجوی از شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه فاش می شد هر روز به باتلاق سیاسی نزدیک و نزدیک تر می شد و ترورهای کور و خشونت آن سال ها تنها موجب انزجار مردم و جدایی هر چه بیشتر مجاهدین از جامعه شد و این عکس العمل طبیعی و واقعی مردمی است که خیانت را بر نمی تابند و از کشتار و خون ریزی سران گروه مخرب رجوی اعلام بیزاری می کنند.

بنابراین سازمان مجاهدین که در عالم خیال بر پایه های نادرست قدم در راه ترور و کشتار زده بود در ادامه روی به سازمانی فرقه گرا نهاد و هر چند از ابتدا تا حدودی این ویژگی های فرقه در سازمان مجاهدین وجود داشت اما با اعلام انقلاب ایدئولوژیکی در سال 1364 این سازمان در تمامیت آن خضائل و ویژگی ها و معیارهای فرقه را به خود اختصاص داد و با رفتن به عراق با چتر حمایتی رژیم بعث با شدتی بی وقفه و بی امان در مسیر بدیل شدن به فرقه ای تمام عیار پیش رفت.
فرقه ای که با شستشوی مستمر مغز نیروها و تحمیل اراده سران گروه به افراد حاضر در تشکیلات، تمامی باورها و ارزشهای انسانی شان را به نابودی کشاند. افراد حاضر در تشکیلات مجاهدین خلق سالهاست درگیر اسارتی هستند که شاید فهمش برای همه آسان نباشد. چرا که این اسارت تنها و تنها شامل سیم خاردارها و میله های فلزی و یا حصارهای بلند نبوده و نیست بلکه این اسارت و تسخیر ذهن ها است . به عبارتی سازمان مجاهدین خلق زندانی است که با دربند کشیدن ذهن های افراد به یک زندان عینی تبدیل شده است تا رهبری فرقه همچنان در مسیر بلند پروازی های احمقانه اش پیش برود. افرادی که با تحمیل خود با روش های مختلف به عنوان الهه وتن بنی بشر برای سرپوش گذاشتن بر تمامی شکست هایشان از هیچ وسیله ای فروگذار نمی کنند و با انواع شیوه های کنترل ذهنی و شستشوی مغزی تسلط خود را بر انسان های فریب خورده اعمال می نمایند.

بنابراین با انقلاب ایدئولوژیک، مسعود خان آن را به عنوان ظرفی جهت کنترل ذهنی افراد و تسلط کامل و مطلق بر سازمان مجاهدین استفاده برد. مریم قجر هم در این راه وسیله ای بیش نبود.
تحولی که به وضوح و بر عکس و خلاف آن چیزی که گفته می شود و مسعود رجوی آن را تبلیغ می کرد ارتقاء شخصیت انسانی و یا باور به کمال انسانی نبود و تنها چیزی که پیامد آن در عرصه تشکیلاتی داشت وجود اعضاء چشم و گوش بسته مطلق در برابر رهبری فرقه بود که هیچ گونه اراده و اختیاری نداشته و همانند یک ربات در سیستم فرقه به بندگی و بردگی و انحصار مطلق درآمده و اطاعت محض همین نیروها از مسعود خان و زنش در تمامی لحظات زندگی تشکیلاتی بوده است.
برای روشن شدن اذهان تا حدودی بر میگردیم به ابتدای انقلاب ایدئولوژیکی سازمان در نشست رهبری فرقه و اعضاء سازمان در پاریس در سال 1364 که رجوی ضمن اعلام رسمی و تبلیغاتی آن با آب و تاب دادن به این موضوع پرداخت و اینکه قیمت را از جیب خود داده است! و هزاران حرف های پوچ و واهی فرقه ای و تشبیه این انقلاب به آبشار نیگارا که مسعود رجوی می گفت سازمان مجاهدین را از بالای آن به پایین انداخته است و یک سرفصل علم و جلوبرنده می باشد و تعریف و تمجید از مریم قجر عضدانلو به عنوان گل سرسبد و بلندترین شاخسار تکامل و … به القاء کیش پرستی خودش به حاضرین پرداخت و آنچنان از خودش تعریف و تمجید می کرد که با جرأت می توان گفت که این کلمات به روشنی شروع فرقه و اسارت همین حضار را نوید می داد.

