افراد اسیر در چنگال فرقه رجوی در حقیقت قربانیان او هستند – فصل پنجم

اشغال عراق توسط آمریکا

در قسمت قبل به موضوع انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین و طلاقهای اجباری مجاهدین پرداخته شد. و د این قسمت به اشغال عراق توسط نیروهای آمریکایی و سرنگونی صدام می پردازیم.

قبل از آغاز تهاجم آمریکا و اشغال خاک عراق، سازمان مجاهدین چون احتمال اشغال و تهاجم را پیش بینی کرده بود برای منحرف کردن اذهان نیروها به شدت آن ها را درگیر کارهای جزیی و بیگاری های خسته کننده کرد و این بهره کشی و کارهای کاذب از دو جنبه مورد سوء استفاده سازمان بود.

اولاً نیروها از مسائل و پیامدهای درگیری ها غافل گشته و باعث می شد با مشغولیت کاذب به مسائل اصلی روز فکر نکنند و هیچ مزاحمت و احیاناً ریزشی در این شرایط بغرنج پیش نیاید چرا که با تجربه، رهبری فرقه دریافته بود در این مواقع مهم نیروها با درگیر شدن به مسائل اصلی و وضعیت سیاسی عراق به احتمال قوی دچار لرزش شده و با درک شرایط و محیط پیرامون، از هم پاشیدگی مناسبات و نیروها قابل انتظار خواهد بود.

بنابراین تا جایی که امکان داشت نیروها را جذب کارهای فرعی و روزمره کرد. از جمله درخت کاری و جمع آوری زباله ها و حتی زباله هایی که خاک شده بودند توسط اعضاء از زیر خاک در آورده تا به قول سازمان آن ها را در جهت تأمین مال بفروشند.

دوم این که سازمان علاوه بر انحراف اذهان از شرایط موجود، در صدد بود با مظلوم نمایی عنوان کند هیچ منبع مالی ندارد و علناً فرماندهان تشکیلات می گفتند که باتری، لاستیک و … نداریم و بایستی همه کار کنند تا آن ها را تأمین نماییم و این بیگاری و جمع آوری آشغال و وسایل کم ارزش در دستور کار تشکیلات بود. در حالی که رهبری فرقه در یک نشست عمومی در پادگان اشرف بر لزوم آمادگی دستگاه نظامی تأکید می کرد و در آن جمع البته برای مصرف داخلی گفت: (آمریکا) ما می خواهیم به سمت ایران برویم حرفی داری؟ و با این رمال گری که فقط مصرف داخلی داشت سعی و تلاش داشت سناریوی اصلی خودش را از همه مخفی نگاه دارد. حرف های رهبری فرقه و خط و نشان کشیدن برای آمریکا مصرف داخلی داشت و تبلیغاتی بیش نبود. نکته اصلی و مهم همان نقشه و طرحی بود که بعداً اجرا و در تحولات بعد از اشغال آشکار گردید و سازمان با تمام مکر و فریب آن را رو کرد و بدین وسیله خنجری بر پشت قربانیانش فرود آورد که این خیانت و عافیت جویی رهبری فرقه به وضوح با اشغال عراق و در ادامه آن به نمایش در آمد.
و البته این سناریوی مخفی شده به هنگام سقوط پدر خوانده اش صدام بود که بایستی به اجرا در می آمد تا حیات ننگین و نکبت بار فرقه تداوم می یافت.

مسعود رجوی به هیچ اصولی پایبند نبود و مخفی شدن او در شرایط سخت، کار همیشگی اوست. او سالها با اغفال و فریب و اجبار و سرکوب توانسته است بن بست های سیاسی و تشکیلاتی را به ظاهر از جلوی خودش بردارد و اصل پراگماتیستی مسعود خان و مریم قجر حکم می کند که برای خودشان و فرقه احتمالات را بررسی و باب میل جاه طلبانه شان به اجرا در آورند و این در حالی است که همه نیروها را در زیر آفتاب سوزان با حداقل امکانات اولیه رها کنند و در شرایطی که این نیروها تک و تنها بدون هیچ هدفی بالاجبار در صحرای گرم عراق بدون آب و غذا و مسکن به سر می بردند و با باور غلط رهبری فرقه برای به اصطلاح تهاجم آماده می شدند.

