برای زندگی کردن هیچوقت دیر نیست

ماجرای پیوستن و جدایی افشین جعفر زاده

مجاهدین خلق ارمغان تاریکی

من افشین جعفر زاده اهل ارومیه در سال ۱۳۷۴ برای کار به استانبول رفتم. با توجه به اینکه رشته ام مکانیک بود در همان جا مشغول به کار شدم.

پس از چند سالی کار کردن با  کسانی آشنا شدم که به من قول مهاجرت و کار در کشور آلمان را دادند.

وقتی به هویت واقعی آنان پی بردم که دیگر دیر شده بود. هواپیمایی که قرار بود با آن به آلمان بروم در فرودگاه بغداد به زمین نشست و من در بهت و حیرت فرو رفتم و استرس تمامی وجودم را فرا گرفت.

اینچنین بود که فهمیدم فریب یک گروه تبهکار و تروریست ضد ایرانی به نام مجاهدین خلق را خورده ام و بجای آلمان مرا به خاک عراق برده اند تا در مسیر اهداف تروریستی خود مثل بقیه افراد از من هم سوءاستفاده کنند.

در چاله ای افتادم که دیگر راه بازگشتی برایم متصور نبود.

از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۲ در فرقه مجاهدین خلق اسیر بودم تا اینکه بعد از سقوط صدام توانستم به کمک نیروهای آمریکایی از فرقه تروریستی مجاهدین خلق جدا شده و به کشورم  بازگردم. اکنون از آن سالهای تیره و تار حدود ۲۰ سالی می گذرد.

در آذرماه سال ۱۴۰۰ طی نامه ای به آقای کریم خان دادستان دادگاه بین المللی لاهه نوشتم: مجاهدین خلق نه تنها باعث پیشرفت و بهبود زندگی ما  نشدند بلکه ما را از داشتن امکانات اولیه هم محروم کردند. ما نه حق ازدواج داشتیم و نه زندگی آزاد . حتی امکانات ساده ای مانند تلفن، رادیو نیز در دسترس ما نبود. بطور مطلق با دنیای بیرون قطع ارتباط بودیم.

وقتی از مجاهدین خلق خواستیم بگذارند با خانواده هایمان تماس بگیریم، به ما از قول رجوی گفته شد خانواده هایتان دشمن شما هستند.همه چیز شما باید متعلق به رجوی باشد و لاغیر. بعبارتی رهبران مجاهدین خلق با خانواده ، داشتن همسر و فرزند و عشق ورزیدن همیشه مشکل داشته و آن را ضد قوانین فرقه می دانستند.

ساعت ها از ما کار می کشیدند بدون اینکه دستمزدی به ما بدهند. تازه باید در قبال کارهایی که انجام می دادیم به شدیدترین شکل ممکن هم در جلسات تفتیش عقیده حسابرسی می شدیم و در صورت عدم شرکت در چنین نشست های تهوع آوری تنبیه و زندان در انتظارمان بود.

خروج از فرقه رجوی و زندگی دوباره

در ورای همه این سختی ها ، وقتی از فرقه رجوی جدا شده و پای در خاک وطن گذاشتم، احساس کردم تولدی دوباره یافتم. علیرغم مشکلات اولیه ، تمام تلاشم را برای بهبود وضعیت زندگی ام بکار بستم و پس از سالها تلاش اکنون صاحب شغل ، خانواده و همسر و فرزندانی هستم که تمام هست و نیست من  محسوب می شوند. آری زندگی چقدر زیباست باید این نعمت خدادادی را ارج نهاد و قدر آن را دانست.

بواقع مجاهدین خلق ارمغان تاریکی هستند. اکنون هم به حال کسانی افسوس می خورم که همچنان در قید و بند فرقه رجوی در اردوگاه مانز آلبانی با هزاران درد و مشکل روزگار می گذرانند. اما برای زندگی کردن هیچوقت دیر نیست. بقولی هر وقت ماهی را از آب بگیری تازه است. بنابراین باید اراده ها را بکار گرفت و تور اختناق این فرقه را پاره کرد و پای در دنیای آزاد گذاشت.

خروج از نسخه موبایل