بنا به گزارش رسیده از بغداد فرزند ارشد این خانواده جناب آقای رضا اکبری نسب که در بغداد بسر می برند، روز گذشته به قرارگاه اشرف مراجعه نموده و خواستار دیدار برادرشان "سید مرتضی" و فرزند دیگر او بنام موسی شده اند. این ملاقات متاسفانه با حضور مقاماتی از سازمان مجاهدین خلق و بدون حضور موسی انجام گردیده است. بنا به گفته ی آقای رضا اکبری نسب، "سید مرتضی" که نمی توانسته به دلیل حضور فرماندهان خود در سازمان مجاهدین آزادانه گفتگو نماید بنا را بر فحاشی به برادر بزرگتر خود نهاده است.
آقای رضا اکبری نسب در گفتگویی با خبرنگاران در بغداد، اعلام داشتند که مدارک پزشکی مربوط به فوت برادر زاده شان را دریافت ننموده مرگ ایشان را کاملا مشکوک می دانند. ایشان تاکید کردند قصد دارند از طریق گفتگو با مقامات دولت عراق زمینه ی انتقال جنازه ی مرحوم "یاسر اکبری نسب" به تبریز شهر پدری آن مرحوم را فراهم سازند.
آقای رضا اکبری نسب تصریح کرد اینک مصرانه خواستار انتقال جنازه ی آن مرحوم از پادگان رجوی ها به خاک میهن است.
مطلب زیر توسط آقای اکبری نسب نوشته شده است:
کارکرد مغزشوئی در ملاقات با یک " عنصر " و نه یک " برادر "
گزارشی از مراجعه آقای اکبری نسب به قرارگاه اشرف بمنظور دیدار با اقوام
در ابتدای کلام توضیحا عرض می شود که ;
برادر من سید مرتضی اکبری نسب به همراه خانواده اش حدودا از سال 1364 تهران را به مقصد مقر های مجاهدین در عراق ترک کرد و خانواده ی ما تا سالها از وضعیت و موقعیت آنها اطلاعی نداشت. که سرانجام در سال 1369 اطلاع یافتیم که همسر ایشان در عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) کشته شده است. و سه فرزند کم سن و سال بنامهای فاطمه، یاسر وموسی در جریان انقلاب ایدئولوژیک شگفت انگیز و بغایت ضد انسانی از پدر جدا شده و بهمراه سایر کودکان افراد مرتبط با این سازمان به آلمان اعزام و در اردوگاهی نگهداری شده اند.
متاسفانه فاجعه خانواده ما با این مساله خاتمه نیافته و سید مرتضی بدنبال اصرار سازمان ؛ آنها را ابتدا بعنوان مهمان احضار نموده است. پس از تلاش زیاد موفق شده ابتدا یاسر و سپس موسی را به بیابانهای عراق کشانده و ماحصل این احضار اقامت دایمی آنها در پادگان اشرف و دردناک تر اینکه یاسر اکبری نسب در تابستان گذشته ظاهرا با انتحاری وحشتناک به شکل خودسوزی به زندگی خود پایان داده و عجیب تر اینکه سازمان مجاهدین این خبر را مسکوت گذارد. تنها با درز خبر در سایت های اینترنتی افراد جدا شده از سازمان، تنها با اعلام اینکه خودکشی او خودسرانه و در اعتراض به اعمال محدودیت های نیرو های ائتلاف انجام گرفته، مجبور به تایید خبرشد و بر خلاف روال دایمی این فرقه منحط مراسمی برایش برگزار نشده و با عجله تمام سعی در فراموش شدن موضوع کرده است.
خانواده اکبری نسب در ایران، مدت مدیدی سرگرم فرضیه سازی و اقناع خود بودیم. بخصوص اینکه دوست عزیز و نویسنده ای از آمریکا طی ارسال ایمیلی از من خواست که ناراحتی را کنار گذاشته و دنبال زندگی و تسلی دادن به خانواده ام باشم.
گذشت زمان و منطق زندگی کم کم ما را به این راه سوق می داد که دیگر کمتر به یاسر فکر کنیم تا اینکه اخیرا مادر فداکارم متوقع بود که من بعنوان عضو ارشد خانواده بازهم سری بعراق زده و از حال و روزگار سید مرتضی و موسی خبری بگیریم. من پس از مقاومت چندین ماهه پس از تحمل مشقات زیاد به عراق آمده و سر انجام در روز سوم فوریه 2008 به کمپ آمریکایی ها در اشرف مراجعه کرده و با مشکلات زبانی زیاد به سربازان و درجه داران آنجا تفهیم کردم که من ضمن درخواست دیدار برادرم سید مرتضی و برادر زاده ام موسی، مایل به حضور بر سر مزار جوان ناکاممان یاسر و تحویل گرفتن جنازه او و انتقال آن به ایران و رویت صورت جلسات پزشکی و قضایی پرونده مرگ او هستم.
مسئولین آمریکایی کمپ اشرف به من اعلام کردند درخواست هایم زمانی قابل اجرا خواهد بود که آن را با خود مجاهدین درمیان بگذاریم و ما هیچگونه اختیاراتی در براورده شدن درخواستهای شما نداریم.
از حق نباید گذشت که من در طی چند ساعتی که در انتظار دیدار عزیزان و اجابت درخواست هایم بودم سربازان و درجه داران حاضر آمریکایی بیشترین پذیرایی را چه از لحاظ برخورد مودبانه و چه از نظر تغذیه و تهیه وسایل رفاه از من نمودند.
این برخورد و این لذت معنوی حاصله، استرس مسافرت بعراق را به مقدار زیادی از من گرفت. باری هنوز فرمانده قرارگاه به دیدار من نیامده بود که فردی در صحنه و با پرونده ای زیر بغل حاضر شد و با صدای نعره مانندی از من پرسید که چرا اینجا آمده اید.؟!
او بفارسی حرف می زد و قیافه اش خشمگین و عبوث بود. بهمین خاطر من او را نشناختم اما او کسی جز برادر مهربان، دوست داشتنی و خنده روی من سید مرتضی نبود.!!
با شک و تردید به او جواب دادم من برای دیدن برادرم آمده ام که گفت که غلط کرده ای و ما تکلیف خودمان را در خرداد 60 با رژیم روشن کرده ایم و نمی خواهیم کسی را که مخالفت صریحی با آن نمی کند بپذیریم.
او پرونده ی قطوری زیر بغل داشت که می گفت حاوی مقالات تو در سوگ یاسر است و در اینجا به سازمان توهین کرده ای. او بطور غیر مستقیم مرا تهدید کرد که آنها را نشان آمریکایی ها می دهد و نقطه قوت تو در این تهدید کردن این بود که من در آنجا از مسئولین آمریکا بخاطر فعال مایشا کردن رهبران سازمان و ایجاد فضا برای برقراری سیستم مغزشویی انتقاد مودبانه ای کرده بودم.
من در جواب او به لحن آرامی گفتم که شاید حق با تو باشد ولی اجازه بدهید چند ساعتی را با هم بحث کنیم و اگر نتوانستم تو را روشن سازم که مبارزه قلمی و ایدئولوژیک امری طبیعی بوده و حتی در داخل هر سازمان سیاسی دیگری مجاز است، آنگاه از تو معذرت خواهم خواست که قبول نکرد و حتی اجازه نداد که من فاصله ای کمتر از سه متر با او داشته باشم چه رسد به روبوسی که من سخت محتاج آن بودم!
برادر سابقا مهربانم از کلماتی مانند بیشرف و… آنهم در مقابل سربازان آمریکایی در حق من استفاده کرد و گوشه ای از اصول تشکیلاتی مجاهدین خلق را به نمایش گذارد.
برادر زاده ام موسی اجازه نیافت به دیدار من بیاید چرا؟ برای اینکه او علاقه ای به سازمان نداشته و تابعیت آلمانی دارد و ممکن است گفتگو او را از اشرف متواری سازد.
ساعتی پس از این ملاقات طرب انگیز! 5 دقیقه ای مسئول کمپ آمریکایی بهمراه خانم مترجمی وارد شد و با بی علاقگی تمام به 10 درصد از سئوالات من پاسخ داد که در حقیقت پاسخ ندادن بود.
در پاسخ ادعای من که اینها انسان هایی هستند شستشوی مغزی داده شده، جواب داد این موضوع در حیطه صلاحیت من نیست!
او در پاسخ به درخواست من برای رویت پرونده پزشکی مربوط به مرگ یاسر جوابی نداد و در خصوص زیارت قبر او ؛ اجازه خواست که آنها اجازه ندادند.! وی در پایان افزود خوشحال باش که برادرت را دیدی و من گفتم انتظار کمک و مساعدت بیشتری از دموکراسی آمریکایی داشتم که بازهم جوابی در پی نداشت.
حین خداحافظی به این سرهنگ آمریکایی گفتم که "القاعده" دیگری را در آستین خود می پرورانید.
دیگر اینکه در روزهای اخیر خبر مهمی را از برخورد با یاسر اکبری نسب دریافت کرده ام و آن اینکه اعضای پادگان اشرف از حضور بر سر مزار یاسر منع شده اند.
سوال این جاست که اگر طبق ادعای سازمان یاسر بدلیل بد رفتاری آمریکایی ها خودکشی کرده! پس چرا مزارش مورد تحریم قرار گرفته؟ شاید هم قضیه طور دیگری بوده مثلا جوان رعنای ما را پس از کشتن سوزانیده اند؟ طوری که حتی مرگ او هم موجبات تسکین رهبران فرقه را فراهم نکرده است.
خبر غیر موثقی مبنی بر کشته شدن یاسر وجود دارد که گذشت زمان و تلاش انسانهای خیراندیش صحت و سقم آن را به ثبوت خواهد رساند.
زمستان 1386 – بغداد