از طرفی اظهارات همین حضار مغزشویی شده فرقه بود که قابل توجه می باشد. آنان ضمن بیان طوطی وار و خرافات و القائات ذهنی و فرقه ای رهبری از معجزات و علاج درد های سالیان خود در اثر این انقلاب خبر می دادند و اقرار می کردند که بیماری های صعب العلاج آنها درمان شده و این در صورتی بوده که تا آن موقع همه دکتر و متخصصین از حل آن ها عاجز مانده بودند و یا کانون های خانوادگی آن ها الآن با این انقلاب گرم شده است و همه این ها از الطاف بیکران رهبری فرقه می باشد که معجزه یافته و دردهای سالیان متمادی آن ها بر طرف گشته است و یا نوید پیروزی های قریب الوقوع و فتح دروازه های جدید داده و دور نیست که به کرسی قدرت بنشیند و اراجیف و خیالات بی شمار دیگر که رهبری فرقه و سازمان فرقه گرا از همان آغاز انقلاب ایدئولوژیکی با گردش های رمالی فرقه ای به اعضاء خویش دیکته و تحمیل کند.

اما آن ها واقف نبودند و شاید درکش و پیش بینی اش برایشان سخت بود که این انقلاب ایدئولوژیکی سر آغاز چه چیزی بود و چگونه در سالیان آینده بنیان تمامی ارزشهای انسانی و خانوادگی آن ها را بر باد خواهد داد و چه مصیبتی دامن گیر آن ها خواهد کرد و افق زندگی آن ها را تیره و تار خواهد نمود.

بنابراین با تراوش های فرقه ای مسعود خان و مریم قجر اعضاء و نیروهای تشکیلات بدون این که خودشان بدانند مطیع بی چون و چرای فرقه شدند و حتی تصور این که اشتباهی شاید کرده باشند از فکر و مغز آن ها نمی توانست عبور کند.
بنابراین این افراد بی گناه و اسیر در چنگال فرقه در حقیقت قربانی هستند و گذشته از هر سطح و لایه‌ای باشند مجرم اصلی در جای دیگری نشسته است. همان نقطه ای که معبود گشته و همه بایستی به پای او افتاده و یا التماس وزرای اندر باب مقام والایش فقط و فقط بیانات و حرف هایش را تأیید و تشویق کنند و در اطاعت پذیری محض اهتمام به خرج بدهند.

اما خط فرقه با ورود به عراق به قول ابراهیم خدابنده یک خانه تیمی فوق العاده بزرگ گردید که فاقد هر گونه روزنه به دنیای خارج و بیرون برای فرقه به وجود آورد تا با حمایت و چتر صدام افراد و نیروها توسط رهبری فرقه به راحتی و دست باز مراحل مغز شویی و کنترل ذهن را تکمیل کنند و ابعاد این مغز شویی و جدایی نیروها از خانه و خانواده بزرگ و غیر قابل تصور بود که در سال های بعد هر چه بیشتر خودش را نشان داد و تا جایی که داشتن حتی یک رادیو ممنوع و تابو گشته و در صورت فاش شدن این که یک عضو آن را در اختیار دارد بهای سنگین را می بایست پرداخت نماید و رجوی با این زندان بزرگ هر گونه روزنه ای را کاملاً بسته و جاده ای را برای تمامی نیروها ترسیم و نشان داده بود که یک طرفه و تنها به خودش منتهی می‌شد.

یعنی تمامی علائق و وابستگی‌های هر فردی و شخصیتی به او منتهی می شود و برابر اوست، تا جایی که نمی توان این علائق و محبت و عاطفه نسبت به رهبری فرقه را با شخص دیگر تقسیم کرد بلکه تمام عیار فرد تشکیلاتی بایستی در اختیار فرقه بوده و با نظم تشکیلاتی آهنین همانند یک برده مجسم حلقه به گوش در اختیار و اراده رهبری فرقه باشد و فرامین او را مو به مو اجرا نماید.

مراد زارعی

ادامه دارد…

خروج از نسخه موبایل