دیدار مسئول انجمن نجات گیلان با اکبر حبیبی از جداشده های مجاهدین خلق

مسئول انجمن نجات گیلان روز یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳ با اکبر حبیبی از اعضای جداشده از فرقه مجاهدین خلق دیدار و گفتگو کرد.

در این دیدار ، اکبر حبیبی از خاطرات تلخ دوران اسارتش گفت. خاطراتی دردناک و در عین حال تامل برانگیز که خود گویای بخش کوچکی از جنایات رجوی ها بود.

جداشده اکبر حبیبی ۶۰ ساله اهل شهرستان رشت در دیدار صمیمانه خود با مسئول انجمن نجات گیلان ضمن تشکر از فراهم نمودن شرایط برای این دیدار گفت: ” قبل از همه خدا را شاکرم که توانستم خیلی زود به ماهیت وطن فروشانه رجوی پی ببرم. من سه دهه قبل به کشورم بازگشتم و توانستم با تشکیل خانواده و به دور از هر دغدغه ای یک زندگی شاد و سالم را رقم بزنم.”

اکبر حبیبی نجات یافته از تشکیلات فرقه ای مجاهدین خلق در ادامه افزود: “بنده در کسوت یک رزمنده دفاع مقدس در دوران مقابله با تجاوز صدامیان به کشور، در تاریخ ۲ / ۹ / ۱۳۶۶ در منطقه عین خوش توسط مجاهدین خلق در حالیکه جراحت برداشته بودم به اسارت در آمدم و با وجودی که ملتمسانه درخواست و اصرار میکردم که رهایم کنند ترتیب اثر ندادند و تهدید به اعدام صحرایی کردند که نمونه های آنرا با چشم خودم دیده بودم و لذا از روی ترس و اجبار به پشت صحنه انتقال یافتم.

مدتی بعد از مداوای نسبی که ۳ ماه از اسارتم نگذشته بود با تبلیغات منفی و‌مغزشویی از من خواستند که در عملیات خرابکارانه مرزی بنام آفتاب شرکت کنم که بشدت مخالفت کردم و تن به همکاری شرم آور ندادم که البته مورد آزار و اذیت شان قرار گرفتم و گفتند که اینجا مهمانخانه نیست و من هم پاسخ دادم میخواهم به کشورم باز گردم که خانواده ام نگران و در انتظار من هستند .
تا اینکه ۳ ماه بعد از آن در اواخر خرداد ۱۳۶۷ مجددا به سراغم آمدند و درخواست کردند که در عملیات مهران موسوم به چلچراغ شرکت کنم که باز روی خوش نشان ندادم و اینبار بعنوان اعتراض، اعتصاب غذا کردم و در گوشه ای از مقر که در آن ساکن بودم ماندم و دیگر در جمع آفتابی نشدم شاید که دست از سرم بردارند و رهایم کنند تا به کشور و نزد خانواده ام برگردم.

درآن مقطع بنده در موقعیت تعیین تکلیف بودم و تنها درخواستم بازگشت به وطن و کانون گرم خانواده بود که خوشبختانه الان از آن برخوردارم.

تا اینکه ۱ ماه بعد در ۲۸ تیر ۱۳۶۷ صدایم کردند و با مغزشویی و دروغ گفتند که حالا بیا و برو ایران و نزد خانواده ات ولی بطور جمعی به ایران میرویم!

من خیلی خوشحال شدم که بالاخره از دست شان راحت میشوم که متاسفانه خوشحالی من زیاد طول نکشید که متوجه شدم منظورشان همان عملیات مرصاد موسوم به فروغ جاویدان بود که قرار بود ۳ مرداد ۱۳۶۷ شروع شود.

سرتان را به درد آوردم آقای پوراحمد که این بار متاسفانه فریب شان را خوردم و با آرزوی بازگشت به کشور و رسیدن به خانواده با آنان راهی همان عملیات مرگبار و بی حاصل شدم که ای کاش مثل دفعات پیشین قبول نمی کردم.”

نجات یافته اکبر حبیبی در حالیکه از بیاد آوردن خاطرات تلخ اسارتش بشدت ناراحت بود و گلویش خشک شده بود با نوشیدن جرعه ای آب ادامه داد:

“بعد از برگشت از عملیات مفتضحانه و شکست خورده شان دیگر تاب تحمل نداشتم که ناگزیر شدند مرا به اردوگاه رمادیه بفرستند بدون آنکه کمک نقدی به من بکنند.

در کمپ رمادی همه جور آدم بود که زندگی برایم خیلی سخت شده بود و با کار و تلاش توانستم چند ماه بسختی بگذرانم. النهایه اول دهه هفتاد صلیب سرخ پیشنهاد داد برای ادامه زندگی به کشور سوئد پناهنده شوم یا به ایران برگردم که بنده مشتاقانه گزینه بازگشت به کشور و آغوش گرم خانواده را انتخاب کردم که در مقطع تبادل اسیران موفق به بازگشت به ایران شدم کو بی هیچ مشکلی به زادگاهم رشت برگشتم و با تشکیل خانواده زندگی خوبی را سپری کرده و میکنم. در حال حاضر چند نوه دارم. آقای پوراحمد دلم می‌خواهد با توضیحات شما از آخرین وضعیت اسیران رجوی در آلبانی، صمیمانه به آنان توصیه کنم که هنوز دیر نشده است و با رها شدن از دروغ گوهای پلید رجوی به زندگی بپیوندند.”

دقتکار

خروج از نسخه موبایل