سازمان مجاهدین خلق از رویاهای شیرین کودکانه تا واقعیت های تلخ واقع بینانه – قسمت اول

15 شهریور 1403 وارد شصتمین سال بنیان گذاری مجاهدین خلق شدیم. سازمانی که رهبری آن در حال حاضر با مسعود و مریم رجوی است و از سال 82 زنده بودن مسعود رجوی در پرده ابهام قرار دارد، و در نبود او مریم رهبری این سازمان را برعهده دارد. از 15 شهریور 1396 مسئول اولی آن با زهره مریخی است. مقر مجاهدین خلق بعد از کش و قوس های فراوان و کشته شدن بسیاری از اعضا بدلیل خودسری مسئولین مجاهدین خلق سرانجام در سال 1395 از لیبرتی به کمپ تیرانا آلبانی منتقل گردید. مجاهدین خلق در پانزده شهریور 1344 به رهبری محمد حنیف نژاد و بعد از جدایی او از نهضت آزادی با هدف سرنگونی رژیم شاه با مشی مسلحانه تاسیس و فعالیت خود را آغاز کرد و تا سال 1355 تمامی بنیان گذاران و کادرهای قدیمی آن بجز مسعود رجوی دستگیر و اعدام شدند. با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 مسعود رجوی به همراه کادرهای باقی مانده از زندان آزاد و با صدور اطلاعیه ای، جنبش ملی مجاهدین خلق که شاخه سیاسی این سازمان تلقی می گردید را اعلام و شروع به عضو گیری نمود.

من بعنوان جوانی از نسل 57 که در سال 56 با خواندن کتاب دفاعیات مهدی رضایی و فاطمه امینی تحت تاثیر آنها قرار گرفته بودم تحت تاثیر فضای جوشان و ملتهب جامعه و بدلیل شور و احساس ناشی از اقتضای سن و جوانی، مجاهدین خلق را انتخاب و وارد عرصه سیاسی و اجتماعی جامعه شدم. فضای باز سیاسی جامعه این فرصت را در اختیار احزاب و گروهها قرار داد تا هر کدام برنامه های خود را در معرض انتخاب افکار عمومی قرار دهند، در این میان مجاهدین خلق که شعارهای انقلابی و جذاب اسلام انقلابی و برنامه های حکومت عدل علی (ع)، حمایت از کارگران ودهقانان، برابری زنان ومردان را تبلیغ می کرد مورد اقبال اجتماعی برخی از جوانانی قرار گرفت که در منتهای صداقت و با اعتقادات و احساسات پاک و اعتماد به رهبران این سازمان و بخصوص مسعود رجوی تصمیم گرفتند تمامی احساسات پاک و سرمایه عمر و جوانی خود را فدای خوشبختی و رفاه مردم کشورشان کنند. در این مسیر مجذوب شعارهای فریبنده و جذاب مجاهدین خلق و شخصیت کاریزماتیک مسعود رجوی شدند. در این میان من هم به عنوان جوانی از میان همان جوانان دهه 57 احساس کردم مجاهدین خلق می تواند همان گمشده سالهای من باشد. براساس همین احساس تصمیم گرفتم تمامی انرژی و وقت خودم را برای خوشبختی مردم و بخصوص قشر ضعیف و زحمتکش جامعه در اختیار سازمان و رهبری آن قرار دهم.

دوران فاز سیاسی سرشار از اتفاقات تلخ و شیرین بود. فعالیت در جریان انتخابات مجلس و ریاست جمهوری و کمک به مردم سیل زده استان خوزستان به همراه دیگر هواداران و میلیشیاها شور و انرژی مضاعفی در من ایجاد کرد. با اعلام کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست جمهوری دیگر درس، کلاس و مدرسه را به حال خود رها کردم و تمام وقتم را صرف تبلیغات و پخش اعلامیه و پوسترهای مسعود کردم. در آن مقطع افکار عمومی جامعه در نقطه مقابل ما بود و اهداف و برنامه های مجاهدین خلق را در تقابل با اهداف انقلاب و رهبری آن می دیدند، ولی ما بدلیل همان شور و احساس به نظرات مردم توجهی نداشتیم و سازمان خود را در نوک پیکان ترقی خواهی می دیدیم و به پیروی از سازمان هر جریان و نیرویی که در نقطه مقابل ما بود را واپسگرا و ارتجاعی و وابسته به امپریالیزم تحلیل و معنی می کردیم. بر اساس همین ذهنیت و طرز تفکر رفته رفته کارمان به تقابل با مردم کشیده شد.

سازمان از همان سال 58 مواضع دوگانه اتخاذ کرد. در تاکتیک و ظاهرا از دولت موقت مهندس بازرگان و رهبری آیت الله خمینی و بخصوص مواضع ضد امپریالیستی ایشان حمایت کرد و در رفراندوم هم به جمهوری اسلامی رای مثبت داد. و در انتخابات مجلس از تهران و استانهای مختلف کاندیدا معرفی نمود. و این چنین در تبلیغات ظاهری وانمود می کرد که ساختار سیاسی جمهوری اسلامی را به رسمیت می شناسد. اما در مناسبات داخلی سمپات ها و هواداران را به موضع تند و مخالف فرا می خواند.

ترفند مجاهدین خلق در آن مقطع مظلوم نمایی بود. در برگزاری میز کتاب و یا بساط های فروش نشریه بر سر چهارراهها هواداران را تشویق می کردند که شعارهای تند سر داده و با نیروهای هوادار انقلاب که به آنها مرتجع و حزب اللهی می گفتند در گیر شوند. سازمان در آن مقطع می خواست زمینه درگیری را فراهم سازد تا از فقدان آزادی هوادارانش در جمهوری اسلامی شکایت نماید.

ادامه دارد…

علی اکرامی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا