افراد اسیر در چنگال فرقه رجوی در حقیقت قربانیان او هستند – فصل چهارم

انقلاب همگانی (طلاق اجباری)

در قسمت قبل به موضوع عملیات مروارید و کردکشی مجاهدین خلق پرداخته شد. این عملیات برعکس آن چیزی که رهبری فرقه گفته بود نه تنها عملیات تهاجمی نبود بلکه طبق سناریو تنظیم شده با رژیم بعث برای دفاع و پشتیبانی از صدام بود و همکاری با دیکتاتوری عراق.

بعد از عملیات فروغ جاویدان خیلی از نیروها در تشکیلات مجاهدین خلق دچار تناقض شدند و خواهان خروج از تشکیلات بودند. به این ترتیب مجاهدین با یک چالش جدی مواجه شد. رهبری فرقه برای خروج از بحران ریزش نیرو، صدای طبل های اعدام را در تشکیلات به صدا در آورد و گفت مجازات کسی که از تشکیلات خارج شود اعدام است! و در ایجاد ترس در بین اعضاء تلاش وافری کرد و رعب و وحشت در بدنه تشکیلاتی جاری شده بود.

با آغاز سال 1370 مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو رسماً و علناً طلاق اجباری را گسترده و آن را به تمامی لایه ها تحمیل کردند تا تمامی روزنه های ناچیز هم مسدود شود و فضای بسته و اختناق حاکم بر مناسبات تکمیل شود.  نشست های طلاق اجباری 24 ساعته رواج پیدا کرد. در آن سال خانواده ها متلاشی و بچه های خانواده ها به اجبار به خارج فرستاده شدند و رجوی تاکید کرد که حتی یک خانواده نه در پادگان اشرف و نه در پایگاه های بغداد قابل تحمل نیست و بایستی هر طور شده بر چیده شود و همه بایستی حلقه های ازدواجشان را به رهبری فرقه تحویل دهند به طوری که در سالن اجتماعات پادگان اشرف که جلسات مغزشویی در جریان بود انواع مسکن های قوی و داروها گذاشته شده بود و خیلی از نفرات که بر اثر القائات فرقه دچار بیماری های روحی و روانی شدند 24 ساعته قرص و دارو استفاده می کردند. هیچکس هم نمی توانست از سالن خارج گردد و بعد از آن هم بایستی به نشست های فرعی و بخش و قسمتی می رفت و آنچه را شنیده بود بازگو می کرد و بدون هیچ سوالی به اثبات تراوشات ذهنی فرقه می پرداخت و کلماتی که برای تحقیر ارزش های انسانی رواج پیدا کرده بود در جمع با صدای بلند می گفت تا راه نجات را پیدا کند!

مردان در جلسات زنانه نرینه وحشی لقب گرفتند و زنان هم مادینه و استفراغ خشک شده. نیروها باید به احبار بر مقام والای رهبری صحه می گذاشتند و عدم درک خود نسبت به این موضوع به شدت غیر بشری را به درک پایین خود و مقام والای رهبری نسبت می دادند.  هر کس هم مقاومتی می کرد بایستی مضافاً در نشست های خاص حضور پیدا می کرد و جمعی از اراذل و سر سپردگان به سراغش آمده و با نثار انواع توهین ها و تهمت ها او را گوش مالی می دادند تا بالاخره آن تراوشات فرقه ای را قبول کند و برای اثبات آن از خودش به حقارت و پستی یاد کند. یعنی تمامی خصایل خودش را نفی و تمام ویژگی های خوب و به اصطلاح بی رقیب رهبری فرقه ( مریم و مسعود ) را تایید نماید تا نجات یافته و به سر منزل مقصود یعنی تکامل مورد دلخواه سازمان برسد.