در آن اوضاع و احوال که همه فرماندهان بالا و اکثر شورای رهبری زنانه ( شکنجه گران زن ) ماشین های غیر نظامی زیر پایشان بود و کیف هایشان پر از دلار و دینار بود تا در موقع لزوم فرار نمایند و حتی لباس یونیفرم نظامی را از تن در آورده و به جای آن لباس معمولی و شخصی پوشیده بودند و بهترین امکانات در دسترس آن ها بود، نیروهای اسیر در صحرا و بیابان و طوفان و خاک و گرما به سر می بردند. در آن شرایط بغرنج و دردناک از هیچ کدام از فرماندهان بالای فرقه خبری نبود و انگار آب شده و در زمین فرو رفته بودند و مشخص بود که آن ها در جاهای امن و با بهترین امکانات جاخوش کرده و جان ناقابلشان را محافظت و مراقبت می کردند.
این سناریوی سازمان که با متفرق کردن و کوچ اجباری نیروها به صحراهای خشک و بی آب و علف آن هم در اوج تابستان عراق مصادف بود، سناریوی از پیش طراحی شده رهبری ایدئولوژیک فرقه ای بود که این با اقدام ظاهری و فریب دهنده بر روی عناصر تشکیلاتی آغاز گردید تا مثل ایام و روزگاران پیش و با صحنه سازی، دروغ های بعدی را به خورد اعضاء دهد.

و در این بین با اشغال عراق رهبری مفقود شده و هیچ خبری از او نبود. در ماه های نخست حمله و تهاجم فرماندهان سر سپرده به همه ی نیروها ابلاغ کردند پرچم سفید بر روی ادوات و خودروها قرار داده و هیچ کس حتی در صورت حمله آمریکایی ها حق شلیک ندارد و این حرکت سازمان و فرقه اولاً باعث حیرت نیروها گشت و دوماً سوالات زیادی در ذهن آن ها خطور کرد و بر عکس آن حرف رهبری فرقه که خط و نشان کشیده بود که ما فلان و بهمان می کنیم و آماده تهاجم به ایران هستیم وقتی می دیدند از فرماندهان بالا هیچ خبری نیست و سازمان کم آورده و تسلیم گشته است اعتماد تشکیلاتی ناچیز و اندک نیروها به صفر رسید و آن چنان در تلاطم فکری و روحی بودند که در سال های گذشته بی نظیر بود و وقتی نیروها می دیدند بازیچه امیال رجوی شده اند خشمناک و عصبانی می شدند و مترصد فرصتی بودند که خشم را روی سر سازمان خالی کنند.

تا این که پیام منتصب به رهبرمفقود شده آمد و با بازی با واژه ها و کلمات فرقه ای گفته بود: که من بین سلاح و صاحب سلاح مجبور بودم یکی را انتخاب کنم و من صاحب سلاح را ترجیح داد!

این پیام مسعود خان خشم نیروها را بر انگیخت. همان سازمانی که بعد از فروپاشی پدر خوانده اش صدام دنبال سلاح و خودروهای عراق بود و تمامی نیروها را بسیج کرده بود که اموال عمومی و نظامی را غارت کنند و به شکل کاملاً عریان دست به دزدی می زد و خود را وارث ارثیه به جای مانده از او می دانست در یک حرکت کاملاً حساب شده تسلیم شدن خودش را به صاحب خانه جدید اعلام کرد و اشغال گری را به رسمیت شناخت و با پشت پا زدن به یار و پشتیبان دیرینه اش صدام موجودیت دولت اشغال گر تحت عنوان صاحب خانه جدید برای آینده سیاسی تاریکش را مطرح کرد. تمامی واژه ها و کلمات در دستگاه نظری سازمان و مسعود خان و مریم قجر معنای خاص خودش را دارد و با تمامی فرهنگ های این کره خاکی فرق فاحش دارد و نیروها نمی دانستند اشغال و اشغال گری تحت هر مضامین و علتی آن روی سکه اش صاحب خانه مفهوم و معنی پیدا می کند! اما مصلحت و دکان سیاست بازاری رجوی اقتضاء می کرد بر حسب تمایل و منافع پست خودش فرهنگ واژه های خودش را داشته باشد. مهم نیست که دیگران چه فکر می کنند و یا اعضاء و کادرها بایستی مطیع همان اراده برتر باشند و زحمت فکر کردن و اندیشیدن را به خودشان ندهند و آقای مسعود خان و بانو مریم رنج و سختی آن را تحمل می کنند!

