خوشا به سعادت آنک
ورقی از برگ های سبز« پرتوی از قرآن » که چیده ام، به مسعود خدابنده، همره و همدردم از دیرباز و یارانش، تقدیم دارم.
« حر » زمانه که چندی گمراه شد و بدام نفاق و فریب افتاد، چون بخود آمد شجاعانه به رونمایی حقیقت درپیشگاه جهانی برخاسته است!
« مسعود» بنده نیک خدا که زمانی به خطا، خدمت برده داران کرد تا به وقت بیداری و آگاهی و هشیاری، در گذر از تاریکی به نور و روشنایی، از بندگی به رهایی، بی واهمه ازهمهمه ی جنگ و ناامنی وخطر، وحیله ی وحوش درکمین، به همت یاری آزاده گان شتافته و درهای امید به روی شان گشوده است. زیرا که اوست« زنده زاده، بیدار و آگاه »!
درآن بساط که حُسن تو جلوه آغازد مجال طعنه ی بدبین بدپسند مباد
« زنده زاده، بیدار و آگاه »
حی بن یقضان- ابن سینا-، بر طبق مشرب علمی و استدلالی خودش اورا به صورت پیر بُرنا و تجربه اموخته یی تصویر کرده که رمز عقل است. او درمیان رفقای مختلف که اشاره به غرائز و شهوات و تخیلات نفسانی است گرفتار شده، کارش، سیاحت، وضعش قدس و راهش علم الفراست « منطق »، او می کوشد تا با استدلال از اقالیم نفس و تخیلات بگذرد.
حی بن یقضان- ابن طفیل-، تصویر طفلی است که با هوش سرشار و فطرت بیدار و ناآلوده و در محیط طبیعی با پدیده های مختلف مواجه می شود. او با تجزیه و تحلیل آن پدیده ها، ترکیب و خواص و امتیازات هریک را می شناسد. او در جزیره یی از طبیعت ماده تکوین شده یا از جزیره دیگر به وسیله امواج دریا آمده، آهویی او را شیرداده تا به سن رشد رسیده و به تقلید از حیوانات و پوست آنها، بدنش را پوشانده و از استخوان و شاخه درخت سلاح شکار و دفاع ساخته و مانند آنها برای اظهار اندیشه و نیازهای خود صدای حیوانات را سرمی دهد، آتش را براثر درگیری برقی کشف کرد. حرکات و اشکال هندسی را شناخت. اعضاء مادرش آهو را پس از آنکه مرد، بررسی کرد تا به قلب او که منبع حیات است، رسید. به آسمان اندیشید، و جهان را مانند یک پیکر زنده شناخت. با بررسی تناهی و حدوث اجسام به نیروی آفریننده و تنزه او از صفات و متعلقات و کثرت و ترکیب پی برد. در سی و پنجسالگی قوای خود را بررسی کرد و دریافت آن قوه یی که بدان مسائل نامتناهی را کشف می کند، همان حقیقت ممتاز او از دیگر جانوران است و چون از سنخ اجسام نیست، جوهری است باقی و کامل که باید به وسیله آن به مبدا کمال رسد و به اوصاف او همانند شود و تسلیم او گردد و به فرمانش رایت دهد و به دیگران رحم آرد و خدمت کند. آب به درختان رساند و آنها را آرایش دهد و حیوانات ناتوان را از چنگال درندگان و بند بوته ها برهاند و به کمترین غذا برای نگهداری بدنش اکتفا کند و برای تشبیه به اجسام سماوی و تقرب به مبدا هستی و کمال، به سرعت به دور خود و مغاره اش و جزیره می چرخید تا از خودبیخود و درجلال وجمال مطلق مستغرق می شد و خود و جهان را شعاعی ازاو، و پیوسته ومعلق ومتعلق به او میدید. او دراین حالات ولذات وکمالات بسر می بُرد تا آنکه مردی (آبسال) را که بدان جزیره رانده شده بود یافت. پس از فرار و و حشت آن مرد، با هم انس گرفتند و (آبسال) کلمات و لغات را به وی آموخت و (حی بن یقظان) مشاهدات وشناخت های خود را، (آبسال) آنچه را از شریعت دریافته بود، از حقایق و معانی و مثل ها و تصویرهای اوصاف خدا و فرشتگان و بهشت و دوزخ، با مشاهدات (حی بن یقظان) مطابق یافت و وضع جزیره خود را پس از گرایش شریعت و تحولی که در مردم پدید امده، برایش بیان کرد و (حی بن یقظان) هم شرعیت را با مشاهدات خود منطبق دید و بدان گرایید، ولی دراین اندیشه ها و تردیدها بود که چرا درشریعت امثال و تمثیل ها آمده و عبادات مختصر گردیده و تنعم به لذات جنسی مباح گشته است؟ مال برای او مفهومی نداشت، چون هرکس به اندازه احتیاج و نگهداری بدنش می تواند از بهره های طبیعی بهره مند گردد. پس چرا باید مال اختصای باشد؟ تا احکام معاملات و زکات و حدود و سرقت درمیان آید، چون او همه مردم را مانند خود، با آن هوش و فطرت روشن می پنداشت و نمی دانست که تا چه حد فطرت و عقل و درک مردم ناقص و تاریک است.
رفیقس کوشید تا او را برای نجات مردم وطنش بدان سوی جزیره برد، با آنکه مردم جزیره گُزیده و فهمیده تر از دیگران بودند، سخنان و اشارات او را نمی فهمیدند و سرگرم همین ظواهر شریعت و جمع اموال و پیروی از شهوات بودند. چون (حی بن یقضان) به غربت خود درمیان آن مردم پی برد، دوستش را گُزارد و به جزیره اولی خود بازگشت.
میترا یوسفی
04.02.2008