در آن شرایط خفقان در سال 1373 عده ای که مقاومت کرده و تسلیم این مزخرفات نشده بودند را بازداشت کرده و به محل اسکان بردند و اطراف آنجا را سیم خاردار کشیده و سر سپردگان فرقه به شدت از آنجا مراقبت می کردند. اعضاء ناراضی را با کتک و شکنجه در آنجا محبوس کرده و با فشارهای روحی می خواستند که تسلیم شده و از ورود به انقلاب همگانی اجتناب نکنند و تمامی بندهای مغز شویی را بپذیرند. تا آن جا این مسئله ادامه یافت که کل تشکیلات از آن حمایت کنند. در سال 1374 مسعود رجوی با توپ و تشر به میدان آمد و برای زهر گیری نشست حوض ( بغداد ) را ترتیب داد و هر کس که کوچگترین انتقادی و مقاومتی نسبت به موضوع داشت را مزدور و نفوذی قلمداد کرد و با فشار جمعی بالا آن ها را سرکوب و به تسلیم وادار کرد و همه نفرات را ملزم به ندامت اجباری و پذیرفتن عقاید خودش کرد و تا جایی پیش رفت که نفرات ( کلیه نفرات ) خودشان را مزدور و نفوذی قلمداد کردند. افرادی مه همچنان بر سر مواضع خود ماندند به زندان فرستاده شدند. در این مدت چند ماه در اتاقهای کوچک که مساحت حدود 4*4 داشت گاها 40 نفر مستقر بودند. همه پنجره ها را رنگ زده و تاریک کرده بودند که هیچ کس بیرون را نتواند ببیند. حتی حمام نداشتند و جایی برای پهن کردن لباس ها وجود نداشت.

این افراد کسانی بودند که زمانی فریب شعارهای رنگارنگ و خالی از محتوای سازمان را خورده بودند و حالا چهره واقعی رهبران سازمان را می دیدند. گناه آنها این بود که نمی خواستند از انسانیت تهی شوند. آنها نمی خواستند دیگر در مناسبات بمانند اما راه خروج بسته بود. نمی خواستند خانواده ایشان و فرزندان شان را از دست بدهند.

تعدادی از این افراد با فشارهای روحی و روانی بسیار و شکنجه و زندان دوباره به مناسبات بازگردانده شدند و مجبور شدند تن به خواسته سازمان بدهند و موضوع طلاق های اجباری را بپذیرند و در نشست ها شرکت کنند. عده ای به این امید بازگشتند که بعداض راه خروجی برایشان باز شود و خود را خلاص کنند. عده ای هم همچنان مقاومت کردند و در زندان سر به نیست شدند.

به این ترتیب سازمان مجاهدین خلق به فرقه ای تمام عیار تبدیل شد که همه افراد می بایست بله قربان گوی محض باشند. ربات هایی خالی از انسانیت و احساس و زندگی. نشست های مغزشویی همچون غسل هفتگی و عملیات جاری و … با شدت و حدت بیشتری جریان پیدا کرد و رجوی به هر طریق ممکن سعی کرد نیروها را نگاه دارد تا تشکیلاتش از هم نپاشد.

رفتارهای به شدت غیرانسانی در نشست های مغزشویی بر روی اعضا پیاده می شد و همه باید بی چون و چرا می پذیرفتند و شرکت می کردند و حتی اگر شده فاکت های دروغ در مورد خودشان بیان می کردند تا مورد سرزنش و سرکوب جمع قرار نگیرند. هر فرد منتقدی را آنچنان سرکوب می کردند و هر صدای مخالفی را آنچان در گلو خفه می کردند که کسی جرأت ابراز احساسات واقعی و تفکرات واقعی اش را نداشته باشد. اصلاً کسی جرأت نداشت به چیزی غیر از آنچه سازمان دیکته می کرد، فکر کند.

رهبری فرقه برای خاموش کردن و سرکوب این زمزمه های مخالفت اعضاء و زهر چشم گرفتن از تمامی لایه های تشکیلاتی در سال 1380 مجموعه نشست هایی در طولانی مدت به نام طعمه برگزار کرد و همه ی نیروها در قسمت های مختلف به اجبار برای این نشست و محاکمه تشکیلاتی در قرارگاه باقرزاده در بغداد جمع آوری شدند. در ابتدا همه ی نیروها با یک برنامه ریزی حساب شده برای اعتراف و بازجویی در نشست های فرعی توسط زنان فرقه ( شورای رهبری زنانه ) و یکی دو جین شکنجه گران به نام در قسمت های مختلف جمع کرده و در اوج گرمای تابستان در زیر چادر که گاهاً حتی شب ها هم طول می کشید که تحت فشار روحی زیاد مورد مؤاخذه قرار می دادند و آن طور بود که اول افرادی که با تشکیلات مخالف بودند و به اصطلاح با فرقه زاویه داشتند احضار می شدند و این نفرات بایستی تمامی درون خود را بیرون می ریختند و حتی کارهایی که اساساً نکرده بودند بایستی برای رضایت تشکیلات بیان می کردند و تا موقعی که تمام نفرات اقرار و اعتراض نمی کردند ول کن نبودند و بایستی خود نفرات با تحقیر شخصیت خود و این که تمامی صفات و ویژگی هایشان بد و آغشته به گناه می باشد رضایت مسئول دادگاه را جلب می کردند و این احضار نفرات همراه با هجوم و فحش و ناسزا و به کار بردن کلمات رکیک بود و زنان و مردان شکنجه گر تُف و آب دهان سعی در مغلوب کردن نیروها داشته و آن قدر با داد و فریاد بر سر نیروها تلاش می کردند روحیه و مقاومت هر کس را بشکنند و او را خُرد و خمیر کنند که این سر سپردگان صدایشان گرفته و بم شده بود و وقتی آن ها را می دیدید چهره هایشان وحشتناک و مانند شکنجه گران بود.