همین مسعود خان برای بازار گرمی و تبلیغات تشکیلاتی روزی سلاح را ناموس قلمداد می کرد که بدون آن به اصطلاح مجاهد معنی نمی دهد! رجوی طبق فرمایش خودشان ناموس خودش را به پای ارباب و صاحب خانه جدید انداخت و با تسلیم در برابر آرایش جدید سیاسی بنا به اصل پراگماتیستی برای چند صباحی زندگی حقارت آمیز را به جان نامبارکش خرید و این که او در فکر صاحب سلاح ها یعنی همین نیروهای سازمان است کلمه ای اغراق آمیز و تمسخر آمیز است که حتی صدای همین نیروها را بلند کرد و در برابر او ایستاده و در زمان های بعدی با جدایی و ریزش خط بطلانی بر سازمان فرقه گرا کشیده و دیگر حتی برای یک لحظه نمی خواستند در این سازمان مخوف باشند و تا جایی که آش آنقدر شور شد که همین نیروهای آگاه و آزاد از این فرقه به صورت فرارهای مکرر جواب مجاهدین را دادند. پس از آن زمانی که همه نیروها در پادگان اشرف جمع شده بودند، خبری شنیدند که موجب خشم و عصبانیت در اکثر لایه ها شد و آن خبر دستگیری مریم قجر توسط دولت فرانسه بود و در آن روزها سازمان این موضوع را از همه ی نیروها مخفی کرده بود.

اما آنقدر نیروها و تمام تشکیلات درگیر این خبر یعنی فرار مریم قجر آن هم در زمان جنگ و سر بزنگاه بودند که سازمان با سرعت تمام جلسات مغز شویی را آغاز کرد تا بتواند این فرار مفتضحانه را توجیه و رفع و رجوع نماید. ولی دیگر دیر شده بود و اکثر نیروهای اسیر به خوبی درک می کردند مثل ایام گذشته چه کلاهی بر سر آن ها گذاشته شده و عاقبت جویی رهبری فرقه تا کجا پیش رفته است و از نشست و مغز شویی سازمان کاری بر نمی آمد. گر چه شورای رهبری زنانه افرادی مثل میترا باقرزاده از زنان شورای رهبری فرقه وجود داشتند که سعی می کردند طبق خط فرقه مظلوم نمایی کرده و احساسات نفرات را برانگیخته و در ضمن از پاسیو و منفعل گشتن آن ها جلوگیری کنند و از همه سوال می کردند و خودشان را مقدمتاً در یک بحث کاملا بی شرفانه و مضحک وارد می کردند. و مثل رهبر مفقود شده شان اشکال و تقصیر کار را نیروهای بیچاره می دانستند!

بعضی نیروها با صراحت کامل می گفتند که مریم قجر فرار کرده و سازمان الآن طلبکار است؟ در حالی که طلبکار اصلی خود ماها هستیم. او جانش را به در برده و ما در زیر آفتاب سوزان و گرمای وحشتناک و بدون آب و غذا بسر می بریم؟!

هر روز که می گذشت این سناریو وقیحانه قلعه الموت تکمیل تر می شد و حتی زمانی که نیروهای آمریکایی برای هر نفر کارت شناسایی ( ID ) صادر می کردند سازمان با این کار موافق نبود و تمایلی به آن نداشت و می خواست که مثل دوران صدام و هم چون گذشته نفرات هویت نداشته باشند و نیروها کمترین حق و حقوقی نداشته باشند. اما سر این موضوع اراده ی برتر (رهبری فرقه) کاری نمی توانست انجام دهد و نیروهای آمریکایی روی صدور کارت برای همه افراد تأکید می کردند.

