کودتای آمریکایی
71 سال از کودتای ننگین 28 مرداد بدست “سی آی اِ” و با همراهی ایادی و مزدوران آمریکا علیه تنها دولت دمکراتیک مردم ایران گذشت. در این سال ها، مردم ایران حوادث بسیار تلخ و خونینی از سر گذراندند و باز هم بخش هایی از خاک میهن را از دست دادند. توفان های دهشتناک و رخدادهای ویرانگری در طول این 7 دهه از کشورمان گذر کرد و صدها هزار جوان مومن و وطن پرست به شهادت رسیدند تا ایران حفظ شود و به اقتدار امروز برسد. آن روزهای سیاه، نه مردم ایران و نه حتی دولتمردان وطنپرستی چون “دکتر محمد مصدق” و شهید راه وطن “دکتر سید حسین فاطمی” شناخت درست و عمیقی از ماهیت آمریکا داشتند. برای بسیاری از مردم جهان، آمریکا کشوری تازه استقلال یافته و دمکراتیک بود که مردم و کارگران آن در رفاه نسبی بسر می بردند و عاشق حقوق بشر و دمکراسی در جهان بودند.
همین ایده اشتباه دکتر مصدق را ترغیب نمود برای مبارزه با استعمارگری انگلیس و جلوگیری از به یغما رفتن نفت کشورمان، دست کمک به سوی آمریکا دراز کند تا با کمک در خرید یا فروش نفت و همکاری با سیاست های ضداستعماری اش، جلوی ورشکستگی دولت را بگیرد. اما ماهیت آمریکا را پیش از آن روس ها با انقلاب سوسیالیستی خود به چالش کشیده و افشا کرده بودند و این تنها اشتباه دکتر مصدق بود که با وجود دراز کردن دست دوستی و همکاری با آمریکایی ها، آنان آشکارا به او خنجر زدند و بار دیگر اثبات کردند که نه تنها به دمکراسی و حقوق بشر اعتقادی ندارند، بلکه فقط به دنبال منافع اقتصادی خود در جهان هستند و یک دیکتاتور مستبد تحت امر را به هر انسان آزادیخواه و مردم دوست که حاضر به سازش و تسلیم نباشد ترجیح می دهند.
سرنوشت حزب توده
بدین ترتیب، آمریکا نه تنها به دکتر مصدق کمک نکرد بلکه با دلارپاشی بین جریان های مرتجع مذهبی از یکسو، و جریان لمپن شعبان بی مخی از سوی دیگر، دولت مصدق را سرنگون کرد و پایه های استبداد را بار دیگر در کشور مستحکم ساخت. در این میان، علاوه بر جریان های مرتجع و لمپن داخلی، یک جریان دیگر هم در تاریخ معاصر ایران بدنام شد و بعدها مورد نفرت بسیاری از مردم قرار گرفت. حزب توده که برآمده از یک اندیشه چپ و به ظاهر سوسیالیستی بود، با وجود دارا بودن یک میلیون عضو که در بین آنها قریب 5000 افسر ارتش به چشم می خورد، در کودتای 28 مرداد نقش اثربخش ایفا نکرد و به این بهانه که دکتر مصدق را حامی امپریالیسم می خواند، از کمک به او دریغ کرد و اجازه داد دولت وی سقوط کند که البته سران حزب خیلی زود جزای این سکوت را پس دادند و انبوهی از اعضای آنها بدستور شاه بازداشت و اعدام شدند.
نتیجه این کودتا را مردم ایران از همان ماه های اول با گسترش اعدام مخالفان، سرکوب و کشتار دانشجویان و تسلط کامل آمریکا بر کشور با ورود هزاران مستشار نظامی و تک حزبی شدن کشور مشاهده کردند. البته 18 سال بعد هم شاه مجبور شد جزیره بحرین را به وهابیون اهدا نماید و بدستور قدرت های غربی از آن چشم پوشی کند، همانطور که پدرش بخشی هایی از ایران را در اختیار کشورهای تازه تأسیس شده پس از جنگ جهانی گذاشت و ملت ایران را از داشتن بسیاری از نقاط راهبردی همچون رشته کوه های آرارات و سرچشمه آب دریاچه هیرمند محروم ساخت.
تکرار تاریخ
با تشدید استبداد پهلوی و سرکوب شدن جریان هایی با ایده هایی مسالمت آمیز همچون جبهه ملی و نهضت آزادی، سازمان هایی معتقد به جنگ مسلحانه همچون “چریک های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق” تأسیس شدند و فعالیت های مخفی خود را در دهه 40 کلید زدند. این جریان های انقلابی، هرچند بسرعت رشد کردند و جوانان زیادی را جذب خود نمودند اما بعدها بدلیل ضرباتی که بدلیل کم تجربگی به آنان وارد آمد، دچار انشعاب و از دست دادن رهبری شدند و خیلی زود مسیر آنها به انحراف کشیده شد. سازمان مجاهدین که در سال 1350 دچار ضربه شدید نظامی شد و تمام کادر رهبری خود را از دست داد، با روی کار آمدن مسعود رجوی دچار انشعاب و از هم گسیختگی ایدئولوژیک شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی که با رهبری آیت الله خمینی به ثمر رسید، روح تازه ای به کالبد ایران دمیده شد و صدها هزار جوان و نوجوان را وارد کارزارهای سیاسی کرد، اما با توجه به “نونهالی انقلاب – قدرت طلبی جریان های سیاسی و نیز طمع دشمنان به خاک ایران”، بحران ها و مشکلات فراوانی که در صدر آنها جنگ خارجی و تروریسم داخلی بود، کشور را به مرزهای ویرانی و سقوط کشانید. مسعود رجوی که در طمع رسیدن به قدرت، دهها هزار دانش آموز و دانشجو را ناخواسته وارد اقدامات تروریستی کرد و هزاران نفر را به کشتن داد، برای جلوگیری از فروپاشی کامل، خطای بزرگ دیگری را مرتکب شد که همانا همکاری با دشمن در حال جنگ بود. این همکاری از یک نقطه ساده شروع شد اما پایان آن نامعلوم بود.
دهها سال از آن تاریخ می گذرد، امروز تشکیلات رجوی که مسیر دگردیسی به فرقه را از سر گذرانده، بطور کامل در خدمت کسانی قرار دارد که روزگاری سازمان مجاهدین برای جنگ با همان ها پایه گذاری شده بود. روزگاری که جنبش ملی مجاهدین بدست حنیف نژاد، سعید محسن و بدیع زادگان تأسیس شد، هدف اصلی آن مبارزه با دیکتاتوری شاه، بعنوان دست نشانده امپریالیسم آمریکا در ایران بود، اما در 20 سال گذشته، مهمترین فعالیت این سازمان، همکاری تمام عیار با جنگ افروزترین نمایندگان امپریالیسم، در راستای جنگ و تسخیر کشورمان ایران از سوی آنها بوده است. مسیری که حتی حزب توده نیز در زمان خود حاضر به انجام آن نبود.
البته آنچه مسعود و مریم تصورش را نداشتند، اقتدار روزافزون ایران در عرصه های نظامی، علمی و ایدئولوژیک بود. امروز ایران یک کشور مستقل به لحاظ سیاسی، ایدئولوژیک و نظامی است، هرچند که ضعف های زیادی بخاطر نفوذ تفکر نولیبرال در ایران مشاهده می شود، اما دیگر آن کشوری نیست که سیم خاردار آن نیز متکی به بیگانگان باشد و پزشک از پاکستان وارد کند و ابزارهای کشاورزی، صنعتی و پزشکی آن تماماً بدست بیگانگان تأمین و یا کنترل شود. همین مسئله، زوج رجوی را بشدت آچمز کرده و آنان را هر روز با ضربات جدیدی مواجه می کند. به همین خاطر توسل جستن آنان به کاخ سفید و پارلمانترهای اروپایی هم قادر نیست تغییری در سرنوشت آنان ایجاد کند. اما آنچه در نهایت از سازمان مجاهدین باقی مانده، یک چهره منفور و وابسته به بیگانگان است.
حامد صرافپور