از نسرین سپهر ( مهوش سپهری ) ، فرهاد الفت ، جهانگیر ، زهرا قائمی ، پری بخشایی ، فهیمه اروانی ، پرویز یعقوبی ، حمید یوسفی ، هوشنگ دودکانی ، و ده ها شکنجه گری که در آن روز ها می توان اسم برد و گاهاً بعضی نفرات را چندین روز به دادگاه تشکیلات احضار می کردند تا با تهدید و اغفال آنان به کام خویش برسند و این تهدید و انداختن ترس در بین افراد ناراضی شامل زندان در فرقه و تحویل دادن نفرات به دولت عراق بود. یعنی بردن این ناراضیان به زندان ابوغریب و آن مکان مخوف صدام و اغفال با شیوه های گوناگون صورت می گرفت.

از یک طرف افراد را از دنیای بیرون از تشکیلات می ترساندند که نمی توانید از پس خودتان بربیایید. از طرف دیگر نیروها را از اینکه تحویل استخبارات عراق بدهند می ترساندند و از طرفی هم راه خروج را کاملاً بسته بودند و با نشست های سرکوب می خواستند حتی فکر خروج را از سر افراد بیرون کنند.

در پایان این نشست های فرعی که تا آخر شکنجه گران وفادار فرقه حضور مستمر داشته خود مسعود رجوی و مریم قجر وارد صحنه شدند و برای نشان دادن اراده ی رهبری فرقه و دندان نشان دادن به همه نفرات تعدادی از ناراضیان مغلوب شده را به میدان آوردند تا در معرض جمع علاوه بر این که به آن ها ( افراد ناراضی ) گوشمالی دهد، به نفرات دیگر هم نیش دندان نشان بدهند و معلومشان شود که هیچ اختیاری از خود ندارند و باید مطیع مطلق رهبری باشند.

به طور مثال نفراتی همچون امیر موثقی و حسین مشعوف را چنان زیر فحش و کتک کاری و فشار روانی قرار دادند که توصیف آن مشکل است.  عناصر تشیکلاتی و خودباخته برای خوشامد رهبری، همان طور که کلمات رکیک و آب دهان بر سر و روی آن ها می ریختند با نوک خودکار به پهلوی آنان فرو می کردند که در مقابل مسعود خان و بانو مریم قجر سر تعظیم فرود بیاورند و در این بین نیروهای اجیر شده با داد و فغان بر سر این ناراضیان ریخته تا فشارها را صد چندان کرده و با استفاده از کلماتی مانند طعمه و نفوذی و مزدور سعی بر آن داشتند ناراضی را شکسته و روحیه او را به شدت بشکنند.

این افراد ناراضی زمانی گوهران بی بدیل سازمان بودند.  اما حالا که دیگر نمی خواستند باقی عمر و زندگی شان را در سازمان رجوی تلف کنند، شده بودند زائده و نفوذی.

حالا می شد معنای آزادی و آگاهی را در لغت نامه رجوی به خوبی درک کرد. نفراتی که به او اعتماد کرده بودند و از جان و مال و زندگی و جوانی شان گذشته بودند حالا حتی اراده همسر و فرزندان و حتی اراده خوب و خوراک و لباس شان را هم نداشتند چه برسد به تفکر و تصمیم گیری.

مراد زارعی

خروج از نسخه موبایل