سازمان برای آن که کنترل نیروها از دستش خارج نگردد اول نیروهای سرسپرده را فرستاد تا در پیش آمریکایی ها پز دموکراسی و مظلوم نمایی و آزادی داده و خط و خطوط رهبری فرقه را به پیش ببرند و برای محکم کاری اکیپ هایی برای مصاحبه و صدور کارت می رفتند که نیروهای مطیع سازمان بودند و مانع از این می شدند که نیروهای آمریکایی از مناسبات چیزی متوجه شوند. اما نیروهای مخالف از هر زمانی استفاده کرده و حقایق موجود در تشکیلات مخوف را افشاء می کردند. در هنگام صدور کارت هم مثل گذشته که سازمان نیروهای مزدور خودش را که مسلط به زبان انگلیسی بودند با آمریکایی ها همراه کرده بود این بار تشکیلات فرقه خودش کارت ها را تحویل می گرفت و به نفرات می داد تا شیرازه کار از دستش در نرود.

بنابراین موج ریزش و فرار شروع شد و نیروهای معترض به کمپ آمریکایی ها رفته تا زندگی خودشان را به دست خویش رقم بزنند و این قدر وضع بحرانی شد که سازمان با فریب و برای جلوگیری موقت در برابر موج ریزش مطرح می کرد که مثلاً بایستی با آمریکایی ها هماهنگی کنیم و بعداً جواب نفراتی که می خواهند بروند را می دهیم.

اما پیام دیگر رجوی و کامل شدن سناریوی از پیش طراحی شده موجب گشت که نیروهای پادگان اشرف در یک تلاطم شدید فکری و روحی جدید قرار بگیرند و آن چنان فاصله تشکیلاتی نیروها شدت یابد که در چهره ی اکثر نیروها آن را به خوبی می شد دید و تصور یک دم ماندن در این فرقه مزدور و خیانت پیشه برایشان مقدور نبود.

رهبر مفقود شده در این پیام گفته بود: خط موازی با آمریکا در برنامه سازمان بوده و بایستی همه ی نیروها مقید و مطیع آن باشند.
با پیام مسعود خان اوضاع تشکیلات به کلی فرق کرد و اکثر نفرات این خط را مزدوری و بی شرفی می دانستند و در بحث های تشکیلاتی و جلساتی که بر پا می شد از ورود به آن امتناع می کردند و اگر هم گزارشی طرح می کردند به شیوه های خاص به تشکیلات موضوع را گوشزد می کردند. بالطبع این ایستادگی نیروها در خط مزدوری سازمان از یک وجدان و شرف نشات می گرفت که سران مجاهدین از آن عاری بودند و منافع ملی برای آن ها هیچ ارزشی نداشت و به همین علت هم با تبلیغات منفی موضوع هسته ای را علم کرده و هماهنگ با رسانه های خارجی و استعماری این مناسبت صلح آمیز را طور دیگری نشان دادند و این وطن فروشی مسعود در داخل مناسبات موجب خشم عناصر آگاه و با شرف شده بود و همه در محافل مناسبات انزجار خودشان را نشان می دادند.
این نفرات با شرف از مسعود رجوی و سازمان سوال می کردند آن شعارهای امپریالیسم ستیزی و انقلابی گری و ملی گرایی و … چه شد و چرا سازمان فرقه قبل از اشغال و در حین اشغال کتاب های اولیه سازمان در باب موضوعات بورژوازی و استعمار و استثمار و بهره کشی را از تمامی اماکن و کتابخانه ها جمع آوری کرد و تمامی نوارهای نشست های رهبری فرقه که فقط برای اسیر نگه داشتن آن ها ایراد شده بود و در مذمت بورژوازی و امپریالیسم و لیبرالیسم بیان شده بود نابود گردید؟ و اکنون برای تطبیق جدید بایستی نادیده گرفته می شد.

ادامه دارد…

مراد زارعی

خروج از نسخه موبایل